سناریو
سلام
پارت دوم سناریو قبلی
خواهشا درخواست بدین(ایده ندارم😢)
شخصیت ها:گوجو
موضوع:آشنایی شما و کارکتر(2)
رابطه:غریبه،اصلا همدیگه رو نمیشناسید.
رفته بودید خونهی دوستتون و حالا داشتید برمیگشتید،راه رو هم بلد نبودید،شب بود،یهو دیدید که رسیدین به کوچه اخر کوچه.
یه صدا از پشت سرتون شنیدید.
_چه..خشگله.....
+بیا....بیا اینجا(منحرف نشید،نفرینن)
جیغ زدید چون اونا هر لحظه بیشتر و به شما نزدیکتر میشدن.
چشماتونو بستین و دیگه چیزی نشنیدین غیر از صدای یه مرد.
×حالتون خوبه؟
سرتونو بالا آوردین،یه مرد قدبلند با موهای سفید و یه چشمبند هم روی چشماش بود و یک بسته هم دستش بود.
شما:بله،ممنون که نجاتم دادین.
جعبه رو باز کرد و سمتم گرفت.
گوجو:میل دارین؟(یکی منو بگیره...)
شما:بله،ممنون.
و یدونه برداشتید.
شما:می تونم یه سوال بپرسم؟
گوجو:بله،بفرمائید.
یکم سرتونو کج کردین:از زیر این چشمبند میبینید؟(چقدر فضوله)
گوجو چشمبندشو در آورد:اینطوری خوبه؟
محو چشماش شده بودین....یهو به خودتون اومدینو سرخ شدین.
خندید.
گوجو:برسونمتون؟
شما:نه..مزاحمتون..نمیشم.
گوجو:نه بابا مزاحم چیه؟
شما:لطف میکنید.
سوار ماشینش شدین و باهم حرف زدین و خندیدین.
تو تمام مسیر چشمبندشو نذاشت وشما هم هر دفعه که تو چشماش نگاه میکردین سرخ میشدین.
رسیدین خونه گفت:یه بار بیاین جوجوتسو رو نشونتون بدم.
شما:حتما،بازم ممنون.
گوجو:خواهش میکنم،شبتون بخیر.
شما:شب بخیر.
پارت دوم سناریو قبلی
خواهشا درخواست بدین(ایده ندارم😢)
شخصیت ها:گوجو
موضوع:آشنایی شما و کارکتر(2)
رابطه:غریبه،اصلا همدیگه رو نمیشناسید.
رفته بودید خونهی دوستتون و حالا داشتید برمیگشتید،راه رو هم بلد نبودید،شب بود،یهو دیدید که رسیدین به کوچه اخر کوچه.
یه صدا از پشت سرتون شنیدید.
_چه..خشگله.....
+بیا....بیا اینجا(منحرف نشید،نفرینن)
جیغ زدید چون اونا هر لحظه بیشتر و به شما نزدیکتر میشدن.
چشماتونو بستین و دیگه چیزی نشنیدین غیر از صدای یه مرد.
×حالتون خوبه؟
سرتونو بالا آوردین،یه مرد قدبلند با موهای سفید و یه چشمبند هم روی چشماش بود و یک بسته هم دستش بود.
شما:بله،ممنون که نجاتم دادین.
جعبه رو باز کرد و سمتم گرفت.
گوجو:میل دارین؟(یکی منو بگیره...)
شما:بله،ممنون.
و یدونه برداشتید.
شما:می تونم یه سوال بپرسم؟
گوجو:بله،بفرمائید.
یکم سرتونو کج کردین:از زیر این چشمبند میبینید؟(چقدر فضوله)
گوجو چشمبندشو در آورد:اینطوری خوبه؟
محو چشماش شده بودین....یهو به خودتون اومدینو سرخ شدین.
خندید.
گوجو:برسونمتون؟
شما:نه..مزاحمتون..نمیشم.
گوجو:نه بابا مزاحم چیه؟
شما:لطف میکنید.
سوار ماشینش شدین و باهم حرف زدین و خندیدین.
تو تمام مسیر چشمبندشو نذاشت وشما هم هر دفعه که تو چشماش نگاه میکردین سرخ میشدین.
رسیدین خونه گفت:یه بار بیاین جوجوتسو رو نشونتون بدم.
شما:حتما،بازم ممنون.
گوجو:خواهش میکنم،شبتون بخیر.
شما:شب بخیر.
۲.۴k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.