چاقوی سرخ
چاقوی سرخ
ᴘᴀʀᴛ ₁₁
ا/ت: ب... باشه
جونگکوک: ساعت 6 اماده باش میگم تا اون موقع لباستو برات بیارن
ا/ت: باشه
جونگکوک: اون لباسی که خودم میفرستمو میپوشی فهمیدی؟
ا/ت: بله
جونگکوک: خوبه... برو تو اتاقت
بلند شدم و احترام گذاشتم و رفتم توی اتاقم و زیر لب گفتم: این چشه چرا یهو سرد و گرم میشه رفتاراش غیر منطقیه ییار بغلم میکنه یبار اینطوری دستور میده و سرد میشه
روی تخت دراز کشیدم که خوابم برد بعد از چند ساعت با صدای در اتاقم بیدار شدم
ا/ت: بله؟
خدمتکار: میتونم بیام داخل؟
ا/ت: بله بیا داخل
یکی از خدمتکار های عمارت کوک بود که برام لباسی که جونگکوک فرستاده بود رو اورده بود.
لباس رو اورد و روی تختم گذاشت و از اتاقم رفت بیرون و در رو بست رفتم سمت لباس و برداشتم تا ببینم چجور لباسی هست.
یه لباس قرمز بلند بود با یه کفش پاشنه بلند قرمز و جواهرات و لوازم ارایشی.
لباس و کفش رو پوشیدم و موهامو شونه زدم و ارایش کردم و ساعت 6 بود که از اتاقم اومدم بیرون و توی حیاط عمارت منتظر جونگکوک بودم که بیاد.
بعد از چند دقیقه جونگکوک رو دیدم که با ماشین وارد حیاط عمارت شد و رو به روی من ماشین رو نگه داشت رفتم و سوار صندلی جلو شدم که کوک نگاهم کرد. ( استایل ا/ت توی اسلاید دوم)
جونگکوک: همونطور که فکرشو میکردم بهت میاد لباسه...
ا/ت: واقعا؟ قشنگ شدم؟
جونگکوک: اوهوم... خیلی جذاب شدی... دقیقا همونطوری که میخواستم
ᴘᴀʀᴛ ₁₁
ا/ت: ب... باشه
جونگکوک: ساعت 6 اماده باش میگم تا اون موقع لباستو برات بیارن
ا/ت: باشه
جونگکوک: اون لباسی که خودم میفرستمو میپوشی فهمیدی؟
ا/ت: بله
جونگکوک: خوبه... برو تو اتاقت
بلند شدم و احترام گذاشتم و رفتم توی اتاقم و زیر لب گفتم: این چشه چرا یهو سرد و گرم میشه رفتاراش غیر منطقیه ییار بغلم میکنه یبار اینطوری دستور میده و سرد میشه
روی تخت دراز کشیدم که خوابم برد بعد از چند ساعت با صدای در اتاقم بیدار شدم
ا/ت: بله؟
خدمتکار: میتونم بیام داخل؟
ا/ت: بله بیا داخل
یکی از خدمتکار های عمارت کوک بود که برام لباسی که جونگکوک فرستاده بود رو اورده بود.
لباس رو اورد و روی تختم گذاشت و از اتاقم رفت بیرون و در رو بست رفتم سمت لباس و برداشتم تا ببینم چجور لباسی هست.
یه لباس قرمز بلند بود با یه کفش پاشنه بلند قرمز و جواهرات و لوازم ارایشی.
لباس و کفش رو پوشیدم و موهامو شونه زدم و ارایش کردم و ساعت 6 بود که از اتاقم اومدم بیرون و توی حیاط عمارت منتظر جونگکوک بودم که بیاد.
بعد از چند دقیقه جونگکوک رو دیدم که با ماشین وارد حیاط عمارت شد و رو به روی من ماشین رو نگه داشت رفتم و سوار صندلی جلو شدم که کوک نگاهم کرد. ( استایل ا/ت توی اسلاید دوم)
جونگکوک: همونطور که فکرشو میکردم بهت میاد لباسه...
ا/ت: واقعا؟ قشنگ شدم؟
جونگکوک: اوهوم... خیلی جذاب شدی... دقیقا همونطوری که میخواستم
۱۱.۹k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.