پیامو خوندم انگار دنیا رو سرم خراب شد مامان بابام تصادف ک
پیامو خوندم انگار دنیا رو سرم خراب شد مامان بابام تصادف کردن منم لباسامو پوشیدم با گریه رفتم پیشه اعضا
ات: بچه ها میشه منو ببریت بیمارستان
نامجون: چیزی شده ات حالت خوبه
ات: من خوبم ولی
جیمین: ولی چی
ات: مامان بابام تصادف کردن (گریه)
تهیونگ: گریع نکن خوشگلم پاشو بریم بیمارستان
من رفتم بغل تهیونگ انگار فکرام اشتباه بود درباره اعضا اونا منو دوست دارن بعدش تا خوده بیمارستان گریه میکردم اعضا هم با حرفاشون بهم امید میدادن رسیدیم به بیمارستان از یک پرستار مامان بابام پرسیدم که کجان اوناهم گفتن فوت کردن با اون حرف دنیا رو سرم خراب شد
ات: نهههههههههه(داد) مامان بابای من حالشون خوبه چیزیشون نشده مطمعنم نهههههههههه
جین: بچه ات رو بیاید ببریم ات اروم باش بیا بریم خونه
که یهو همه جا سیاه شد وقتی بهوش اومدم دیدم رو تخته بیمارستانم
ات: من کجام(بی حال)
شوگا: ات حالت خوبه بهوش اومدی
ات: یک خوابه بد دیدم کوک منو زده مامان بابام مردن خداروشکر واقعی نبود
شوگا: ات کوک تو رو زده
ات: خواب نبود
نامجون: فقط بگو کوک تو رو زده یا نه
ات: فقط دعوامون شد همین
جیمین: چرا دعواتون شد
ات: بخاطره اون دوست دخترش
جیهوپ: باورم نمیشه
ات: حرفمو باور میکنید
اعضا: اره
ات: چرا پس تا اینموقع چیزی نگفتیت
جین: ما خواستیم بفهمیم دروغ نمیگی
ات: اها راستی مامان بابام حالشون خوبه دیگه(بغض)
نامجون: ات متسفانه از دستشون دادیم
ات:(گریه)
همینجوری گریه میکردم که دکتر اومد میتونید ببریدش اعضا هم تشکر کردن موقع رفتن یهو اوفتادم تو بغل شوگا اونم منو بغل کرد رفتیم داخل ماشین وقتی رسیدیم دوست دختره کوک و خوده کوک اونجا بودن وقتی اومدیم تو اعضا با کوک دوست دخترش دعواشون شد
نامجون: کوک (داد)
ات: بچه ها میشه منو ببریت بیمارستان
نامجون: چیزی شده ات حالت خوبه
ات: من خوبم ولی
جیمین: ولی چی
ات: مامان بابام تصادف کردن (گریه)
تهیونگ: گریع نکن خوشگلم پاشو بریم بیمارستان
من رفتم بغل تهیونگ انگار فکرام اشتباه بود درباره اعضا اونا منو دوست دارن بعدش تا خوده بیمارستان گریه میکردم اعضا هم با حرفاشون بهم امید میدادن رسیدیم به بیمارستان از یک پرستار مامان بابام پرسیدم که کجان اوناهم گفتن فوت کردن با اون حرف دنیا رو سرم خراب شد
ات: نهههههههههه(داد) مامان بابای من حالشون خوبه چیزیشون نشده مطمعنم نهههههههههه
جین: بچه ات رو بیاید ببریم ات اروم باش بیا بریم خونه
که یهو همه جا سیاه شد وقتی بهوش اومدم دیدم رو تخته بیمارستانم
ات: من کجام(بی حال)
شوگا: ات حالت خوبه بهوش اومدی
ات: یک خوابه بد دیدم کوک منو زده مامان بابام مردن خداروشکر واقعی نبود
شوگا: ات کوک تو رو زده
ات: خواب نبود
نامجون: فقط بگو کوک تو رو زده یا نه
ات: فقط دعوامون شد همین
جیمین: چرا دعواتون شد
ات: بخاطره اون دوست دخترش
جیهوپ: باورم نمیشه
ات: حرفمو باور میکنید
اعضا: اره
ات: چرا پس تا اینموقع چیزی نگفتیت
جین: ما خواستیم بفهمیم دروغ نمیگی
ات: اها راستی مامان بابام حالشون خوبه دیگه(بغض)
نامجون: ات متسفانه از دستشون دادیم
ات:(گریه)
همینجوری گریه میکردم که دکتر اومد میتونید ببریدش اعضا هم تشکر کردن موقع رفتن یهو اوفتادم تو بغل شوگا اونم منو بغل کرد رفتیم داخل ماشین وقتی رسیدیم دوست دختره کوک و خوده کوک اونجا بودن وقتی اومدیم تو اعضا با کوک دوست دخترش دعواشون شد
نامجون: کوک (داد)
۶.۲k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.