تک پارتی از تهیونگ
دختر کوچولوی کیوت من
(قیافه یونگهی عکس فیکه)
تهیونگ:عزیز بابا نمیخوای بیای پایی آنقدر با گوشیت ور نرو
(یونگهی اسم دختر تهیونگه)
یونگهی:بابااا داشتم از خودم عکس میگرفتم پست کنم
تهیونگ اما تو همین جوری قشنگی چرا باید قشنگیت رو به روخ مردم بکشی
یونگهی:باشه بابایی
تهیونگ:راستی بدو صبحانه بخور باید بریم امروز امتحان داری زور تعطیل میشی گوشیت رو بردار بهم زنگ بزن نمیدونم باید کی بیام دنبالی
یونگهی: باشه بابا جونی
تهیونگ یونگهی رو برد گزاشت مدرسه و بعد برگشت خونه
یونگهی:سلام جنی
جنی:سلام خوبی عشقم
یونگهی: اره راستی بعد امتحان برنامت چیه
جنی:بعد امتحان بهت میگم
امتحان رو دادن از کلاس اومدن بیرون
یونگهی:خوب جنی بگو برنامت چیه
جنی:میخام برم بیرون همین پارک همین بغل میخوام برای پسر خالم از مقازه سیگار بخرم آخه تو خونه زندانیه منم ازش خوشم میاد برای اینکه ازش دلبری کنم براش سیگارش رو تعمین میکنم تو هم بیا
یونگهی:نهه باید به بابام زنگ بزنم بیاد دنبالم دیرم میشه
جنی:آخه تو که گفتی بابات نمیدونه کی باید بیاد دنبالت
یونگهی:او...ک..ی باشه بزن بریم
جنی :پس حله
جنی و یونگهی رفتن از پارک ردشن که یک ساقی که داشت فرار میکرد بستش رو پرت کرد بغل جنی جنی از ترس بسته رو پرت کرد هوا و فرار کرد یونگهی هم اومد فرار کنه که بسته افتاد بغلش همون موقع یک نفر با تفنگ از راه اومد و به یونگهی تیر اندازی کرد
(راستی تهیونگ بادیگارده همیشه تفنگ همراهشه) تهیونگ دید یونگهی دیر کرده و زنگ نزده پس رفت دنبالش دید مدرسه نیست رفت دور و ور مدرسه رو بگرده دنبال یونگهی تهیونگ تا به پارک رسید با اون صحنه رو به رو شد با سرعت تفنگش رو در آورد و به اون مرد شلیک کرد و کشتش
بعد با سرعت رفت پیش یونگهی (تهیونگ چون بادیگارده کمک های اولیه بلده)
تهیونگ تمام سعیشو کرد تا ینگهی رو احیا کنه اما نتونست از ناراحتی زد زیر گریه ناگهان چشمش به تفنگ جلو روش افتاد تفنگ رو برداشت و تو سرش نشونه گرفت و برای آخرین حرفش گفت:من هق میرم هق پیش هق دخترمممممم هق هق تا تو اون هق دنیا تنها هق نباشه هق هق آخه اون فوبیا تنها هق تنهایی تو هق مکان های هق شلوغ داره هق من اومدم دخترممممممم هق هق هق
و شلیک کرد
در انتها تهیونگ رفت پیش دخترش😭
(قیافه یونگهی عکس فیکه)
تهیونگ:عزیز بابا نمیخوای بیای پایی آنقدر با گوشیت ور نرو
(یونگهی اسم دختر تهیونگه)
یونگهی:بابااا داشتم از خودم عکس میگرفتم پست کنم
تهیونگ اما تو همین جوری قشنگی چرا باید قشنگیت رو به روخ مردم بکشی
یونگهی:باشه بابایی
تهیونگ:راستی بدو صبحانه بخور باید بریم امروز امتحان داری زور تعطیل میشی گوشیت رو بردار بهم زنگ بزن نمیدونم باید کی بیام دنبالی
یونگهی: باشه بابا جونی
تهیونگ یونگهی رو برد گزاشت مدرسه و بعد برگشت خونه
یونگهی:سلام جنی
جنی:سلام خوبی عشقم
یونگهی: اره راستی بعد امتحان برنامت چیه
جنی:بعد امتحان بهت میگم
امتحان رو دادن از کلاس اومدن بیرون
یونگهی:خوب جنی بگو برنامت چیه
جنی:میخام برم بیرون همین پارک همین بغل میخوام برای پسر خالم از مقازه سیگار بخرم آخه تو خونه زندانیه منم ازش خوشم میاد برای اینکه ازش دلبری کنم براش سیگارش رو تعمین میکنم تو هم بیا
یونگهی:نهه باید به بابام زنگ بزنم بیاد دنبالم دیرم میشه
جنی:آخه تو که گفتی بابات نمیدونه کی باید بیاد دنبالت
یونگهی:او...ک..ی باشه بزن بریم
جنی :پس حله
جنی و یونگهی رفتن از پارک ردشن که یک ساقی که داشت فرار میکرد بستش رو پرت کرد بغل جنی جنی از ترس بسته رو پرت کرد هوا و فرار کرد یونگهی هم اومد فرار کنه که بسته افتاد بغلش همون موقع یک نفر با تفنگ از راه اومد و به یونگهی تیر اندازی کرد
(راستی تهیونگ بادیگارده همیشه تفنگ همراهشه) تهیونگ دید یونگهی دیر کرده و زنگ نزده پس رفت دنبالش دید مدرسه نیست رفت دور و ور مدرسه رو بگرده دنبال یونگهی تهیونگ تا به پارک رسید با اون صحنه رو به رو شد با سرعت تفنگش رو در آورد و به اون مرد شلیک کرد و کشتش
بعد با سرعت رفت پیش یونگهی (تهیونگ چون بادیگارده کمک های اولیه بلده)
تهیونگ تمام سعیشو کرد تا ینگهی رو احیا کنه اما نتونست از ناراحتی زد زیر گریه ناگهان چشمش به تفنگ جلو روش افتاد تفنگ رو برداشت و تو سرش نشونه گرفت و برای آخرین حرفش گفت:من هق میرم هق پیش هق دخترمممممم هق هق تا تو اون هق دنیا تنها هق نباشه هق هق آخه اون فوبیا تنها هق تنهایی تو هق مکان های هق شلوغ داره هق من اومدم دخترممممممم هق هق هق
و شلیک کرد
در انتها تهیونگ رفت پیش دخترش😭
۱.۲k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.