فیک(سرنوشت )پارت ۶۰
فیک(سرنوشت )پارت ۶۰
آلیس ویو
کاش میشد بهجای قهوه واسش زهر درست کرد..
خدایی فقط چند ساعتی از اومدنش میشه..پوستمو خورد گوشتمم که خیلی کم موند بخوره و اونموقع فقط میمونه استخوانم..
مطمئنم اونم که تموم کرد اون موقع میره.
روی زمین نشستم و داشتم تیکه های شیشه رو جمع میکردم که دستمو برید..
آلیس: آخ..
سریع دستمو روش گذاشتم چون بردگیش بزرگ و فک کنم عمیق بود..
از روی زمین پاشدم..
رو به اونا گفتم
آلیس: ببخشید میام جمعشون میکنم..
آشپزخونه رفتم و دستمو زیر آب گرفتم تا خونش بره..
خدمتکار واسم یه پارچه تمیز آورد تا باهاش دستمو ببندم..تشکری کردم و پارچه رو دوری دستم بستم..
دوباره واسش یه فنجون قهوه درست کردم و خودمو واسه رویارویی باهاش آماده کردم انگار میرم جنگ!
سينی رو به سمتش گرفتم فنجون قهوه رو برداشت..
دوباره روی زمین نشستم و همشو تمیز کردم..کارم که تموم شد از جام بلند شدم..و دوباره خاستم برم که گفت
م،ب/کوک: وایسا.
تو جام ایستادم و منتظر حرفش موندم
به سمتش برگشتم که گفت
م،ب/کوک: شما دوتا باهم تو یه اتاق ان؟؟؟
به جونگ کوک نگاهی انداخت و دوباره خیره شد بهم..
آلیس: خ..خب..آره
م،ب/کوک: تا الان که کاری انجام ندادین نه؟؟؟
به جونگ کوک نگاه کردم چون نمیدونستم چی بگم...سرشو چپ راست میکرد تا بگم نه کاری انجام ندادیم
آلیس: نه..کاری نکردیم
م،ب/کوک: از این بعد نمیخام ببينم تو یه اتاق ان..مگه تو اين قصر بزرگ یه اتاق دیگه پیدا نمیشه بدین به این
ب/کوک:باشه..باشه..از این بعد آلیس طبقه اول اون اتاق اول راهرو اتاقشه و کوکم تو اتاق خودش..
آلیس: بله چشم.
.
.
با سرپرست خدمتکار ها وارد اتاق شدم..اتاق کوچيکی بود یا بهتره بگم..بیشتر شبیه یه انبار بود تا اتاق.
چهار طرفش کمد های بزرگی داشت که پُر بود از وسایل...و کنار یکی از اون کمد ها یه تخت بود..که خیلی کهنه فرسوده بود..
واقعا باید اینجا بخوابم...
به خدمتکار گفتم میتونه بره...اون رفت و من موندم و این اتاق..
به چهار طرفم نگاهی انداختم و شروع کردم به نظافت..
وسایل دم و دستم همشو تو کمد جا کردم.. تا بیتونم حداقل تو اتاق نفس بکشم..
کارم تموم که شد..نگاهی به ساعت دیواری انداختم..
روش گرد و خاک بود و نمیشد دید..
با یه دستمال به سمت دیواری رفتم تا خاکشو تمیز کنم..اما قدم کوتاه بود..
صندلی کنار تختم و برداشتم و گذاشتم دم پام روش بلند شدم..با دستمال خاک روی ساعت و پاک کردم..
اما این همه زحمتم الکی بود...باتری نداشت..و ساعت تو سکوت مطلق بود.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
آلیس ویو
کاش میشد بهجای قهوه واسش زهر درست کرد..
خدایی فقط چند ساعتی از اومدنش میشه..پوستمو خورد گوشتمم که خیلی کم موند بخوره و اونموقع فقط میمونه استخوانم..
مطمئنم اونم که تموم کرد اون موقع میره.
روی زمین نشستم و داشتم تیکه های شیشه رو جمع میکردم که دستمو برید..
آلیس: آخ..
سریع دستمو روش گذاشتم چون بردگیش بزرگ و فک کنم عمیق بود..
از روی زمین پاشدم..
رو به اونا گفتم
آلیس: ببخشید میام جمعشون میکنم..
آشپزخونه رفتم و دستمو زیر آب گرفتم تا خونش بره..
خدمتکار واسم یه پارچه تمیز آورد تا باهاش دستمو ببندم..تشکری کردم و پارچه رو دوری دستم بستم..
دوباره واسش یه فنجون قهوه درست کردم و خودمو واسه رویارویی باهاش آماده کردم انگار میرم جنگ!
سينی رو به سمتش گرفتم فنجون قهوه رو برداشت..
دوباره روی زمین نشستم و همشو تمیز کردم..کارم که تموم شد از جام بلند شدم..و دوباره خاستم برم که گفت
م،ب/کوک: وایسا.
تو جام ایستادم و منتظر حرفش موندم
به سمتش برگشتم که گفت
م،ب/کوک: شما دوتا باهم تو یه اتاق ان؟؟؟
به جونگ کوک نگاهی انداخت و دوباره خیره شد بهم..
آلیس: خ..خب..آره
م،ب/کوک: تا الان که کاری انجام ندادین نه؟؟؟
به جونگ کوک نگاه کردم چون نمیدونستم چی بگم...سرشو چپ راست میکرد تا بگم نه کاری انجام ندادیم
آلیس: نه..کاری نکردیم
م،ب/کوک: از این بعد نمیخام ببينم تو یه اتاق ان..مگه تو اين قصر بزرگ یه اتاق دیگه پیدا نمیشه بدین به این
ب/کوک:باشه..باشه..از این بعد آلیس طبقه اول اون اتاق اول راهرو اتاقشه و کوکم تو اتاق خودش..
آلیس: بله چشم.
.
.
با سرپرست خدمتکار ها وارد اتاق شدم..اتاق کوچيکی بود یا بهتره بگم..بیشتر شبیه یه انبار بود تا اتاق.
چهار طرفش کمد های بزرگی داشت که پُر بود از وسایل...و کنار یکی از اون کمد ها یه تخت بود..که خیلی کهنه فرسوده بود..
واقعا باید اینجا بخوابم...
به خدمتکار گفتم میتونه بره...اون رفت و من موندم و این اتاق..
به چهار طرفم نگاهی انداختم و شروع کردم به نظافت..
وسایل دم و دستم همشو تو کمد جا کردم.. تا بیتونم حداقل تو اتاق نفس بکشم..
کارم تموم که شد..نگاهی به ساعت دیواری انداختم..
روش گرد و خاک بود و نمیشد دید..
با یه دستمال به سمت دیواری رفتم تا خاکشو تمیز کنم..اما قدم کوتاه بود..
صندلی کنار تختم و برداشتم و گذاشتم دم پام روش بلند شدم..با دستمال خاک روی ساعت و پاک کردم..
اما این همه زحمتم الکی بود...باتری نداشت..و ساعت تو سکوت مطلق بود.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
۲۱.۰k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.