سیاه و سفید pt36
سیاه و سفید pt36
آت و جیمین از شوگا خدافظی کردن و از بیمارستان خارج شدن ، رفتن سوار ماشین شدن ساعت 5بود پس باید سریعتر حرکت میکردن به فرودگاه.
توی راه آت سرش بشدت گیج میرفت جلو چشمش هم سیاهی میرفت ولی باید طاقت میاورد
~خوبی
+اره میشه زودتر بری
~اروم باش بهش میرسیم
+کلا نیم ساعت وقت داریم چطوری میرسیم
~نگران نباش
ساعت 5:50 دقیقه رسیدن و آت سریع از ماشین پیاده شد
با وجود درد بدنش تمام قدرتشو جمع کرد به طرف کانتر رفت وقتی به اونجا رسید تمام بدنش درد میکرد ، دیگه نزدیکای پرواز جونکوک بود که آت رفت پیش خدمه ی اونجا
+ببخشید پرواز اسپانیا حرکت کرده
∆تا دو دقیقه دیگه پرواز میکنه
+کسی به اسم جونکوک سوار هواپیما شده
∆خانوم اگه مسافر نیستید لطفاً بزارید کار بقیه رو راه بیوفته
+اوففففف
آت با تمام سرعتی که از نظر بقیه کم بود به سمت گیت رفت با دقت تمام مسافر هارو نگاه کرد و نگاهش به کسی که یا بوت ،شلوار جین ،کت چرمی ،کپ و کوله ی مشکی (عکس میزارم)تو صف هست برخورد از نیم رخ متوجه شد که جونکوکه ، تو دلش یه آرامشی شکل گرفت و سریع به سمتش رفت و تمام مسافر هارو کنار زد تا به جونکوک برسه ، توی این ده دقیقه ای که دنبال جونکوک بود چندباری حالش بد شد ولی باید مقاومت میکرد .
بلاخره به اون مرد سیاه پوش رسید و دستشو سمت خودش کشید و با مطمئن شدن از اینکه اون شخص جونکوک، لباشو بوسید.
تقریبا دو مین آت داشت میبوسیدش ولی دیگه هیچ جونی براش نموند و خودشو به دستای جونکوک سپرد و بیهوش شد
کوک که از اتفاقی که افتاده بود تعجب کرده بود سریع آت رو گرفت و با آت روی زمین افتاد
جیمین شاهد تمام این صحنه ها بود ولی وقتی دید آت افتاد سریع اومد سمتشون
-اینجا چخبره
~اومد دنبالت
-تو بهش گفتی
~اوهوم
-با این حالش چطوری گذاشتی بیاد
~فعلا حرف نزن بغلش کن تا ببریمش
جونکوک آت رو بغل کرد و رفتن به سمت ماشین جیمین .
آت و جیمین از شوگا خدافظی کردن و از بیمارستان خارج شدن ، رفتن سوار ماشین شدن ساعت 5بود پس باید سریعتر حرکت میکردن به فرودگاه.
توی راه آت سرش بشدت گیج میرفت جلو چشمش هم سیاهی میرفت ولی باید طاقت میاورد
~خوبی
+اره میشه زودتر بری
~اروم باش بهش میرسیم
+کلا نیم ساعت وقت داریم چطوری میرسیم
~نگران نباش
ساعت 5:50 دقیقه رسیدن و آت سریع از ماشین پیاده شد
با وجود درد بدنش تمام قدرتشو جمع کرد به طرف کانتر رفت وقتی به اونجا رسید تمام بدنش درد میکرد ، دیگه نزدیکای پرواز جونکوک بود که آت رفت پیش خدمه ی اونجا
+ببخشید پرواز اسپانیا حرکت کرده
∆تا دو دقیقه دیگه پرواز میکنه
+کسی به اسم جونکوک سوار هواپیما شده
∆خانوم اگه مسافر نیستید لطفاً بزارید کار بقیه رو راه بیوفته
+اوففففف
آت با تمام سرعتی که از نظر بقیه کم بود به سمت گیت رفت با دقت تمام مسافر هارو نگاه کرد و نگاهش به کسی که یا بوت ،شلوار جین ،کت چرمی ،کپ و کوله ی مشکی (عکس میزارم)تو صف هست برخورد از نیم رخ متوجه شد که جونکوکه ، تو دلش یه آرامشی شکل گرفت و سریع به سمتش رفت و تمام مسافر هارو کنار زد تا به جونکوک برسه ، توی این ده دقیقه ای که دنبال جونکوک بود چندباری حالش بد شد ولی باید مقاومت میکرد .
بلاخره به اون مرد سیاه پوش رسید و دستشو سمت خودش کشید و با مطمئن شدن از اینکه اون شخص جونکوک، لباشو بوسید.
تقریبا دو مین آت داشت میبوسیدش ولی دیگه هیچ جونی براش نموند و خودشو به دستای جونکوک سپرد و بیهوش شد
کوک که از اتفاقی که افتاده بود تعجب کرده بود سریع آت رو گرفت و با آت روی زمین افتاد
جیمین شاهد تمام این صحنه ها بود ولی وقتی دید آت افتاد سریع اومد سمتشون
-اینجا چخبره
~اومد دنبالت
-تو بهش گفتی
~اوهوم
-با این حالش چطوری گذاشتی بیاد
~فعلا حرف نزن بغلش کن تا ببریمش
جونکوک آت رو بغل کرد و رفتن به سمت ماشین جیمین .
۳.۳k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.