عصـاره آبـ ✧ آتـشـ
عصـاره آبـ ✧ آتـشـ
p̷a̷r̷t̷⁵
فلش بک به فردا صبح
ا.ت ویو
صبح با صدای پچ پچ بیدار شدم و از اتاق یونگی میومد رفتم دم در یونگی ولی با رایحه متفاوت اون یونگی نیست گوشیم رو در آوردم و صدا ذو ظبط کردم
هیونجین یا همون یونگی فیک : عمه ربکا رایحه از بین رفته من بهش گفتم که چجوری ما گرگینه ها رو بکشه
ربکا : ای احمق تقصیر خودته و خودت میمیری
هیونجین : اون قوی تو از چیزیه که فکر میکنی
ربکا : من با جون یونگی تهدیدش میکنم و خونش رو میگیرم و خون آشام آب میشم تو هم این معجون رو بخور رایحه یونگی رو بگیری
چی اون عمه ربکا بود وای نه این رایحه پسر عمومه هیون ... جین وای وای حالا چیکار کنم بهتره برم عمه ربکا قویترین خون آشام خدای من عجب گیری کردم .
رفتم تو تختم دراز کشیدم ولی فکرم یک جا دیگه بود یعنی چیکار کنم
تق تق تق
ا.ت : .......
هیونجین : هی خواهری
ا.ت : هوم
هیونجین امشب یه مهمونی داریم تو ویلا عمه ربکا
ا.ت : آهان وایسا خا باشه
هیونجین : چیشده
ا.ت : هیچی ول ساعت چند
هیونجین : ساعت هشت
ا.ت : اوکی من میرم خرید بای
هیونجین : بای
ساعت هشت
ا.ت ویو
با هیونجین یا همون یونگی فیک وارد ویلا شدیم چی هیچکس نبود
ربکا : میبینم گولم رو خوردی
ا.ت : اینطور فکر میکنی ؟
ربکا : معلومه
ا.ت : اوکی من از همه چیز خبر دارم بیا بقیه رو وسط نکشیم و خودمون بجنگیم
ربکا: چجوری فهمیدی [ داد]
ا.ت : هیچوقت یه خون آشام آب رو دست کم نگیر ربکا
خنجر نقره امو و یه خنجر از جنس چوب در آوردم
ا.ت : خب بریم که تیکه پارت کنیم ربکا ولی اول بگو یونگی کجاست
ربکا: خب
یونگی اومد با دست و پای خونی که به صندلی بسته بود
ا.ت : چی
ربکا : ببینیم کی میبره
شروع کردیم به مبارزه که هیونجین رفت طرف یونگی خنجر چوبیم رو به سمت قلبش نشونه رفتم خورددد یسسس
ا.ت : آههههه [ منحرف نباشیم]
خنجرشو زد تو پام منم خنجرمو زدم تو قلبش
همچنان ا.ت ویو
افتادم زمین بجز پام نقاط مختلف بدنم زخمی بود لباسم به کل قرمز شده بود
تنها چیزی که میدیدم یونگی بود که به سمتم می اومد و سیاهی
بچه هالطفا درک کنید من امتحان ترم شروع شده و فردا قرآن دارم و بدونید نمیتونم پارت بزارم
p̷a̷r̷t̷⁵
فلش بک به فردا صبح
ا.ت ویو
صبح با صدای پچ پچ بیدار شدم و از اتاق یونگی میومد رفتم دم در یونگی ولی با رایحه متفاوت اون یونگی نیست گوشیم رو در آوردم و صدا ذو ظبط کردم
هیونجین یا همون یونگی فیک : عمه ربکا رایحه از بین رفته من بهش گفتم که چجوری ما گرگینه ها رو بکشه
ربکا : ای احمق تقصیر خودته و خودت میمیری
هیونجین : اون قوی تو از چیزیه که فکر میکنی
ربکا : من با جون یونگی تهدیدش میکنم و خونش رو میگیرم و خون آشام آب میشم تو هم این معجون رو بخور رایحه یونگی رو بگیری
چی اون عمه ربکا بود وای نه این رایحه پسر عمومه هیون ... جین وای وای حالا چیکار کنم بهتره برم عمه ربکا قویترین خون آشام خدای من عجب گیری کردم .
رفتم تو تختم دراز کشیدم ولی فکرم یک جا دیگه بود یعنی چیکار کنم
تق تق تق
ا.ت : .......
هیونجین : هی خواهری
ا.ت : هوم
هیونجین امشب یه مهمونی داریم تو ویلا عمه ربکا
ا.ت : آهان وایسا خا باشه
هیونجین : چیشده
ا.ت : هیچی ول ساعت چند
هیونجین : ساعت هشت
ا.ت : اوکی من میرم خرید بای
هیونجین : بای
ساعت هشت
ا.ت ویو
با هیونجین یا همون یونگی فیک وارد ویلا شدیم چی هیچکس نبود
ربکا : میبینم گولم رو خوردی
ا.ت : اینطور فکر میکنی ؟
ربکا : معلومه
ا.ت : اوکی من از همه چیز خبر دارم بیا بقیه رو وسط نکشیم و خودمون بجنگیم
ربکا: چجوری فهمیدی [ داد]
ا.ت : هیچوقت یه خون آشام آب رو دست کم نگیر ربکا
خنجر نقره امو و یه خنجر از جنس چوب در آوردم
ا.ت : خب بریم که تیکه پارت کنیم ربکا ولی اول بگو یونگی کجاست
ربکا: خب
یونگی اومد با دست و پای خونی که به صندلی بسته بود
ا.ت : چی
ربکا : ببینیم کی میبره
شروع کردیم به مبارزه که هیونجین رفت طرف یونگی خنجر چوبیم رو به سمت قلبش نشونه رفتم خورددد یسسس
ا.ت : آههههه [ منحرف نباشیم]
خنجرشو زد تو پام منم خنجرمو زدم تو قلبش
همچنان ا.ت ویو
افتادم زمین بجز پام نقاط مختلف بدنم زخمی بود لباسم به کل قرمز شده بود
تنها چیزی که میدیدم یونگی بود که به سمتم می اومد و سیاهی
بچه هالطفا درک کنید من امتحان ترم شروع شده و فردا قرآن دارم و بدونید نمیتونم پارت بزارم
۳.۵k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.