یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت هفتم
ملکا:م.م.من دست و پا چلفتی نیستیم
هاکان:دارم میبینم
بدون اینکه پشت سرم نگاه کنه رفت
هاکان:همه سریع باشن دو نفر دو نفر بشین
دراز نشست برین
همه با هم گروه شدن فقط من موندم
هاکان: تو بیا با من آموزش بده امید
ملکا:چشم فرمانده
هاکان:خوب حرکت دوم یکی پلانک برین اون یکی دیگه روی کمرش بشینه
هاکان:امید تو بیا روی کمرم بشین تا پلانک برم
روی کمرش نشستم
هاکان:چقدر سبکی امید
ورزش میکرد که از روی کولش افتادم توی
ملکا:وای
هاکان:بزا من بشینم تو پلانک برو
ملکا:چی!نه من نمیتونم
هاکان:بهت گفتم بیا
روی کمرم نشست که یهو دستش افتاد رو ممه هام
ملکا:(باجیغ) عههههه
رمان ارتش
پارت هفتم
ملکا:م.م.من دست و پا چلفتی نیستیم
هاکان:دارم میبینم
بدون اینکه پشت سرم نگاه کنه رفت
هاکان:همه سریع باشن دو نفر دو نفر بشین
دراز نشست برین
همه با هم گروه شدن فقط من موندم
هاکان: تو بیا با من آموزش بده امید
ملکا:چشم فرمانده
هاکان:خوب حرکت دوم یکی پلانک برین اون یکی دیگه روی کمرش بشینه
هاکان:امید تو بیا روی کمرم بشین تا پلانک برم
روی کمرش نشستم
هاکان:چقدر سبکی امید
ورزش میکرد که از روی کولش افتادم توی
ملکا:وای
هاکان:بزا من بشینم تو پلانک برو
ملکا:چی!نه من نمیتونم
هاکان:بهت گفتم بیا
روی کمرم نشست که یهو دستش افتاد رو ممه هام
ملکا:(باجیغ) عههههه
۱۱.۳k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.