عاشق رئیسم شدم♡پارت۴۱
عاشق رئیسم شدم♡پارت۴۱
ساعت ۱۰ صبح🌞:
سوهی ویو:
چشمام رو باز کردم نور خورشید میخورد به صورتم از روی تخت بلند شدم رفتم جلو اینه ینی همه چی تموم شد...حتی شرو نشده بود که تموم شه مگه میشه لباسم رو عوض کردم آرایش کردم و رفتم پایین صبحانه خوردم و رفتم کتابخانه موقعه ناهار شد از کتابخانه اومدم بیرون داشتم تو خیابون ها قدم میزدم که چشمم به اون مغازه که اولین بار کوک رو دیدم افتاد..تموم کل کل هامون از جلو چشمام رد شد
.
.
.
.
.
که با کوک مواجه شدم داشت میومد بیرون سریع دویدم تا به ایستگاه اتوبوس رسیدم سوار شدم ی گوشه اتوبوس تکیه دادم و هندسفری رو تو گوشم گزاشتم و اهنگ گوش دادم و آروم اشک ریختم چرا باید اینطوری تموم شه بعد چند مین رسیدم رفتم داخل با لیا ناهار رو خوردیم عصر شد وسایلمون رو جمع کردیم و رفتیم فرودگاه منتظر بودیم که یادم افتاد بلیطم رو جا گزاشتم
سوهی: لیا تو همینجا بمون من برم بلیطم تو خونه جا مونده
اینو گفتم و رفتم ی تاکسی با بدبختی پیدا کردم سوار شدم و به خونه رفتم بلیطم رو برداشتم و به فرودگاه رفتم امیدوار بودم پرواز بلند نشده باشه از تاکسی پیاده شدم و رفتم تو فرودگاه داشتم می دویدم که با صدای آشنایی وایسادم برگشتم....اون..اون
کوک ویو:
صبح بلند شدم حالم گرفته بود کار لازم رو انجام دادم و رفتم به خونه هایی که برون از شهر بود تقریبا طراحی انجام دادم که ته اومد
ته:چطوری پسر
کوک:خوبم بیا تو
ته نشست منم نشستم
کوک:چیزی شده؟
ته:این نامه رو سوهی گفت بدم به تو....من برم دست شویی
کوک:نامه رو باز کردم با چیزی که خوندم اشکام سرازیر شد...و به سرعت به سمت فرودگاه رفتم
........
ببخشید دیر شد خونه نبودم😁
شرایط پارت بعد:۱۶ لایک و ۱۵ کامنت😗🫰
ساعت ۱۰ صبح🌞:
سوهی ویو:
چشمام رو باز کردم نور خورشید میخورد به صورتم از روی تخت بلند شدم رفتم جلو اینه ینی همه چی تموم شد...حتی شرو نشده بود که تموم شه مگه میشه لباسم رو عوض کردم آرایش کردم و رفتم پایین صبحانه خوردم و رفتم کتابخانه موقعه ناهار شد از کتابخانه اومدم بیرون داشتم تو خیابون ها قدم میزدم که چشمم به اون مغازه که اولین بار کوک رو دیدم افتاد..تموم کل کل هامون از جلو چشمام رد شد
.
.
.
.
.
که با کوک مواجه شدم داشت میومد بیرون سریع دویدم تا به ایستگاه اتوبوس رسیدم سوار شدم ی گوشه اتوبوس تکیه دادم و هندسفری رو تو گوشم گزاشتم و اهنگ گوش دادم و آروم اشک ریختم چرا باید اینطوری تموم شه بعد چند مین رسیدم رفتم داخل با لیا ناهار رو خوردیم عصر شد وسایلمون رو جمع کردیم و رفتیم فرودگاه منتظر بودیم که یادم افتاد بلیطم رو جا گزاشتم
سوهی: لیا تو همینجا بمون من برم بلیطم تو خونه جا مونده
اینو گفتم و رفتم ی تاکسی با بدبختی پیدا کردم سوار شدم و به خونه رفتم بلیطم رو برداشتم و به فرودگاه رفتم امیدوار بودم پرواز بلند نشده باشه از تاکسی پیاده شدم و رفتم تو فرودگاه داشتم می دویدم که با صدای آشنایی وایسادم برگشتم....اون..اون
کوک ویو:
صبح بلند شدم حالم گرفته بود کار لازم رو انجام دادم و رفتم به خونه هایی که برون از شهر بود تقریبا طراحی انجام دادم که ته اومد
ته:چطوری پسر
کوک:خوبم بیا تو
ته نشست منم نشستم
کوک:چیزی شده؟
ته:این نامه رو سوهی گفت بدم به تو....من برم دست شویی
کوک:نامه رو باز کردم با چیزی که خوندم اشکام سرازیر شد...و به سرعت به سمت فرودگاه رفتم
........
ببخشید دیر شد خونه نبودم😁
شرایط پارت بعد:۱۶ لایک و ۱۵ کامنت😗🫰
۶.۹k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.