why you
part¹⁷
رونا خاندان مین سنگدل و بی تربیت هستن خب اون شایعه هارو باور نکنین من مین رونا هستم فامیل من مینه و مین ها باید از خاندانشون دفاع کنن حالا هم گمشین تو اتاق هاتون"داد"
جیمین: من رفتم
"بیرون عمارت"
جیمین:مین یونا کجایی مین یونا"سرد"
یونا:ها چته
جیمین:بیا بریم"سرد"
یونا:منو بزار خونه خودم
جیمین:نمیشه مامان بزرگم اجازه نمیده
یونا: هییییییییییییییی
جیمین:بیا جلو بشین
یونا: باشه
"داخل ماشین"
یونا:من جلو بشینم برای تو فایده ای ندارم مثلا من الان مثل سگ خوابم میاد "خوابالود"
جیمین:خب بگیر بخواب"سرد"
یونا:فقط کی میرسم
جیمین:اگر نترسی سریع برم ۵ دقیقه دیگه
یونا:اوکی سریع برو مهم نیست
"داخل عمارت"
یونا:هییییییییییییییی زندگی
اجوما:خوش اومدین برای شام چی میل دارین
جیمین:هرچی خودت درست کنی
یونا:من گشنم نیست برای من لطفاً غذا درست نکنین شبتونم خوش
ویو جیمین
بعد از رفتن اون جوجه نشستم یکم به کارام رسیدم رسیدم بعد غذا خوردم و تا ساعت سه شب کار کردم صبح ساعت ۵ بیدار شدم که صدای چیزی از پایین میومد رفتم پایین که دیدم یونا داره به سوسو غذا میده و خیلی به سوسو میگه رفتم بالای سر یونا تا ببینم چی غرغر میکنه
یونا:هی سوسو دلم میخواد بمیرم میدونی چیه الان دیگه هیچکس بهم احترام نمیزاره یجی که تو فرودگاه گفت نمیخواد من زنداییش باشم البته با اینکه ناراحت شدم ولی میخندیدم حتی تو ماشینم حرف بدی نزدم که جیمین خان سرم داد زد تازه کل مدتم پشت بوم گریه میکردم ولی هیچکس نفهمید خب من که گناهی نکردم خب منم دارم یه اجبار ازدواج میکنم من که از خدام نیست پس چرا گیر میدن به من"لوس"
من که حتی کاری هم نکردم یکی نیست که بگه خدایا اینم بچس یا مسیج اتو الان بجای شادی کردن باید زجر بکشه هق هق"گریه"
سوسو:میاو میو
یونا،مرسی که گوش میدی من هیچکسو ندارم که باهاش حرف بزنم پس هر صبح با تو حرف میزنم"گریه"
جیمین:حرفای تاثیر گذاری بود"دست زد"
یونا:تو از کی اینجایی"تعجب"
جیمین:از لحظه هی سوسو تا هق هق کردنات"سرد"
یونا:میدونستی فالگوش وایسادن کار بدیه
جیمین:خب چه کنم که ساعت پنج صبح اینقدر تلق تلوق میکنی
یونا:حرفای منو به هیچ کس نگو پارک جیمین"رفت"
"صبح-عمارت پارک"
یونا:رزی تر زدم "گریه الکی"
جنی:زندایی خوبی
یونا:بله خوبم ممنون جنی کوچولو بخاطر پرسیدن حالم
رزی:چه کردی
یونا:هیچی ساعت ۵ داشتم با سوسو دردودل میکردم بعد فهمیدم جیمین همشو شنیده
رزی:بدبخت شدی رفت حالا ازت اتو داره
جینا:سلام یونا"تعظیم"
یونا:اینجا چخبره که همه اینجوری میکنن
رزی:فهمیدین مامان بزرگم مین رونا هست
یونا:رونا رونا که فراری خاندان مین هست و هرکس میخواد بچش موفق بشه میشه اینشالله عروس رونا بشی یعنی من الان
رزی:
