عروس ارباب زاده
#عروس_ارباب_زاده
Part1
#ویو.هانا
من هانا هستم ۱۷ سالمه دوتا خواهر و برادر دارم رفتار خوبی باهام دارن ولی پدر و مادرم برام ارزشی قائل نیستن و مثل خدمتکار باهام رفتار میکنن وضع مالیمون هم خوبه و تو روستا زندگی میکنیم
داشتم مثل خدمتکار ها خونه رو تمیز میکردم ک بابا اومد از قیاقه ی داغون و قرمزش معلوم بود خبر بدی داره
با صدای لرزانی گفتم:
-بابا خوبی؟
حتی نیم نگاهی هم بهم ننداخت با صدای خش دار و عصبی گفت:
-گمشو برو مادرت رو صدا بزن
-چشم
به سمت اتاق مادرم حرکت کردم در زدم مثل همیشه با عصبانیت گفت:
-چیع چی میخای
از پشت اتاق گفتم:
-بابا کارتون داره
صدای کفش های بلندش رفته رفته داشت به گوش میرسید به سمت در اومد و در رو باز کرد چشم غره ای برام رفت گفت:
-گمشو کارات رو بکن همه جا کثیفه ک
-چشم
شب وقت شام داداشم اومد با دیدن صورتش هول شده گفتم:
-صورتت چیشده؟ دعوا کردی داداش؟
- ن قربونت برم بیا بریم سر میز شام بعداً میفمی
رفتیم سر میز کنارش نشستم ک ساکت مشغول شام شدیم بعد چند دقیقه بابا سکوت رو شکست رو بهم گفت:
-هانا چمدونت رو آماده کن باید جایی بری.....ادامه دارد
یوری🦋
Part1
#ویو.هانا
من هانا هستم ۱۷ سالمه دوتا خواهر و برادر دارم رفتار خوبی باهام دارن ولی پدر و مادرم برام ارزشی قائل نیستن و مثل خدمتکار باهام رفتار میکنن وضع مالیمون هم خوبه و تو روستا زندگی میکنیم
داشتم مثل خدمتکار ها خونه رو تمیز میکردم ک بابا اومد از قیاقه ی داغون و قرمزش معلوم بود خبر بدی داره
با صدای لرزانی گفتم:
-بابا خوبی؟
حتی نیم نگاهی هم بهم ننداخت با صدای خش دار و عصبی گفت:
-گمشو برو مادرت رو صدا بزن
-چشم
به سمت اتاق مادرم حرکت کردم در زدم مثل همیشه با عصبانیت گفت:
-چیع چی میخای
از پشت اتاق گفتم:
-بابا کارتون داره
صدای کفش های بلندش رفته رفته داشت به گوش میرسید به سمت در اومد و در رو باز کرد چشم غره ای برام رفت گفت:
-گمشو کارات رو بکن همه جا کثیفه ک
-چشم
شب وقت شام داداشم اومد با دیدن صورتش هول شده گفتم:
-صورتت چیشده؟ دعوا کردی داداش؟
- ن قربونت برم بیا بریم سر میز شام بعداً میفمی
رفتیم سر میز کنارش نشستم ک ساکت مشغول شام شدیم بعد چند دقیقه بابا سکوت رو شکست رو بهم گفت:
-هانا چمدونت رو آماده کن باید جایی بری.....ادامه دارد
یوری🦋
۳.۷k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.