♧سناریو♧
♧سناریو♧
درخواستی
کاراکتر : آیاتو
موضوع : ازدواج و عشق اجباری
................
_هی...چیریستا...بیتریکس....بنظرتون این کار درسته؟
_خب،چون خون سلطنتی داره این درست ترین کاره
_درسته ، اگه اینکار رو بکنه نسل های بعدیمون دارای خون سلطنتی میشن
_خیله خب ، به آیاتو میگم بیاد
.
.
_بله
_اون دختر رو هم همراهت اوردی؟
_نچ..نه ازش بدم میاد
ملکه ها به هم دیگه نگاه کردن
_ هی..کردلیا این اصلا خوب نیست
_به هر حال بیارش
_خیله خب بعد رفت
_راستی اسم دختره چی بود ؟
_یادم نمیاد
_اوردمش
_دختر جون اسمت چیه؟
_م..من .. ا...ا.ت...ا.ت ف.ت
_ا.ت ف.ت خب آیاتو...
آیاتو سرش رو سمت کردلیا چرخوند
_تو باید با ا.ت...
《ازدواج کنی》
_هاا؟چی میگی؟؟من چرا باید با یه آدم ازدواج کنم هااا؟
_آیاتو بهفهم داری چی میگی!؟من ملکه هستم و من دارم میگم با ا.ت ازدواج کن این برای خاندان لازمه
آیاتو اعصابش خورد شد و رفت
_لعنتی پسره احمق
_ا.ت من چیریستا هستم . بیاینجا بشین
_ب..ب..بله
ا.ت رفت و پیششون نشست
_خودت میدونی که دیگه هیچوقت به دنیا انسان ها برنمیگردی درسته؟
_(با گریه) بله..میدونم
_و خودت میدونی قراره چی بشه
_بله
☆همون لحظه پیش پسرا:
_لعنتی چرا باید با یه آدم ازدواج کنم ؟
_آیاتو مجبوری
_آیاتو نظرت چیه با یویی بکشیمش؟
_تویه احمق سادیسمی چی بلقور میکنی؟
*قهقه کاناتو
_خفه شین دیگه میخوام بخوابم
_دهنتو ببند شو
_بس کنید
_عذر میخوایم ملکه
_(همه باهم)متاسفیم
_آیاتو...پسرم میشه اینکار رو برای مامان بکنی؟
(اندر ذهن آیاتو)همیشه برای اینکه به حرفش گوش کنم اینطوری میکنه...اشکال نداره یه وقتی دختره رو میکشم پس اول باید قبول کنم
_خیله خب ... پس فردا باهاش ازدواج میکنی؟
_آره(همراه لبخند شیطانی)
.
.
.
ادامه دارد......
درخواستی
کاراکتر : آیاتو
موضوع : ازدواج و عشق اجباری
................
_هی...چیریستا...بیتریکس....بنظرتون این کار درسته؟
_خب،چون خون سلطنتی داره این درست ترین کاره
_درسته ، اگه اینکار رو بکنه نسل های بعدیمون دارای خون سلطنتی میشن
_خیله خب ، به آیاتو میگم بیاد
.
.
_بله
_اون دختر رو هم همراهت اوردی؟
_نچ..نه ازش بدم میاد
ملکه ها به هم دیگه نگاه کردن
_ هی..کردلیا این اصلا خوب نیست
_به هر حال بیارش
_خیله خب بعد رفت
_راستی اسم دختره چی بود ؟
_یادم نمیاد
_اوردمش
_دختر جون اسمت چیه؟
_م..من .. ا...ا.ت...ا.ت ف.ت
_ا.ت ف.ت خب آیاتو...
آیاتو سرش رو سمت کردلیا چرخوند
_تو باید با ا.ت...
《ازدواج کنی》
_هاا؟چی میگی؟؟من چرا باید با یه آدم ازدواج کنم هااا؟
_آیاتو بهفهم داری چی میگی!؟من ملکه هستم و من دارم میگم با ا.ت ازدواج کن این برای خاندان لازمه
آیاتو اعصابش خورد شد و رفت
_لعنتی پسره احمق
_ا.ت من چیریستا هستم . بیاینجا بشین
_ب..ب..بله
ا.ت رفت و پیششون نشست
_خودت میدونی که دیگه هیچوقت به دنیا انسان ها برنمیگردی درسته؟
_(با گریه) بله..میدونم
_و خودت میدونی قراره چی بشه
_بله
☆همون لحظه پیش پسرا:
_لعنتی چرا باید با یه آدم ازدواج کنم ؟
_آیاتو مجبوری
_آیاتو نظرت چیه با یویی بکشیمش؟
_تویه احمق سادیسمی چی بلقور میکنی؟
*قهقه کاناتو
_خفه شین دیگه میخوام بخوابم
_دهنتو ببند شو
_بس کنید
_عذر میخوایم ملکه
_(همه باهم)متاسفیم
_آیاتو...پسرم میشه اینکار رو برای مامان بکنی؟
(اندر ذهن آیاتو)همیشه برای اینکه به حرفش گوش کنم اینطوری میکنه...اشکال نداره یه وقتی دختره رو میکشم پس اول باید قبول کنم
_خیله خب ... پس فردا باهاش ازدواج میکنی؟
_آره(همراه لبخند شیطانی)
.
.
.
ادامه دارد......
۲.۰k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