چاقوی سرخ
چاقوی سرخ
ᴘᴀʀᴛ ₁₄
چند ساعت گذشته بود و کاملا مست شده بودم و حواسم سرجاش نبود و فقط کنار کوک نشسته بودم و بلخره مهمونی تموم شد جونگکوک دستمو گرفت و کمکم کرد بلند شم ولی نمیتونستم روی پاهام بایستم
( ویو جونگکوک )
دیدم ا/ت نمیتونه روی پاهاش بایسته زیر لب گفتم
" اخه لعنتی چرا اینقدر مست کردی " براید استایل بغلش کردم و بردمش و سوار ماشین کردم و خودم هم سوار شدم و بعد از مدت کوتاهی به خونه رسیدیم ماشین رو توی حیاط عمارت جلوی در خونه نگه داشتم و در سمت ا/ت رو باز کردم و برش داشتم بغلم و بردم داخل که یکی از خدمتکار ها اومد سمتم و سوییچ ماشین رو دادم بهش
جونگکوک: برو ماشینو پارک کن
سوییچ رو ازم گرفت و احترام گذاشت و رفت بیرون همونطور که ا/ت توی بغلم بود رفتم طبقه بالا و در اتاقش رو باز کردم و رفتم داخل و در رو بستم و ا/ت رو روی تختش گذاشتم و گوشه تخت نشستم نفس عمیقی کشیدم و به صورت سرخ شده و مستش نگاه کردم به صورتمو به صورتش نزدیک کردم تا از نزدیک بهش نگاه کنم که چشاشو باز کرد خواستم برم عقب که یقه لباسمو گرفت و منو به خودش نزدیک کرد
جونگکوک: ا/ت... حالت خوبه؟
ا/ت: من... خ... خوبم
جونگکوک: دختر تو دیوونه شدی؟ چرا اینقدر مست کردی اخه؟ زده به سر...
قبل از اینکه حرفمو کامل کنم دستشو گذاشت روی دهنم و ساکتم کرد
ا/ت: چیه... چرا... چرا اینقدر غر میزنی... عین... بچه ها شدی... همش غر میزنی... اینقدر... بهم گیر نده...
دستشو از دهنم برداشت و روی تخت نشست و رفت عقب و به تخت تکیه داد
جونگکوک: خب... چرا اونقدر مست کردی؟
ا/ت: خب...چون میخواستم استرسم کم بشه
جونگکوک: اینطوری اخه؟
بهش نگاه کردم که معلوم بود هنوز هوشیار نیست و متوجه چیزی نیست و قرار نیست چیزی یادش بمونه به لبای سرخش نگاه کردم و دلم میخواست ببوسمش
" اگه ببوسمش که نمیفهمه قرار نیست چیزی یادش بمونه پس چه اشکالی داره اگه ببوسمش؟ "
چیزی بود که توی ذهنم میگذشت با همین فکر به ا/ت نزدیک تر شدم و خیلی نزدیک بهش نشستم...
ᴘᴀʀᴛ ₁₄
چند ساعت گذشته بود و کاملا مست شده بودم و حواسم سرجاش نبود و فقط کنار کوک نشسته بودم و بلخره مهمونی تموم شد جونگکوک دستمو گرفت و کمکم کرد بلند شم ولی نمیتونستم روی پاهام بایستم
( ویو جونگکوک )
دیدم ا/ت نمیتونه روی پاهاش بایسته زیر لب گفتم
" اخه لعنتی چرا اینقدر مست کردی " براید استایل بغلش کردم و بردمش و سوار ماشین کردم و خودم هم سوار شدم و بعد از مدت کوتاهی به خونه رسیدیم ماشین رو توی حیاط عمارت جلوی در خونه نگه داشتم و در سمت ا/ت رو باز کردم و برش داشتم بغلم و بردم داخل که یکی از خدمتکار ها اومد سمتم و سوییچ ماشین رو دادم بهش
جونگکوک: برو ماشینو پارک کن
سوییچ رو ازم گرفت و احترام گذاشت و رفت بیرون همونطور که ا/ت توی بغلم بود رفتم طبقه بالا و در اتاقش رو باز کردم و رفتم داخل و در رو بستم و ا/ت رو روی تختش گذاشتم و گوشه تخت نشستم نفس عمیقی کشیدم و به صورت سرخ شده و مستش نگاه کردم به صورتمو به صورتش نزدیک کردم تا از نزدیک بهش نگاه کنم که چشاشو باز کرد خواستم برم عقب که یقه لباسمو گرفت و منو به خودش نزدیک کرد
جونگکوک: ا/ت... حالت خوبه؟
ا/ت: من... خ... خوبم
جونگکوک: دختر تو دیوونه شدی؟ چرا اینقدر مست کردی اخه؟ زده به سر...
قبل از اینکه حرفمو کامل کنم دستشو گذاشت روی دهنم و ساکتم کرد
ا/ت: چیه... چرا... چرا اینقدر غر میزنی... عین... بچه ها شدی... همش غر میزنی... اینقدر... بهم گیر نده...
دستشو از دهنم برداشت و روی تخت نشست و رفت عقب و به تخت تکیه داد
جونگکوک: خب... چرا اونقدر مست کردی؟
ا/ت: خب...چون میخواستم استرسم کم بشه
جونگکوک: اینطوری اخه؟
بهش نگاه کردم که معلوم بود هنوز هوشیار نیست و متوجه چیزی نیست و قرار نیست چیزی یادش بمونه به لبای سرخش نگاه کردم و دلم میخواست ببوسمش
" اگه ببوسمش که نمیفهمه قرار نیست چیزی یادش بمونه پس چه اشکالی داره اگه ببوسمش؟ "
چیزی بود که توی ذهنم میگذشت با همین فکر به ا/ت نزدیک تر شدم و خیلی نزدیک بهش نشستم...
۱۰.۸k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.