ارباب جذاب من پارت3
کوک: از الان اتاق توهم هست
ات خواست چیزی بگه که لبامو محکم کوبیدم به لباش و محکم م. ی. م. کی. دم که طمع خونو حس کردم.. بعد 3 مین جدا شدیم..
ات: ار..
کوک: چیییی؟
ات: کو.. کوک
کوک: افرین
ات: چرا... اینکارو کردین؟
کوک: چون دوستت دارم:)
ات: چ... چی؟
کوک: عاشقم... خیلی دوستت دارم... دوساله که عاشقتن ولی نمیتونم بگم
ات: من... منم دوستتون... دارم(خجالت)
کوک:میشه انقدر معذب نباشی؟؟؟؟؟؟
ات: با... باشه
کوک: افرین گوگولیه من
ات: لبخند
کوک: پس شما مال منیی
ات: اره(خجالت)
کوک: اروم گونشو بوسیدم که خودشو توی پتو فرو رفت منم رفتم داخل پتو و بوسیدمش...
ات: دوستت.. دارم
کوک: حیف شد..
ات: چ... چ.. چرا؟؟
کوک: چون من عاشقتمممممم
ات: خجالت
کوک: نمیخوای بیای یچیزی بخوریم؟
ات: ن... نه... مم... مم..یهو گریش گرفت
کوک: چرا گریه میکنی عزیزمم؟
ات: اخه.. اخه... من... هنوز میترسم(گریه شدید)
کوک: اروم اتو تو بغلم کشیدم و بوسیدمش و عکساشو پاک کردم...
کوک؛ ببخشید نفسم... دست خودم نبود عشقم...
ات: میدونم(گریه)
کوک: میشه گریه نکنی؟
ات: با... باشه
کوک: هنوزم داشت گریه میکرد و اشک میریخت که شروع کردم به قلقلک دادنش.. گریه تبدیل شد به خنده...
ات: ترو... خدا ولم.. کن(خنده شدید)
کوک: نمیکنممم
ات: باشه دیگه گریه نمیکنم(خندههههههه)
کوک: فکرشم نکن ولت کنم
ات: واییییییییی(خنده)
بعد یک ساعت قلقلک دادنش انگار دیگه نفس نداشت پس ولش کردم
ات: واییی... مردم(خنده)
کوک: اگر دوباره تکرار بشه قول نمیدم راه بری
ات: یاااا(زد به سینه کوک)
کوک: همین که گفتم
ات: آیششش
کوک: خنده
ات: میشه یچیز دیگه صدات کنم؟
کوک: بهدا بگی ارباب میک. ن. مت
ات: یااا... میخوام خرگوشی صدات کنم
کوک: عاا... خوبه(خنده)
ات: میخوای منو ب. ک. نی؟
کوک: اره
ات: باشه
کوک: واقعا؟
ات: نه(خنده)
کوک: یاا... فرار کن خانوم جئون چون قول سالم بودن نمیدم
ات فرار کرد کوکم دنبالش... کل خونرو دویدن و ات رفت تو حیاط و هی میدوید...
کوک: ات وایسااااااا
ات: نوموخاممممم
ات میدوید که خورد به یکی از خدمتکارا به اسم لورا
لورا: مگه کوری دختره ی ه. ر. ز. ه؟
ات: ببخشید
لورا: گ. م. ش. و برو خونرو تمیز کن... منم میرم اتاق ارباب... البته ارباب که نه.. کوکی جونم.. اخه کارم داشت
ات: چ... چی؟(بغض)
لورا: مگه نمیدونی؟ من الان خانوم خونم
ات: یعنی... تو... دوست... دختره ار.. بابی؟
لورا: اره دیگه
ات: دوستت داره؟
لورا: مگه یادت نیست؟ من وقتی ارباب رفت رفتم و وقتی اومد اومدم.. منم با ارباب رفته بودم سفر
ات: برگشتم دیدم کوک داره دنبالم میگرده... بدون توجه بهش رفتم توی اتاقم و درو قفل کردم و نشستم پشت در و زانو هامو تو شکمم فرو کردم و گریه کردم..
کوک: دیدم ناراحته رفتم دنبالش درو قفل کرد... صدای گریه هاش میومد..
کوک: ات؟؟ نفسم درو باز کن
ات: نمیتونم
کوک: میخوای...
