🏷🕯 ●ّ○ یار شبم یار شدم با غم تو عازم دیار شدم
🏷🕯 ●ّ○ یار شبم یار شدم با غم تو عازم دیار شدم
تا که رسیدم بَرِ تو از همه بیزار شدم
ملازم گفت چرخ فلک...: عاجزم از گردش تو
گفتم این نقطه مرا گِرد که پَرگار شدم
غلغلهای می شنوم روز و شب از قبه دل
از روش قبه دل گنبد دوّار شدم
تا که فتادم چو صدا ناگه در چنگ غمت
از هوس زخمه تو کم ز یکی تار شدم
دزدد غم درد گردن و پهلُیِ خود از حَذَر سیلی من
زان ک من از بیشه جان حیدر کرار شدم
تا که بدیدم قدحش سرده اوباش منم
تا که بدیدم کلهش بیدل و دستار شدم
تا که قلندردل من داد می مذهل من
رقص کنان دلق کشان جانب خمار شدم
گفت مرا خواجه فرج صبر رهاند ز حرج
هیچ مگو کز فرج است اینک گرفتار شدم
چرخ بگردید بسی تا که چنین چرخ زدم
یار بنالید بسی تا که در این غار شدم
نیم شبی همره مه روی نهادم سوی ره
در هوس خوبی او جانب گلزار شدم
گاه چو سوسن پی گل شاعر و مداح شدم
گاه چو بلبل به سحر سخره تکرار شدم
زوبع اندیشه شدم صدفن و صدپیشه شدم
کار تو را دید دلم عاقبت خود از کار شدم
تا که رسیدم بَرِ تو از همه بیزار شدم
ملازم گفت چرخ فلک...: عاجزم از گردش تو
گفتم این نقطه مرا گِرد که پَرگار شدم
غلغلهای می شنوم روز و شب از قبه دل
از روش قبه دل گنبد دوّار شدم
تا که فتادم چو صدا ناگه در چنگ غمت
از هوس زخمه تو کم ز یکی تار شدم
دزدد غم درد گردن و پهلُیِ خود از حَذَر سیلی من
زان ک من از بیشه جان حیدر کرار شدم
تا که بدیدم قدحش سرده اوباش منم
تا که بدیدم کلهش بیدل و دستار شدم
تا که قلندردل من داد می مذهل من
رقص کنان دلق کشان جانب خمار شدم
گفت مرا خواجه فرج صبر رهاند ز حرج
هیچ مگو کز فرج است اینک گرفتار شدم
چرخ بگردید بسی تا که چنین چرخ زدم
یار بنالید بسی تا که در این غار شدم
نیم شبی همره مه روی نهادم سوی ره
در هوس خوبی او جانب گلزار شدم
گاه چو سوسن پی گل شاعر و مداح شدم
گاه چو بلبل به سحر سخره تکرار شدم
زوبع اندیشه شدم صدفن و صدپیشه شدم
کار تو را دید دلم عاقبت خود از کار شدم
۶۵۸
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.