17
_: قبوله ..
فیلیکس که قهوه دستش بود و دست دیگرش تو جیب شلوارش بود ...برگشت سمت من و ابروهاشو داد بالا
ف: انقد زود تصمیم گرفتی ینی ؟
_: گفتم که قبوله ولی بعدش..( فلیکس حرفشو ادامه داد)
ف:بعدش.. بابای
ف: خدمتکارا...بهت میرسن تو فقط لباستو بپوش ...شب ساعت ۸ آماده باش
_: مگ قرار نبود به عنوان دوست دخترت پیشت باشم !
ف: اره
_: پس همه ی کارای خودمو...خودم میکنم ..به خدمتکارا نگو ...میخوام با سلیقه ی خودم باشه
فلیکس دوباره قهوه شو برداشت و گفت
ف: اوکیع
ویو یورا )))))
ه: میریم خونه ی ما
+: جانم ؟
ه: نشنیدیییییی( با داد )
+: چ...چرا شنیدم
ه : این چه کوفتیه پوشیدی ؟ ..اونم برا باررررر ( با داد )
+: بسععععع مگ دوس پسرمی انقد گیر میدی بهمممم !!! ( با داد نسبتا بلند )
اینو گفتم که یهو ترمز گرفت و زد بغل ...وسط جاده
ه : پیاده شو
پیاده شدم ..درو بست ومنو چسبوند به بدنه ی ماشین ..دو دستشو از کنار پهلوهام چسبوند به بدنه ی ماشین و سرمو کشیدم عقب تا نزدیکم نشه ولی نزدیکم شد و تو گوشم زمزمه کرد..
ه: انگار قرارع بشم
با تعجب داشتم نگاه میکردم ...ینی اونم روی من کراش بود ؟ ..من بیشتر از ۳ ماه بود روش کراش بودم تو این فکرا بودم و غرق چشای سیاهش بودم که لبای نرمشو کبوند روی لبام..چشام گرد شد ..خواستم جدا شم بیشتر خودشو فشار داد بهم ...بدنشو چسبوند به بدنم لای هیون و بدنه ی ماشین داشتم له میشدم ....همینطور که داشت میبوسید ..دستشو از روی بدنه ی سرد ماشین برداشت و از زیر هودیم رد کرد و کشید روی پهلو هام ...
[من]
دستای سرد هیونجین که روی پوست لطیف یورا نشست ...یورا ناله ی ریزی کرد چون دستای هیونجین سرد بود و و پوست یورا گرم... با ناله ی یورا
هیونجین از لبای یورا دست برداشت و نگاهش کرد ...
ه: ناله ! با یه دست سرد ؟ ...هوم ...اگر بعدا بخوام باهات کاری بکنم چیکار میکنی ؟
+:یااااااا اینقد خجالتم ند.....( نزاشت حرفش تموم شه)
دوباره لباشو کوبید رو لبای عشقش و بیشتر هیکل عضلانی خودش رو به بدن کوچیک و ریزش فشار داد ..
فیلیکس که قهوه دستش بود و دست دیگرش تو جیب شلوارش بود ...برگشت سمت من و ابروهاشو داد بالا
ف: انقد زود تصمیم گرفتی ینی ؟
_: گفتم که قبوله ولی بعدش..( فلیکس حرفشو ادامه داد)
ف:بعدش.. بابای
ف: خدمتکارا...بهت میرسن تو فقط لباستو بپوش ...شب ساعت ۸ آماده باش
_: مگ قرار نبود به عنوان دوست دخترت پیشت باشم !
ف: اره
_: پس همه ی کارای خودمو...خودم میکنم ..به خدمتکارا نگو ...میخوام با سلیقه ی خودم باشه
فلیکس دوباره قهوه شو برداشت و گفت
ف: اوکیع
ویو یورا )))))
ه: میریم خونه ی ما
+: جانم ؟
ه: نشنیدیییییی( با داد )
+: چ...چرا شنیدم
ه : این چه کوفتیه پوشیدی ؟ ..اونم برا باررررر ( با داد )
+: بسععععع مگ دوس پسرمی انقد گیر میدی بهمممم !!! ( با داد نسبتا بلند )
اینو گفتم که یهو ترمز گرفت و زد بغل ...وسط جاده
ه : پیاده شو
پیاده شدم ..درو بست ومنو چسبوند به بدنه ی ماشین ..دو دستشو از کنار پهلوهام چسبوند به بدنه ی ماشین و سرمو کشیدم عقب تا نزدیکم نشه ولی نزدیکم شد و تو گوشم زمزمه کرد..
ه: انگار قرارع بشم
با تعجب داشتم نگاه میکردم ...ینی اونم روی من کراش بود ؟ ..من بیشتر از ۳ ماه بود روش کراش بودم تو این فکرا بودم و غرق چشای سیاهش بودم که لبای نرمشو کبوند روی لبام..چشام گرد شد ..خواستم جدا شم بیشتر خودشو فشار داد بهم ...بدنشو چسبوند به بدنم لای هیون و بدنه ی ماشین داشتم له میشدم ....همینطور که داشت میبوسید ..دستشو از روی بدنه ی سرد ماشین برداشت و از زیر هودیم رد کرد و کشید روی پهلو هام ...
[من]
دستای سرد هیونجین که روی پوست لطیف یورا نشست ...یورا ناله ی ریزی کرد چون دستای هیونجین سرد بود و و پوست یورا گرم... با ناله ی یورا
هیونجین از لبای یورا دست برداشت و نگاهش کرد ...
ه: ناله ! با یه دست سرد ؟ ...هوم ...اگر بعدا بخوام باهات کاری بکنم چیکار میکنی ؟
+:یااااااا اینقد خجالتم ند.....( نزاشت حرفش تموم شه)
دوباره لباشو کوبید رو لبای عشقش و بیشتر هیکل عضلانی خودش رو به بدن کوچیک و ریزش فشار داد ..
۱.۰k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.