فیک دکتر لکتر
دکتر لکتر { پارت 8}
که یکدفعه ...
از بیرون صدای تیر اندازی اومد
واییی نه یعنی چی شده ؟ چه اتفاقی افتاده ؟
داشتم از نگرانی می مردم که یکی در زد با ترس و لرز رفتم در رو باز کردم
یونگی : حالت خوبه ؟( با نگرانی )
ا/ت : آ...آره چرا ؟
یونگی : ببین بهمون حمله کردن اون سوجوی عوضی که فکر میکردم رفیقمه هست
ا/ت : الان کاش جیمین بود
یونگی : کاش ولی میتونم بهش بگم بیاد
ا/ت : فکر بدی هم نیست
یونگی رفت تا زنگ بزنه ناجور استرس داشتم سریع رفتم تو اتاق مخصوصم و در رو قفل کردم آخیش دیگه جام راحت بود و بلایی سرم نمیومد که یکدفعه یاد یونگی افتادم و قلبم تند زد واییییی چرا اینجوری شد ؟
یعنی بلایی سر یونگی میاد همینجور داشتم فکر میکردم که کسی در رو باز زد فکر کردم یونگیه ولی ....
ناشناس : در رو باز کننننن
ا/ت : کی هستییییی
ناشناس : بابا منم جیمین باز کن
ا/ت : ااا تویی ( سریع در رو باز کرد )
جیمین : سلام بیا بریم بیرون این شاه کش رو بگیر و حواست به دور و بر باشه ( شاه کش یه نوع تفنگه )
ا/ت : ب....باشه
جیمین ویو :
آروم آروم می رفتیم جلو و هر کی میدیدیم میکشتیم که رسیدیم به اون سوجوی عوضی و یونگی صحنه ای ساخته بودن تاریخی فقط پفیلا کم بود 😂🤣
که یکدفعه یونگی تیر زد و بنگگگگگ اون عوضی مرد و رفت اون دنیا
یونگی : حالتون خوبه ؟
جیمین : آره ما خوبیم
یونگی : خیل خوب جیمین بیا بریم انبار کارت دارم ا/ت تو اینجا وایسا
ا/ت : باشه
یونگی ویو :
با هم رفتیم نو انبار باید بهش میگفتم که از ا/ت خوشم اومده ولی خوب مسخرم میکرد دیگه تحمل نداشتم باید بهش میگفتم و تمام 😏
یونگی : اممممم.....جیمین ببین یه چیزی هست که....
جیمین : تو عاشق ا/ت شدی ( خیلی ریلکس )
یونگی : ت...تو از کجا میدونی 😐
جیمین : معلوم بود دیگه تو به ا/ت نگفتی بیاد و رفتارت هم عجیب بود جوری که نگران ا/ت هستی تو ضایع بود واقعا
یونگی : آهاااا حالا بهش چطور بگم ؟
جیمین : نمیدونم واقعا حالا بیا بریم فردا در موردش حرف میزنیم ( با خنده )
رفتیم از انبار بیرون که .....
ادامه دارد ✋
که یکدفعه ...
از بیرون صدای تیر اندازی اومد
واییی نه یعنی چی شده ؟ چه اتفاقی افتاده ؟
داشتم از نگرانی می مردم که یکی در زد با ترس و لرز رفتم در رو باز کردم
یونگی : حالت خوبه ؟( با نگرانی )
ا/ت : آ...آره چرا ؟
یونگی : ببین بهمون حمله کردن اون سوجوی عوضی که فکر میکردم رفیقمه هست
ا/ت : الان کاش جیمین بود
یونگی : کاش ولی میتونم بهش بگم بیاد
ا/ت : فکر بدی هم نیست
یونگی رفت تا زنگ بزنه ناجور استرس داشتم سریع رفتم تو اتاق مخصوصم و در رو قفل کردم آخیش دیگه جام راحت بود و بلایی سرم نمیومد که یکدفعه یاد یونگی افتادم و قلبم تند زد واییییی چرا اینجوری شد ؟
یعنی بلایی سر یونگی میاد همینجور داشتم فکر میکردم که کسی در رو باز زد فکر کردم یونگیه ولی ....
ناشناس : در رو باز کننننن
ا/ت : کی هستییییی
ناشناس : بابا منم جیمین باز کن
ا/ت : ااا تویی ( سریع در رو باز کرد )
جیمین : سلام بیا بریم بیرون این شاه کش رو بگیر و حواست به دور و بر باشه ( شاه کش یه نوع تفنگه )
ا/ت : ب....باشه
جیمین ویو :
آروم آروم می رفتیم جلو و هر کی میدیدیم میکشتیم که رسیدیم به اون سوجوی عوضی و یونگی صحنه ای ساخته بودن تاریخی فقط پفیلا کم بود 😂🤣
که یکدفعه یونگی تیر زد و بنگگگگگ اون عوضی مرد و رفت اون دنیا
یونگی : حالتون خوبه ؟
جیمین : آره ما خوبیم
یونگی : خیل خوب جیمین بیا بریم انبار کارت دارم ا/ت تو اینجا وایسا
ا/ت : باشه
یونگی ویو :
با هم رفتیم نو انبار باید بهش میگفتم که از ا/ت خوشم اومده ولی خوب مسخرم میکرد دیگه تحمل نداشتم باید بهش میگفتم و تمام 😏
یونگی : اممممم.....جیمین ببین یه چیزی هست که....
جیمین : تو عاشق ا/ت شدی ( خیلی ریلکس )
یونگی : ت...تو از کجا میدونی 😐
جیمین : معلوم بود دیگه تو به ا/ت نگفتی بیاد و رفتارت هم عجیب بود جوری که نگران ا/ت هستی تو ضایع بود واقعا
یونگی : آهاااا حالا بهش چطور بگم ؟
جیمین : نمیدونم واقعا حالا بیا بریم فردا در موردش حرف میزنیم ( با خنده )
رفتیم از انبار بیرون که .....
ادامه دارد ✋
۴.۵k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.