عشق عجیب من
عشق عجیب من
𝙿𝚊𝚛𝚝 𝟸
ویو نویسنده:
ا. ت وقتی میره پرورشگاه خیلی اذیتش میکنن چون اون ایرانی بود و هیچ شباهتی به کره ایا نداشت... ا. ت با اینکه خیلی خوشکل بود اما کسی تحویلش نمیگرفت و هر خانواده ای هم که میومد بچه کره ای میخواست...
تا اینکه یه روز یه خانواده اومدن و زیبایی این دخترو دیدن... اونا یه پسر 16 ساله داشتن ولی دلشون یه دختر هم میخواست درحالی که دیگه برای بچه دارشدن وقتی نداشتن... اونا وقتی دیدن ا. ت برعکس بقیه بچه ها اروم و ناامید نشسته رفتن سمتش...
ا. ت ویو:
امروز بازم یه خانواده میاد...
مربیا داشتن به همه بچه ها میرسیدن و خوشگلشون میکردن ولی من حتی ذره ای امید نداشتم و نمیخواستم لباس خوب بپوشم واسه همینم یه لباس ساده پوشیدمو روی تختم نشستم و به عکسم با خانواده واقعیم نگاه کردم...
ازونموقع دیگه نخندیدم دلم برای شادی اون زمانم تنگ شده... یعنی میشه دوباره منم شاد باشم؟
وقتی اون خانواده اومدن من خیلی بی سروصدا نشستم و به عکسام نگاه کردم... دلم برای دختر خالم، دختر داییم، حتی پسر خالم که باهاش جنگ داشتیم تنگ شده بود
تو همین فکرا بودم که اون خانومه اومد سمتم
(مامان ناتنی ا.ت رو با ~ نشون میدمو ا.ت رو با + نشون میدم)
~: تو چرا لباس ساده پوشیدی؟
+:....
~: تو خیلی دختر خوشگلی هستی چجوری تاحالا کسی تورو به سرپرستی قبول نکرده
+: ممنون بابت تعریفتون....
خانمه رفت و بعد یه ساعت مدیر پرورشگاه اومد
مدیر: ا. ت سریع وسایلتو جمع کن باید بری خونه حدیدت خانوادت منتظرتن
تعجب کردم
+: با منین؟
مدیر: ن پ.... زود باش ا. ت
راستشو بخواین خوشحال بودم... سریع وسایلمو جمع کردمو حاظر شدم
ماشینشون خیلی مدل بالا بود... مشخصه پولدار بودن
سوار شدمو راه افتادیم
بعد چند مین رسیدیم خونشون... خونه که چه عرض کنم عمارت بود
وارد خونشون شدیم و با چیزی که دیدم کم موند چشام از حدقه دربیاد....
حمایت؟
این پارت هم به مناسبت روز دختر طولانی بود...
روز دختر مبارک باد
𝙿𝚊𝚛𝚝 𝟸
ویو نویسنده:
ا. ت وقتی میره پرورشگاه خیلی اذیتش میکنن چون اون ایرانی بود و هیچ شباهتی به کره ایا نداشت... ا. ت با اینکه خیلی خوشکل بود اما کسی تحویلش نمیگرفت و هر خانواده ای هم که میومد بچه کره ای میخواست...
تا اینکه یه روز یه خانواده اومدن و زیبایی این دخترو دیدن... اونا یه پسر 16 ساله داشتن ولی دلشون یه دختر هم میخواست درحالی که دیگه برای بچه دارشدن وقتی نداشتن... اونا وقتی دیدن ا. ت برعکس بقیه بچه ها اروم و ناامید نشسته رفتن سمتش...
ا. ت ویو:
امروز بازم یه خانواده میاد...
مربیا داشتن به همه بچه ها میرسیدن و خوشگلشون میکردن ولی من حتی ذره ای امید نداشتم و نمیخواستم لباس خوب بپوشم واسه همینم یه لباس ساده پوشیدمو روی تختم نشستم و به عکسم با خانواده واقعیم نگاه کردم...
ازونموقع دیگه نخندیدم دلم برای شادی اون زمانم تنگ شده... یعنی میشه دوباره منم شاد باشم؟
وقتی اون خانواده اومدن من خیلی بی سروصدا نشستم و به عکسام نگاه کردم... دلم برای دختر خالم، دختر داییم، حتی پسر خالم که باهاش جنگ داشتیم تنگ شده بود
تو همین فکرا بودم که اون خانومه اومد سمتم
(مامان ناتنی ا.ت رو با ~ نشون میدمو ا.ت رو با + نشون میدم)
~: تو چرا لباس ساده پوشیدی؟
+:....
~: تو خیلی دختر خوشگلی هستی چجوری تاحالا کسی تورو به سرپرستی قبول نکرده
+: ممنون بابت تعریفتون....
خانمه رفت و بعد یه ساعت مدیر پرورشگاه اومد
مدیر: ا. ت سریع وسایلتو جمع کن باید بری خونه حدیدت خانوادت منتظرتن
تعجب کردم
+: با منین؟
مدیر: ن پ.... زود باش ا. ت
راستشو بخواین خوشحال بودم... سریع وسایلمو جمع کردمو حاظر شدم
ماشینشون خیلی مدل بالا بود... مشخصه پولدار بودن
سوار شدمو راه افتادیم
بعد چند مین رسیدیم خونشون... خونه که چه عرض کنم عمارت بود
وارد خونشون شدیم و با چیزی که دیدم کم موند چشام از حدقه دربیاد....
حمایت؟
این پارت هم به مناسبت روز دختر طولانی بود...
روز دختر مبارک باد
۱۰.۷k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.