part 20
part 20
دنیای موازی
ویو ا/ت
دو روز بعد
امروز روزی که اون اتفاق افتاد و روزی که تولد منه و اون روز بخاطر اینکه ارمی اعضا را یادشون رفته اصلا یادم نبود که تولدمه بعدش هم اون دنیا ( چقدر روز در روز شد 😅)
یونا اسرار داشت که بخاطر تولدم بریم بیرون با اینکه اصلا حال نداشتم ولی دیگه نمیخوابم ناراحتی کنم احساس میکنم امروز یک اتفاق خوب میخواد بیوفته به یونا زنگ زدم تا ساعت ۵ بیاد دنبالم رفتم حموم وقتی اومدم موهام و خشک کردم یک میکاپ خیلی ساده اما کیوت انجام دادم یک جوراب بلند سفید تا زیر زانوم پام کردم بعدم هم یک پیراهن صورتی کیوت موهامم باز گذاشتم به ساعت نگاه کردم یک ربع به پنج بود بود یکم رفتم تو گوشی که با صدای زنگ در به خودم اومدم یونا بود کیفمو برداشتم کفش اسپرت سفیدمم پام کردم رفتم پایین
یونا : اووو و اینجا رو باش خودتی ا/ت
ا/ت: درد بریم
یونا : سوارشو بریم
یونا : اول کجا بریم
ا/ت: بریم شهر بازی( خردوق)
یونا :: خاک کنسرت نا سلامتی میشه ۲۳ سالته بعد میگه بریم شهر بازی ( ادا شود درآورد )
یک وشگون از رون پاش گرفتم که یک جمعی کشید دلم به حالش سوخت
ا/ت: حقنه برو بریم
یونا راه افتاد رفتیم شهر بازی هر وسیله ای رو که بگی دو بار سوار شدیم دیگه واقعا خسته شده بودم انقدر خندیدیم و جین کشیدیم که نگو
ا/ت : بریم رستوران خیلی گشنمه
یونا : بریم که روده کوچیکه بزرگ رو خورد
رفتیم یک رستوران شیک باکلاس خیلی خوشگل بود
رفتیم روی یک میز طرف شیشه های رستوران نشستیم
یونا : چی بخوریم
ا/ت: من دوکبوکی میخوام
یونا : منم همینو میخوام
بعد از اینکه سفارش دادیم منتظر نشستیم تا برامون بیارن
ا/ت: یونا ازت ممنونم خیلی بهم خوش گذشت
یونا : قابلی نداشت ( بعد هم چشمک زد )
غذا ها رو آوردن بعد از خوردنش برای خودمون نوشیدنی سفارش دادیم من شیرموز یونا ویسگی ۷۰ درصد
هم نوشیدنی هارو آوردن گوشی یونا زنگ
یونا : ا/ ت ببخشید من باید برم مشکلی پیش اومده
ا/ ت : باشه برو مواظب باش
بعد از رفت یونا پول رستورانو حساب کردمو اومدم بیرون همینجوری راه میرفتم با خودم حرف میزدم که به یک پارک رسیدم روی یک از صندلی ها نشستم یک یکدفعه صدای آشنایی صدام زد
کوکی : ا/ت ( بغض)
و
خمارییی
حمایت فراموش نشه کیوتی
دنیای موازی
ویو ا/ت
دو روز بعد
امروز روزی که اون اتفاق افتاد و روزی که تولد منه و اون روز بخاطر اینکه ارمی اعضا را یادشون رفته اصلا یادم نبود که تولدمه بعدش هم اون دنیا ( چقدر روز در روز شد 😅)
یونا اسرار داشت که بخاطر تولدم بریم بیرون با اینکه اصلا حال نداشتم ولی دیگه نمیخوابم ناراحتی کنم احساس میکنم امروز یک اتفاق خوب میخواد بیوفته به یونا زنگ زدم تا ساعت ۵ بیاد دنبالم رفتم حموم وقتی اومدم موهام و خشک کردم یک میکاپ خیلی ساده اما کیوت انجام دادم یک جوراب بلند سفید تا زیر زانوم پام کردم بعدم هم یک پیراهن صورتی کیوت موهامم باز گذاشتم به ساعت نگاه کردم یک ربع به پنج بود بود یکم رفتم تو گوشی که با صدای زنگ در به خودم اومدم یونا بود کیفمو برداشتم کفش اسپرت سفیدمم پام کردم رفتم پایین
یونا : اووو و اینجا رو باش خودتی ا/ت
ا/ت: درد بریم
یونا : سوارشو بریم
یونا : اول کجا بریم
ا/ت: بریم شهر بازی( خردوق)
یونا :: خاک کنسرت نا سلامتی میشه ۲۳ سالته بعد میگه بریم شهر بازی ( ادا شود درآورد )
یک وشگون از رون پاش گرفتم که یک جمعی کشید دلم به حالش سوخت
ا/ت: حقنه برو بریم
یونا راه افتاد رفتیم شهر بازی هر وسیله ای رو که بگی دو بار سوار شدیم دیگه واقعا خسته شده بودم انقدر خندیدیم و جین کشیدیم که نگو
ا/ت : بریم رستوران خیلی گشنمه
یونا : بریم که روده کوچیکه بزرگ رو خورد
رفتیم یک رستوران شیک باکلاس خیلی خوشگل بود
رفتیم روی یک میز طرف شیشه های رستوران نشستیم
یونا : چی بخوریم
ا/ت: من دوکبوکی میخوام
یونا : منم همینو میخوام
بعد از اینکه سفارش دادیم منتظر نشستیم تا برامون بیارن
ا/ت: یونا ازت ممنونم خیلی بهم خوش گذشت
یونا : قابلی نداشت ( بعد هم چشمک زد )
غذا ها رو آوردن بعد از خوردنش برای خودمون نوشیدنی سفارش دادیم من شیرموز یونا ویسگی ۷۰ درصد
هم نوشیدنی هارو آوردن گوشی یونا زنگ
یونا : ا/ ت ببخشید من باید برم مشکلی پیش اومده
ا/ ت : باشه برو مواظب باش
بعد از رفت یونا پول رستورانو حساب کردمو اومدم بیرون همینجوری راه میرفتم با خودم حرف میزدم که به یک پارک رسیدم روی یک از صندلی ها نشستم یک یکدفعه صدای آشنایی صدام زد
کوکی : ا/ت ( بغض)
و
خمارییی
حمایت فراموش نشه کیوتی
۳.۰k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.