عشق پنهان
عشق پنهان
part ²
رسیدم خونه و رفتم تو دفترم داشتم محموله هارو برسی میکردم که در اتاقمو زدن
خدمتکار:اقای جونگکوک اقای جئون کارتون دارن
جونگکوک:بهش بگو الان میام.......
جونگکوک:کاری داشتی پدر؟
پ.ک:جونگکوک تو باید با اون دختره یوری ازدواج کنی
جونگکوک:چی پدر اما چرا
پ.ک:همین که گفتم خیلیا دنبالشن باند رز سیاه خیلی قویه اگه باهم ازدواج کنین باند مال تو میشه و قدرتمندترین تو میشی
جونگکوک:اون قبول نمیکنه
پ.ک:باید تهدیدش کنی
جونگکوک:چجوری مثلا؟
پ.ک:یه نفر پدر و مادر یوری رو کشت مطمئنم اگه اینو بشنوه دنبال انتقامه بعد تو باید بهش بگی پدر و مادرت کشته شدن و تو میخوای کمکش کنی قاتلو پیدا کنه ولی بهش بگو شرطتم گرفتن باندشه
جونگکوک:ولی اینجوری ناراحت میشه ازش سوء استفاده کنم؟بعدشم ما خودپون نمیدونیم قاتل کیه؟
پ.ک:جونگکوک تو از کی تا حالا انقدر مهربون شدی؟بعدشم اون که قاتلو پیدا کنی به عهده توعه
جونگکوک:بله پدر ببخشید با اجازتون من برم
پ.ک:میتونی بری از دستور سرپبچی نکنی جونگکوک
جونگکوک:نه پدر(رفت)
اخه من چرا باید با اون دختره رو مخ ازدواج کنم بعد از اینکه باندشو گرفتم میکشمش
(ویو یوری)
بعد از مهمونی رفتم خونه یه قهوه برای خودم درست کردم یکم فیلم دیدم بعدش رفتم حموم موهامو خشک کردم و رفتم خوابیدم...
(صبح)
صبح با نور افتاب بیدار شدم برای صبحونه پنکیک درست کردم و شیر کاکائو و خوردم بعدشم رفتم به یه سری از کارا برسم(یوری خدمتکار نداره ترجیح میده کارارو خودش انجام بده)
داشتم قیمتا و باندایی که درخواست همکاری داده بودنو برسی میکردم که یهو زنگ خونه خورد رفتم درو باز کنم که با چهره جونگکوک مواجه شدم
یوری:تو اینجا چیکار میکنی؟
جونگکوک:اومدم بهت یه چیزیو بگم
یوری:چه چیزی
جونگکوک:بزار بیام تو
یوری:بیا .....وایسا برات نوشیدنی بیارم
جونگکوک:خب راستش بزار برم سر اصل مطلب پدر و مادرت توسط کسی کشته شدن
یوری:چی چی داری میگی
جونگکوک: اونا طی یه تصادف طبیعی نمردن یکی برنامه ریزی کرده بود که بکشتشون
یوری:اون چه کسیه(بغض)
جونگکوک: نمیدونم ولی میخوام بهت کمک کنم پیداش کنی
یوری:اما چرا میخوای بهم کمک کنی تو که از من متنفری(بغض)
جونگکوک:اومم راستش یه شرطی داره
یوری:چه شرطی؟(بغض)
جونگکوک:باید باندتو به من بدی بعد از پیدا کردن قاتل
یوری:هه گفتم تو انقدر مهربون نمیشی بی دلیل ولی من دنبال انتقامم باشه قبوله اگه قاتلو پیدا کنم باند پال تو میشه....ولی اینجوزی باید باهم ازدواج کنیم
جونگکوک:اره به مدت ۶ ماه بعدش که قاتل پیدا کردیم و باند مال من شد از هم طلاق میگیریم
یوری:قبوله
جونگکوک: خیل خب امروزو استراجت کن فردا میام دنبالت برای خرید عروسی
یوری:باشه خدافظ...
part ²
رسیدم خونه و رفتم تو دفترم داشتم محموله هارو برسی میکردم که در اتاقمو زدن
خدمتکار:اقای جونگکوک اقای جئون کارتون دارن
جونگکوک:بهش بگو الان میام.......
