برادران من✧
برادران من✧
my brothers ✧
[Part6]
@بله قربان
-جونگ کوکو باز کنید
@چشم قربان
کوک و ته و ا/ت رفتن تو ماشین
+جونگ کوک میتونم کوک صدات کنم
&آره
+ممنونم داداشی
-زود برات داداشی شداااا
+خب داداشمه
-نسبت به این که ۱۲ ساله ندیدیش میگم
+حسودید شده؟
-.....
+میدونستم
+راستی یکی از دوستام گفت که شایعه شده جئون جونگ کوک داداش منه ولی خب من اون موقع نمی دونستم که واقعا هست یا نه برا همین گفتم نه نیست الان میتونم بهش حقیقتو بگم؟
-آره
-تو چرا ساکتی ؟
&من؟
-آره تو
&خب چی بگم؟
-یعنی هیچ سوالی نداری؟
&نه
-هییییی
&اوهوم
+کوک میگم شغلت چیه؟
&خب من توی یه آموزشگاه بینالمللی تدریس زبان میکنم
+چه زبانی؟
&عاممم اینگلیسی و ژاپنی و چینی
+چطوری این همه زبان رو یاد گرفتی؟
&خب میدونی اینگلیسی که توی پرورشگاه بودم یاد گرفتم یعنی تو پرورشگاه که بودم بهمون یاد دادن
+ژاپنی و چینی چی؟
&خب اونجا یه پرستار بود که ژاپنی بود و خیلی خیلی کم بلد بود کره ای حرف بزنه
منم به اون کره ای یاد دادم اونم به من ژاپنی یاد داد
+خب چینی چی؟
&عاممم میدونی من حدودا وقتی ۱۵ سالم بود سیدرما (فیلم چینی)خیلی میدیدم و خب از اونجا یاد گرفتم چون علاقم داشتم به زبان چینی
+میشه یکم برام چینی حرف بزنی؟
&我真的很高興找到你
+معنی این چیزی که گفتی چیه؟
&عامممم من واقعا از اینکه شماهارو پیدا کردم خوشحالم
+وییییی
ویوی تهیونگ
خیلی از این پسره کوک بدم میاد اصلا هنوز آزمایش خون نداده که معلوم شه واقعا اون بچه ی گم شدس یا نه اه چندش نچسب ،چقدرم باهم گرم گرفتن انگار نه. انگار من داداشش بودم تو این سالا تازه یه ساعته باهم آشنا شدن اینجوری حرف میزنن تو کل عمرم ا/ت انقدر بامن گرم نمی گرفته(بچم حسودیش شده🤌🏻😂)
رسیدن خونه و وارد خونشون شدن
&اتاق من کجاست؟
-(چه پروعهه هنوز نیومده اتاق من کجاست)
+عاممم داداشی بیا دنبالم تا بهت اتاقتو نشون بدم
-(داره از حسودی میمیره)
[پرش به دوساعت بعد]
+(در میزنه)ته میتونم بیام تو؟
-بیا
+میگم امشب چرا یه جوری بودی ؟
-قضیه رو تعریف میکنه(ادمین گشادی دارید)
+وااا اوپا من همیشه با توعام همین جوری بودم
-باشه برو بیرون میخوام بخوابم
+اومد تهیونگو بقل کردو رفت
[پرش زمان به فردا]
ویوی ا/ت
از خواب پاشدمو آماده شدم برای مدرسه (امتحانم داره و هیچی نخونده)
رفتم صبحونه بخورم که کوک از اتاقش اومد بیرون ،واییییییی چقدر قیافش کیوتههههه مث بچه ها ی دوسالسسسسس خداااااااا کیوووووتتتتت(ا/ت جان آرامشتو حفظ کن)
&ا/ت مامان بابا نیومدن؟
تهیونگ از اتاقش اومد بیرون و گفت
-نه گفتن امشب میان
my brothers ✧
[Part6]
@بله قربان
-جونگ کوکو باز کنید
@چشم قربان
کوک و ته و ا/ت رفتن تو ماشین
+جونگ کوک میتونم کوک صدات کنم
&آره
+ممنونم داداشی
-زود برات داداشی شداااا
+خب داداشمه
-نسبت به این که ۱۲ ساله ندیدیش میگم
+حسودید شده؟
-.....
+میدونستم
+راستی یکی از دوستام گفت که شایعه شده جئون جونگ کوک داداش منه ولی خب من اون موقع نمی دونستم که واقعا هست یا نه برا همین گفتم نه نیست الان میتونم بهش حقیقتو بگم؟
-آره
-تو چرا ساکتی ؟
&من؟
-آره تو
&خب چی بگم؟
-یعنی هیچ سوالی نداری؟
&نه
-هییییی
&اوهوم
+کوک میگم شغلت چیه؟
&خب من توی یه آموزشگاه بینالمللی تدریس زبان میکنم
+چه زبانی؟
&عاممم اینگلیسی و ژاپنی و چینی
+چطوری این همه زبان رو یاد گرفتی؟
&خب میدونی اینگلیسی که توی پرورشگاه بودم یاد گرفتم یعنی تو پرورشگاه که بودم بهمون یاد دادن
+ژاپنی و چینی چی؟
&خب اونجا یه پرستار بود که ژاپنی بود و خیلی خیلی کم بلد بود کره ای حرف بزنه
منم به اون کره ای یاد دادم اونم به من ژاپنی یاد داد
+خب چینی چی؟
&عاممم میدونی من حدودا وقتی ۱۵ سالم بود سیدرما (فیلم چینی)خیلی میدیدم و خب از اونجا یاد گرفتم چون علاقم داشتم به زبان چینی
+میشه یکم برام چینی حرف بزنی؟
&我真的很高興找到你
+معنی این چیزی که گفتی چیه؟
&عامممم من واقعا از اینکه شماهارو پیدا کردم خوشحالم
+وییییی
ویوی تهیونگ
خیلی از این پسره کوک بدم میاد اصلا هنوز آزمایش خون نداده که معلوم شه واقعا اون بچه ی گم شدس یا نه اه چندش نچسب ،چقدرم باهم گرم گرفتن انگار نه. انگار من داداشش بودم تو این سالا تازه یه ساعته باهم آشنا شدن اینجوری حرف میزنن تو کل عمرم ا/ت انقدر بامن گرم نمی گرفته(بچم حسودیش شده🤌🏻😂)
رسیدن خونه و وارد خونشون شدن
&اتاق من کجاست؟
-(چه پروعهه هنوز نیومده اتاق من کجاست)
+عاممم داداشی بیا دنبالم تا بهت اتاقتو نشون بدم
-(داره از حسودی میمیره)
[پرش به دوساعت بعد]
+(در میزنه)ته میتونم بیام تو؟
-بیا
+میگم امشب چرا یه جوری بودی ؟
-قضیه رو تعریف میکنه(ادمین گشادی دارید)
+وااا اوپا من همیشه با توعام همین جوری بودم
-باشه برو بیرون میخوام بخوابم
+اومد تهیونگو بقل کردو رفت
[پرش زمان به فردا]
ویوی ا/ت
از خواب پاشدمو آماده شدم برای مدرسه (امتحانم داره و هیچی نخونده)
رفتم صبحونه بخورم که کوک از اتاقش اومد بیرون ،واییییییی چقدر قیافش کیوتههههه مث بچه ها ی دوسالسسسسس خداااااااا کیوووووتتتتت(ا/ت جان آرامشتو حفظ کن)
&ا/ت مامان بابا نیومدن؟
تهیونگ از اتاقش اومد بیرون و گفت
-نه گفتن امشب میان
۵.۶k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.