یاقوت سیاه.part22.
چشمامو باز کردم که دیدم همون دخترس اومد سمتم و گفت
_هه هنوزم زنده ای؟خیلی صگ جونی ولی نگران نباش زیاد زنده نمیمونی
خیلی آروم گفتم
_چرا...دوست داری من بمیرم؟
با داد گفت
_چون تمامه زندگیه منو خراب کردی من عاشقه پسری به اسمه جیمین بودم که با اومدنه تویه ه....زه همچی خراب شد.
با بهت گفتم
_چ..چی عاش...قه جیمین؟
امکان نداشت یعنی...جیمینم اونو دوست داره؟پس چرا اینقدر باهام خوبه؟نه امکان نداره نه امکان نداره نه
یه سیلی زد تو گوشم گفت
_اگه جیمین برای پیدا کردن تو واقعن بیاد دنبالت و اینجارم بگرده جلویه چشماش میکشمت.
و با عصبانیت از اتاق رفت بیرون و درم بست دمای اتاق همونجوری سرد بود موهام از سرمای زیاد یخ زده بود باورم نمیشد تا الان دووم آوردم..
#جیمین
_قربان جایی که نارسیس هستو پیدا کردیم
جیمین با خوشحالی گفت
_واقعن؟کجاست؟؟؟
_مثل اینکه زندانی شدن تو خونه ی متروکه پشت کوهستان
بدون وقت تلف کردن سریع از خونه زدم بیرون و با ماشینم به اونجا رفتم وقتی رسیدم دو تا مرد جلوی در بودن که بادیدنم اومدن جلو و گفتن
_تو کی هستی ؟
مشتی به صورتاشون زدم و رفتم داخل و با صدای بلند اسم نارسیسو صدا زدم
_ناااااارسیس نااااااااااااارسیس نارسیس کجااااایی؟؟
#نارسیس
احساس کردم که صدای جیمین هرلحظه داره بیشتر و نزدیک تر میشه یعنی اومده دنبالم؟بالبخنذ به اطرافم نگاه کردم و با داد گفتم
_من اینجاااااااااااام
#جیمین
صدای نارسیس از اون طرف اومد سریع رفتم اون سمت و درو باز کردم که با صحنه ای که اصلا انتظارشو نداشتم روبه رو شدم
جیسو چاقو رو گردنه نارسیس گذاشته بود و گفت
_جیمین اگه یه قدمه دیگه بیای جلو میکشمش
با بهت گفتم
_ت.تو؟
_اره...من انتظارشو نداشتی نه؟
_بزار نارسیس بره
_چرا باید اینکارو بکنم هااا؟
بخاطر اینکه بهش صدمه نزنه از جام تکون نخوردم که چندتا از کسایی که همراهم اومده بودن با عجله اومدن داخل و جیسو با انداختن خراش دور گردن نارسیس اونو پرت کرد سمتم و از پنجره پرید بیرون بدن بی جونش توی بغلم بود با اشکی که تو چشمام جمع شده بود....
_هه هنوزم زنده ای؟خیلی صگ جونی ولی نگران نباش زیاد زنده نمیمونی
خیلی آروم گفتم
_چرا...دوست داری من بمیرم؟
با داد گفت
_چون تمامه زندگیه منو خراب کردی من عاشقه پسری به اسمه جیمین بودم که با اومدنه تویه ه....زه همچی خراب شد.
با بهت گفتم
_چ..چی عاش...قه جیمین؟
امکان نداشت یعنی...جیمینم اونو دوست داره؟پس چرا اینقدر باهام خوبه؟نه امکان نداره نه امکان نداره نه
یه سیلی زد تو گوشم گفت
_اگه جیمین برای پیدا کردن تو واقعن بیاد دنبالت و اینجارم بگرده جلویه چشماش میکشمت.
و با عصبانیت از اتاق رفت بیرون و درم بست دمای اتاق همونجوری سرد بود موهام از سرمای زیاد یخ زده بود باورم نمیشد تا الان دووم آوردم..
#جیمین
_قربان جایی که نارسیس هستو پیدا کردیم
جیمین با خوشحالی گفت
_واقعن؟کجاست؟؟؟
_مثل اینکه زندانی شدن تو خونه ی متروکه پشت کوهستان
بدون وقت تلف کردن سریع از خونه زدم بیرون و با ماشینم به اونجا رفتم وقتی رسیدم دو تا مرد جلوی در بودن که بادیدنم اومدن جلو و گفتن
_تو کی هستی ؟
مشتی به صورتاشون زدم و رفتم داخل و با صدای بلند اسم نارسیسو صدا زدم
_ناااااارسیس نااااااااااااارسیس نارسیس کجااااایی؟؟
#نارسیس
احساس کردم که صدای جیمین هرلحظه داره بیشتر و نزدیک تر میشه یعنی اومده دنبالم؟بالبخنذ به اطرافم نگاه کردم و با داد گفتم
_من اینجاااااااااااام
#جیمین
صدای نارسیس از اون طرف اومد سریع رفتم اون سمت و درو باز کردم که با صحنه ای که اصلا انتظارشو نداشتم روبه رو شدم
جیسو چاقو رو گردنه نارسیس گذاشته بود و گفت
_جیمین اگه یه قدمه دیگه بیای جلو میکشمش
با بهت گفتم
_ت.تو؟
_اره...من انتظارشو نداشتی نه؟
_بزار نارسیس بره
_چرا باید اینکارو بکنم هااا؟
بخاطر اینکه بهش صدمه نزنه از جام تکون نخوردم که چندتا از کسایی که همراهم اومده بودن با عجله اومدن داخل و جیسو با انداختن خراش دور گردن نارسیس اونو پرت کرد سمتم و از پنجره پرید بیرون بدن بی جونش توی بغلم بود با اشکی که تو چشمام جمع شده بود....
۲.۲k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.