تک پارتی تهیونگ
وقتی بعد از کات کردن با هم دیگه رو به رو میشید
(سه ماه از کات کردنتون گذشته)
تهیونگ
ات ویو:از اونجایی که من عکاس کمپانی هستم نمیخواستم تهیونگ رو اذیت کنم و همش جلو چشمش باشیم....بخاطر همین استعفا دادم......داشتی وسایلم و جمع میکردم که یکی از همکارام که اسمش مارک بود رو دیدم
مارک:اوو..سلام ات خوبی کمک نیاز نداری
ات:سلام مارک مرسی تو خوبی؟...نه ممنونم به کمک احتیاج ندارم ممنونم
داشتم میرفتم سمت یکی از وسایلام که بذارمشون تو کارتون....کارتون جلوی پام رو ندیدم...واییییییییییی...الانه که با مخ پخش زمین بشم...که یهو میبینم تو بغل یکیم..اون مارکه
مارک:بیشتر باید مواظب خودت باشی ات
مارک میخواد از فرصت استفاده کنه و صورتشو به صورت ات نزدیک تر میکنه
ات:ممنونم منو گرفتی حالا ولم میکنی
مارک به خودش میاد و ات رو آرو م میزاره رو زمین
مارک:بیا کمکت کنم ات...این آخرین روزیه که میتونیم با هم باشیم
ات:باشه
چند ساعت گذشته بود و هر دوتاتون مشغول جمع کردن و حرف زدن و بگو بخند بودین
اما متوجه تهیونگ نشدین که چند ساعته از پشت شیشه ی سالن تمرین داره بهتون نگاه میکنه...تهیونگ فکر میکنه دیگه هیچ عشقی نسبت به اون تو قلبت نداری که داری با یه پسر دیگه انقدر بگو بخند میکنی.....قطره اشکی از چشمای بادومی کشیدش پایین میچکه
جیمین:هیونگ خوبی؟!
تهیونگ سریع اشکاشو پاک میکنه و لبخند فیکی میزنه و میگه
تهیونگ:آ..آره خوبم فقط گرد و خاک رفته بود تو چشمم
جیمین:آهان....وقت تمرین تموم شده میای بریم خوابگاه؟
تهیونگ:تو برو منم میام
جیمین باشه ای میگه و بعد از حداحافظی با تهیونگ میره
تهیونگ دوباره مشغول نگاه کردن به ات و پسری که کنارش بود میشه....دیگه نتونست بغضش رو نگه داره و به گریه افتاد
تهیونگ:امیدوارم اون کسی که کنارت مثل من قلب مهربون و پاکتو مثل من نشکونه و مراقبت باشه فرشته کوچولوم
اما خود تهیونگ نمیدونست که ات از مارک خوشش نمیاد.......ات هنوز عاشق تهیونگ بود ولی دیگه روش نمیشد ایون بهش بگه.....چرا هیچکدوم نمرفت پیش اونیکی و بهش بگه من دلم برات تنگ شده بیا باز با هم باشیم....بله بازم غروره دیگه......کی این غرور رو میشکونه ومیره به کسی که دوستش داره اعتراف میکنه....ات یا تهیونگ؟
(سه ماه از کات کردنتون گذشته)
تهیونگ
ات ویو:از اونجایی که من عکاس کمپانی هستم نمیخواستم تهیونگ رو اذیت کنم و همش جلو چشمش باشیم....بخاطر همین استعفا دادم......داشتی وسایلم و جمع میکردم که یکی از همکارام که اسمش مارک بود رو دیدم
مارک:اوو..سلام ات خوبی کمک نیاز نداری
ات:سلام مارک مرسی تو خوبی؟...نه ممنونم به کمک احتیاج ندارم ممنونم
داشتم میرفتم سمت یکی از وسایلام که بذارمشون تو کارتون....کارتون جلوی پام رو ندیدم...واییییییییییی...الانه که با مخ پخش زمین بشم...که یهو میبینم تو بغل یکیم..اون مارکه
مارک:بیشتر باید مواظب خودت باشی ات
مارک میخواد از فرصت استفاده کنه و صورتشو به صورت ات نزدیک تر میکنه
ات:ممنونم منو گرفتی حالا ولم میکنی
مارک به خودش میاد و ات رو آرو م میزاره رو زمین
مارک:بیا کمکت کنم ات...این آخرین روزیه که میتونیم با هم باشیم
ات:باشه
چند ساعت گذشته بود و هر دوتاتون مشغول جمع کردن و حرف زدن و بگو بخند بودین
اما متوجه تهیونگ نشدین که چند ساعته از پشت شیشه ی سالن تمرین داره بهتون نگاه میکنه...تهیونگ فکر میکنه دیگه هیچ عشقی نسبت به اون تو قلبت نداری که داری با یه پسر دیگه انقدر بگو بخند میکنی.....قطره اشکی از چشمای بادومی کشیدش پایین میچکه
جیمین:هیونگ خوبی؟!
تهیونگ سریع اشکاشو پاک میکنه و لبخند فیکی میزنه و میگه
تهیونگ:آ..آره خوبم فقط گرد و خاک رفته بود تو چشمم
جیمین:آهان....وقت تمرین تموم شده میای بریم خوابگاه؟
تهیونگ:تو برو منم میام
جیمین باشه ای میگه و بعد از حداحافظی با تهیونگ میره
تهیونگ دوباره مشغول نگاه کردن به ات و پسری که کنارش بود میشه....دیگه نتونست بغضش رو نگه داره و به گریه افتاد
تهیونگ:امیدوارم اون کسی که کنارت مثل من قلب مهربون و پاکتو مثل من نشکونه و مراقبت باشه فرشته کوچولوم
اما خود تهیونگ نمیدونست که ات از مارک خوشش نمیاد.......ات هنوز عاشق تهیونگ بود ولی دیگه روش نمیشد ایون بهش بگه.....چرا هیچکدوم نمرفت پیش اونیکی و بهش بگه من دلم برات تنگ شده بیا باز با هم باشیم....بله بازم غروره دیگه......کی این غرور رو میشکونه ومیره به کسی که دوستش داره اعتراف میکنه....ات یا تهیونگ؟
۹.۴k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.