پارت 4
#پرنسس_من
#P4
ویو جونگککوک
تهیونگ زنگ زد و گفت که فردا یه مهمونی داریم که همه باند مافیا ها میان منم گفتم توی عمارت من برگزار شه خواستم برم به ا/ت هم بگم چون میخواستم اونم باشه رفتم در رو باز کردم و رفتم کنارش
_طویله نیست میتونی در بزنی
+فکر کنم نیاز نیست برای اتاق عمارت خودم در بزنم
_فعلا که اتاق منه
+اولن زر نزن دومن فردا مهمونی داریم
_خب..
+تو هم باید بیای
_مجبورم؟
+اره
_ایشش..اوک
💕_پرش زمانی به فردا _💕
ویو ا/ت
با صدای در اتاق بیدار شدم توی تخت بودم
_بیا تو(خواب آلود)
=خانم، ساعت چهار بعد از ظهره
با این حرف انگار بهم شوک وارد کردن مثل برق پریدم
_چهاررر؟ (فریاد)
=بله، ارباب برای شما میکاپر فرستاده و طراح لباس هم برای شما انواع لباس مجلسی آورده و همه منتظر شمان
_بگو بیان داخل
پاشدم سریع صورتمو شستم و در اتاقمو باز کردم و میکاپر و طراح لباس آمدن داخل
ویو جونگکوک
برای ا/ت میکاپر و طراح لباس گرفتم که امشب مثل الماس بدرخشه...ولی نمیدونم چرا این دختر برام مهمه.. حالا بگذریم
پاشدم آبی به صورتم زدم و یه کت و شلوار شیک پوشیدم و کرواتمو بستم و عطر تلخم رو زدم و شروع کردم به مرتب کردن موهام میدونستم موهام خیلی وقت میبره
ویو ا/ت
بعد یه ساعت بالاخره مدل لباس رو انتخاب کردم و کفش ها و اکسسوری هامو(عکس میدم) آماده کردن و میکاپر شروع کرد به آرایش و بستن موهام(عکس میدم)
آخر کار بلند شدم و به خودم نگاه کردم همه میکاپر ها و خدمتکار ها تحسینم کردن ولی رژ لبم خیلی قرمز و براق بود.
به ساعت نگاه کردم 8:57 بود
از اتاق رفتم بیرون که صدای مهمون هارو از اینجا میتونستم بشنوم...استرس داشتم... رفتم جلوی پله ها وایسادم...قدم قدم داشتم پله هارو طی میکردم که مهمونا همه ساکت شدند و به من خیره شدن...استرسم بیشتر شد..
ویو جونگکوک
با صدای قدم های یکی به پله ها نگاه کردم....واو...شگفت انگیزه...خیلی خوشگله..چرا دارم جذبش میشم...لعنتی خیلی هاته...از تهیونگ و جیمین جدا شدم رفتم سمت پله ها..ا/ت روی دومین پله بود دستمو دراز کردم که با بازومو گرفت و باهم آمدیم پایین...سنگینی نگاه همه به ما بود..متوجه رژ خیلی قرمز و براقش شدم و عصبی شدم فعلا نادیده گرفتم و رفتیم سمت بچه ها...همه باند مافیا به ا/ت و لباش خیره شده بودند
رفتم سمت گوش ا/ت و در گوشش زمزمه کردم و با دستم رژ لبشو یکم کشیدم که یکم کمرنگ شد
+رژت خیلی قرمزه...برات دردسر میشه(بم)
_لازم نیست تو تذکر بدی
+پس منتظر تنبه ات باش پرنسس
+گگگگ(اداشو در میاره)
چشمم به ویسکی افتاد خواستم بردارم که..
حمایتتتت؟؟؟
#P4
ویو جونگککوک
تهیونگ زنگ زد و گفت که فردا یه مهمونی داریم که همه باند مافیا ها میان منم گفتم توی عمارت من برگزار شه خواستم برم به ا/ت هم بگم چون میخواستم اونم باشه رفتم در رو باز کردم و رفتم کنارش
_طویله نیست میتونی در بزنی
+فکر کنم نیاز نیست برای اتاق عمارت خودم در بزنم
_فعلا که اتاق منه
+اولن زر نزن دومن فردا مهمونی داریم
_خب..
+تو هم باید بیای
_مجبورم؟
+اره
_ایشش..اوک
💕_پرش زمانی به فردا _💕
ویو ا/ت
با صدای در اتاق بیدار شدم توی تخت بودم
_بیا تو(خواب آلود)
=خانم، ساعت چهار بعد از ظهره
با این حرف انگار بهم شوک وارد کردن مثل برق پریدم
_چهاررر؟ (فریاد)
=بله، ارباب برای شما میکاپر فرستاده و طراح لباس هم برای شما انواع لباس مجلسی آورده و همه منتظر شمان
_بگو بیان داخل
پاشدم سریع صورتمو شستم و در اتاقمو باز کردم و میکاپر و طراح لباس آمدن داخل
ویو جونگکوک
برای ا/ت میکاپر و طراح لباس گرفتم که امشب مثل الماس بدرخشه...ولی نمیدونم چرا این دختر برام مهمه.. حالا بگذریم
پاشدم آبی به صورتم زدم و یه کت و شلوار شیک پوشیدم و کرواتمو بستم و عطر تلخم رو زدم و شروع کردم به مرتب کردن موهام میدونستم موهام خیلی وقت میبره
ویو ا/ت
بعد یه ساعت بالاخره مدل لباس رو انتخاب کردم و کفش ها و اکسسوری هامو(عکس میدم) آماده کردن و میکاپر شروع کرد به آرایش و بستن موهام(عکس میدم)
آخر کار بلند شدم و به خودم نگاه کردم همه میکاپر ها و خدمتکار ها تحسینم کردن ولی رژ لبم خیلی قرمز و براق بود.
به ساعت نگاه کردم 8:57 بود
از اتاق رفتم بیرون که صدای مهمون هارو از اینجا میتونستم بشنوم...استرس داشتم... رفتم جلوی پله ها وایسادم...قدم قدم داشتم پله هارو طی میکردم که مهمونا همه ساکت شدند و به من خیره شدن...استرسم بیشتر شد..
ویو جونگکوک
با صدای قدم های یکی به پله ها نگاه کردم....واو...شگفت انگیزه...خیلی خوشگله..چرا دارم جذبش میشم...لعنتی خیلی هاته...از تهیونگ و جیمین جدا شدم رفتم سمت پله ها..ا/ت روی دومین پله بود دستمو دراز کردم که با بازومو گرفت و باهم آمدیم پایین...سنگینی نگاه همه به ما بود..متوجه رژ خیلی قرمز و براقش شدم و عصبی شدم فعلا نادیده گرفتم و رفتیم سمت بچه ها...همه باند مافیا به ا/ت و لباش خیره شده بودند
رفتم سمت گوش ا/ت و در گوشش زمزمه کردم و با دستم رژ لبشو یکم کشیدم که یکم کمرنگ شد
+رژت خیلی قرمزه...برات دردسر میشه(بم)
_لازم نیست تو تذکر بدی
+پس منتظر تنبه ات باش پرنسس
+گگگگ(اداشو در میاره)
چشمم به ویسکی افتاد خواستم بردارم که..
حمایتتتت؟؟؟
۵.۱k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.