جونگکوک:کاری داشتی پدر؟
پ.ک:جونگکوک تو باید با اون دختره یوری ازدواج کنی
جونگکوک:چی پدر اما چرا
پ.ک:همین که گفتم خیلیا دنبالشن باند رز سیاه خیلی قویه اگه باهم ازدواج کنین باند مال تو میشه و قدرتمندترین تو میشی
جونگکوک:اون قبول نمیکنه
پ.ک:باید تهدیدش کنی
جونگکوک:چجوری مثلا؟
پ.ک:یه نفر پدر و مادر یوری رو کشت مطمئنم اگه اینو بشنوه دنبال انتقامه بعد تو باید بهش بگی پدر و مادرت کشته شدن و تو میخوای کمکش کنی قاتلو پیدا کنه ولی بهش بگو شرطتم گرفتن باندشه
جونگکوک:ولی اینجوری ناراحت میشه ازش سوء استفاده کنم؟بعدشم ما خودپون نمیدونیم قاتل کیه؟
پ.ک:جونگکوک تو از کی تا حالا انقدر مهربون شدی؟بعدشم اون که قاتلو پیدا کنی به عهده توعه
جونگکوک:بله پدر ببخشید با اجازتون من برم
پ.ک:میتونی بری از دستور سرپبچی نکنی جونگکوک
جونگکوک:نه پدر(رفت)
اخه من چرا باید با اون دختره رو مخ ازدواج کنم بعد از اینکه باندشو گرفتم میکشمش
(ویو یوری)
بعد از مهمونی رفتم خونه یه قهوه برای خودم درست کردم یکم فیلم دیدم بعدش رفتم حموم موهامو خشک کردم و رفتم خوابیدم...
(صبح)
صبح با نور افتاب بیدار شدم برای صبحونه پنکیک درست کردم و شیر کاکائو و خوردم بعدشم رفتم به یه سری از کارا برسم(یوری خدمتکار نداره ترجیح میده کارارو خودش انجام بده)
داشتم قیمتا و باندایی که درخواست همکاری داده بودنو برسی میکردم که یهو زنگ خونه خورد رفتم درو باز کنم که با چهره جونگکوک مواجه شدم
یوری:تو اینجا چیکار میکنی؟
جونگکوک:اومدم بهت یه چیزیو بگم
یوری:چه چیزی
جونگکوک:بزار بیام تو
یوری:بیا .....وایسا برات نوشیدنی بیارم
جونگکوک:خب راستش بزار برم سر اصل مطلب پدر و مادرت توسط کسی کشته شدن
یوری:چی چی داری میگی
جونگکوک: اونا طی یه تصادف طبیعی نمردن یکی برنامه ریزی کرده بود که بکشتشون
یوری:اون چه کسیه(بغض)
جونگکوک: نمیدونم ولی میخوام بهت کمک کنم پیداش کنی
یوری:اما چرا میخوای بهم کمک کنی تو که از من متنفری(بغض)
جونگکوک:اومم راستش یه شرطی داره
یوری:چه شرطی؟(بغض)
جونگکوک:باید باندتو به من بدی بعد از پیدا کردن قاتل
یوری:هه گفتم تو انقدر مهربون نمیشی بی دلیل ولی من دنبال انتقامم باشه قبوله اگه قاتلو پیدا کنم باند پال تو میشه....ولی اینجوزی باید باهم ازدواج کنیم
جونگکوک:اره به مدت ۶ ماه بعدش که قاتل پیدا کردیم و باند مال من شد از هم طلاق میگیریم
یوری:قبوله
جونگکوک: خیل خب امروزو استراجت کن فردا میام دنبالت برای خرید عروسی
یوری:باشه خدافظ...
۸.۳k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.