چند پارتی هان
#چند_پارتی_هان
#پارت#دو
ویو ا.ت:
داشتیم یا هان غذا میخوریدیم که یهو هان گفت حالش بد شده و گفت که میره و بر میگرده
منم نگرانش شدم و فوری رفتم پیشش توی دستشویی پسرانه و وقتی رفتم یکی دست منو گرفت و سرشو فرو کرد توی گردنم
ویو هان:رفتم توی دستشویی که ا.ت اومد دنبالم ید جوری تشنه بودم پس تصمیم گرفتم که ازش خون بخورم خیلی وقت بود که خون انسان نخورده بودم ولی نمیشد کاریش کرد
وقتی وارد دستشویی شد سریع دستشو گرفتم و به دیوار چسبوندمش و سرمو بردم توی گردنش وقتی کارم تموم شد ا.ت رو ولش کردم که گفت :
ا.ت:آیییی چیکار میکنی دیوونه
هان:نمیتونم یعنی از خونت تغذیه کنم
ا.ت:چیییییییی و .... وا.....وایسا تو یه.....خون آشامی
هان:خب آره
ا.ت:وای دارم دیوونه میشم پس بگو چرا این همه مدت داری ازم دوری میکنی
هان:دوری نه فقط میترسیدم که بلایی سرت بیارم
ا.ت:چرا میترسیدی اونوقت
هان:فقط آه خودمم نمیدونم شاید فقط....فقط عاشقت شدم
ویو ا.ت داخل ذهنش:
چی یعنی این پسر خون آشامه و این همه مدت از من پنهون میکنه و جالبیش اینجاست که عاشقمم شده!
اگه بگم ازش خوشم نمیاد اقراق کردم
منم یه حسایی بهش دارم ولی نمیدونم
که یهو
ویو هان:
جوابی از طرف ا.ت نشنیدم پس از فرصت استفاده کردم و ل.بامو گذاشتم روی ل.باش
و شروع کردم به خوردنشون
که یهو با همکاری ا.ت متعجب شدم ولی ادامه دادم تا جایی که نفس کم آوردیم و ا.ت گفت:
ا.ت:هان راستش اگه بهت بگم هیچ حسی ندارم اقراق کردم ولی خب منم یه حسایی بهت داشتم که الان بیشتر اوج گرفتن و بیشتر از قبل شدن
هان:یعنی الان داری پیشنهادمو قبول میکنی؟
ا.ت:راستش ا..آر....آره
هان:میدونستم که عاشقمی
ا.ت:یاااا هان دیگه پرو شدی هاااا *با خنده اینو گفت
هان:باشه باشه عصبی نشو بیا بریم که الان کلاسمون دیر میشه
ویو ا.د: و اون دو نفر بعد از اینکه دبیرستان تموم شد تا آخر عمرشون با خوبی و خوشی زندگی کردن
ا.د:ناموصن لایک نداره دستم شکست تا لینو بنویسم و اینکه اگه بد شد به بزرگی خودتون ببخشید و لایک یادتون نره کیوتام❤️
#پارت#دو
ویو ا.ت:
داشتیم یا هان غذا میخوریدیم که یهو هان گفت حالش بد شده و گفت که میره و بر میگرده
منم نگرانش شدم و فوری رفتم پیشش توی دستشویی پسرانه و وقتی رفتم یکی دست منو گرفت و سرشو فرو کرد توی گردنم
ویو هان:رفتم توی دستشویی که ا.ت اومد دنبالم ید جوری تشنه بودم پس تصمیم گرفتم که ازش خون بخورم خیلی وقت بود که خون انسان نخورده بودم ولی نمیشد کاریش کرد
وقتی وارد دستشویی شد سریع دستشو گرفتم و به دیوار چسبوندمش و سرمو بردم توی گردنش وقتی کارم تموم شد ا.ت رو ولش کردم که گفت :
ا.ت:آیییی چیکار میکنی دیوونه
هان:نمیتونم یعنی از خونت تغذیه کنم
ا.ت:چیییییییی و .... وا.....وایسا تو یه.....خون آشامی
هان:خب آره
ا.ت:وای دارم دیوونه میشم پس بگو چرا این همه مدت داری ازم دوری میکنی
هان:دوری نه فقط میترسیدم که بلایی سرت بیارم
ا.ت:چرا میترسیدی اونوقت
هان:فقط آه خودمم نمیدونم شاید فقط....فقط عاشقت شدم
ویو ا.ت داخل ذهنش:
چی یعنی این پسر خون آشامه و این همه مدت از من پنهون میکنه و جالبیش اینجاست که عاشقمم شده!
اگه بگم ازش خوشم نمیاد اقراق کردم
منم یه حسایی بهش دارم ولی نمیدونم
که یهو
ویو هان:
جوابی از طرف ا.ت نشنیدم پس از فرصت استفاده کردم و ل.بامو گذاشتم روی ل.باش
و شروع کردم به خوردنشون
که یهو با همکاری ا.ت متعجب شدم ولی ادامه دادم تا جایی که نفس کم آوردیم و ا.ت گفت:
ا.ت:هان راستش اگه بهت بگم هیچ حسی ندارم اقراق کردم ولی خب منم یه حسایی بهت داشتم که الان بیشتر اوج گرفتن و بیشتر از قبل شدن
هان:یعنی الان داری پیشنهادمو قبول میکنی؟
ا.ت:راستش ا..آر....آره
هان:میدونستم که عاشقمی
ا.ت:یاااا هان دیگه پرو شدی هاااا *با خنده اینو گفت
هان:باشه باشه عصبی نشو بیا بریم که الان کلاسمون دیر میشه
ویو ا.د: و اون دو نفر بعد از اینکه دبیرستان تموم شد تا آخر عمرشون با خوبی و خوشی زندگی کردن
ا.د:ناموصن لایک نداره دستم شکست تا لینو بنویسم و اینکه اگه بد شد به بزرگی خودتون ببخشید و لایک یادتون نره کیوتام❤️
۱.۷k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.