ات خواست چیزی بگه که لبامو محکم کوبیدم به لباش و محکم م. ی. م. کی. دم که طمع خونو حس کردم.. بعد 3 مین جدا شدیم..
ات: ار..
کوک: چیییی؟
ات: کو.. کوک
کوک: افرین
ات: چرا... اینکارو کردین؟
کوک: چون دوستت دارم:)
ات: چ... چی؟
کوک: عاشقم... خیلی دوستت دارم... دوساله که عاشقتن ولی نمیتونم بگم
ات: من... منم دوستتون... دارم(خجالت)
کوک:میشه انقدر معذب نباشی؟؟؟؟؟؟
ات: با... باشه
کوک: افرین گوگولیه من
ات: لبخند
کوک: پس شما مال منیی
ات: اره(خجالت)
کوک: اروم گونشو بوسیدم که خودشو توی پتو فرو رفت منم رفتم داخل پتو و بوسیدمش...
ات: دوستت.. دارم
کوک: حیف شد..
ات: چ... چ.. چرا؟؟
کوک: چون من عاشقتمممممم
ات: خجالت
کوک: نمیخوای بیای یچیزی بخوریم؟
ات: ن... نه... مم... مم..یهو گریش گرفت
کوک: چرا گریه میکنی عزیزمم؟
ات: اخه.. اخه... من... هنوز میترسم(گریه شدید)
کوک: اروم اتو تو بغلم کشیدم و بوسیدمش و عکساشو پاک کردم...
کوک؛ ببخشید نفسم... دست خودم نبود عشقم...
ات: میدونم(گریه)
کوک: میشه گریه نکنی؟
ات: با... باشه
کوک: هنوزم داشت گریه میکرد و اشک میریخت که شروع کردم به قلقلک دادنش.. گریه تبدیل شد به خنده...
ات: ترو... خدا ولم.. کن(خنده شدید)
کوک: نمیکنممم
ات: باشه دیگه گریه نمیکنم(خندههههههه)
کوک: فکرشم نکن ولت کنم
ات: واییییییییی(خنده)
بعد یک ساعت قلقلک دادنش انگار دیگه نفس نداشت پس ولش کردم
ات: واییی... مردم(خنده)
کوک: اگر دوباره تکرار بشه قول نمیدم راه بری
ات: یاااا(زد به سینه کوک)
کوک: همین که گفتم
ات: آیششش
کوک: خنده
ات: میشه یچیز دیگه صدات کنم؟
کوک: بهدا بگی ارباب میک. ن. مت
ات: یااا... میخوام خرگوشی صدات کنم
کوک: عاا... خوبه(خنده)
ات: میخوای منو ب. ک. نی؟
کوک: اره
ات: باشه
کوک: واقعا؟
ات: نه(خنده)
کوک: یاا... فرار کن خانوم جئون چون قول سالم بودن نمیدم
ات فرار کرد کوکم دنبالش... کل خونرو دویدن و ات رفت تو حیاط و هی میدوید...
کوک: ات وایسااااااا
ات: نوموخاممممم
ات میدوید که خورد به یکی از خدمتکارا به اسم لورا
لورا: مگه کوری دختره ی ه. ر. ز. ه؟
ات: ببخشید
لورا: گ. م. ش. و برو خونرو تمیز کن... منم میرم اتاق ارباب... البته ارباب که نه.. کوکی جونم.. اخه کارم داشت
ات: چ... چی؟(بغض)
لورا: مگه نمیدونی؟ من الان خانوم خونم
ات: یعنی... تو... دوست... دختره ار.. بابی؟
لورا: اره دیگه
ات: دوستت داره؟
لورا: مگه یادت نیست؟ من وقتی ارباب رفت رفتم و وقتی اومد اومدم.. منم با ارباب رفته بودم سفر
ات: برگشتم دیدم کوک داره دنبالم میگرده... بدون توجه بهش رفتم توی اتاقم و درو قفل کردم و نشستم پشت در و زانو هامو تو شکمم فرو کردم و گریه کردم..
کوک: دیدم ناراحته رفتم دنبالش درو قفل کرد... صدای گریه هاش میومد..
کوک: ات؟؟ نفسم درو باز کن
ات: نمیتونم
کوک: میخوای...
۹۰.۲k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۸۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.