رونا خاندان مین سنگدل و بی تربیت هستن خب اون شایعه هارو باور نکنین من مین رونا هستم فامیل من مینه و مین ها باید از خاندانشون دفاع کنن حالا هم گمشین تو اتاق هاتون"داد"
جیمین: من رفتم
"بیرون عمارت"
جیمین:مین یونا کجایی مین یونا"سرد"
یونا:ها چته
جیمین:بیا بریم"سرد"
یونا:منو بزار خونه خودم
جیمین:نمیشه مامان بزرگم اجازه نمیده
یونا: هییییییییییییییی
جیمین:بیا جلو بشین
یونا: باشه
"داخل ماشین"
یونا:من جلو بشینم برای تو فایده ای ندارم مثلا من الان مثل سگ خوابم میاد "خوابالود"
جیمین:خب بگیر بخواب"سرد"
یونا:فقط کی میرسم
جیمین:اگر نترسی سریع برم ۵ دقیقه دیگه
یونا:اوکی سریع برو مهم نیست
"داخل عمارت"
یونا:هییییییییییییییی زندگی
اجوما:خوش اومدین برای شام چی میل دارین
جیمین:هرچی خودت درست کنی
یونا:من گشنم نیست برای من لطفاً غذا درست نکنین شبتونم خوش
ویو جیمین
بعد از رفتن اون جوجه نشستم یکم به کارام رسیدم رسیدم بعد غذا خوردم و تا ساعت سه شب کار کردم صبح ساعت ۵ بیدار شدم که صدای چیزی از پایین میومد رفتم پایین که دیدم یونا داره به سوسو غذا میده و خیلی به سوسو میگه رفتم بالای سر یونا تا ببینم چی غرغر میکنه
یونا:هی سوسو دلم میخواد بمیرم میدونی چیه الان دیگه هیچکس بهم احترام نمیزاره یجی که تو فرودگاه گفت نمیخواد من زنداییش باشم البته با اینکه ناراحت شدم ولی میخندیدم حتی تو ماشینم حرف بدی نزدم که جیمین خان سرم داد زد تازه کل مدتم پشت بوم گریه میکردم ولی هیچکس نفهمید خب من که گناهی نکردم خب منم دارم یه اجبار ازدواج میکنم من که از خدام نیست پس چرا گیر میدن به من"لوس"
من که حتی کاری هم نکردم یکی نیست که بگه خدایا اینم بچس یا مسیج اتو الان بجای شادی کردن باید زجر بکشه هق هق"گریه"
سوسو:میاو میو
یونا،مرسی که گوش میدی من هیچکسو ندارم که باهاش حرف بزنم پس هر صبح با تو حرف میزنم"گریه"
جیمین:حرفای تاثیر گذاری بود"دست زد"
یونا:تو از کی اینجایی"تعجب"
جیمین:از لحظه هی سوسو تا هق هق کردنات"سرد"
یونا:میدونستی فالگوش وایسادن کار بدیه
جیمین:خب چه کنم که ساعت پنج صبح اینقدر تلق تلوق میکنی
یونا:حرفای منو به هیچ کس نگو پارک جیمین"رفت"
"صبح-عمارت پارک"
یونا:رزی تر زدم "گریه الکی"
جنی:زندایی خوبی
یونا:بله خوبم ممنون جنی کوچولو بخاطر پرسیدن حالم
رزی:چه کردی
یونا:هیچی ساعت ۵ داشتم با سوسو دردودل میکردم بعد فهمیدم جیمین همشو شنیده
رزی:بدبخت شدی رفت حالا ازت اتو داره
جینا:سلام یونا"تعظیم"
یونا:اینجا چخبره که همه اینجوری میکنن
رزی:فهمیدین مامان بزرگم مین رونا هست
یونا:رونا رونا که فراری خاندان مین هست و هرکس میخواد بچش موفق بشه میشه اینشالله عروس رونا بشی یعنی من الان
رزی:
۴.۶k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.