֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ
֗ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ۫ ˑ ֗ ִ ᳝ ࣪ ִ ۫ ˑ
#PART_173🎀•
دلبر كوچولو
_سلام، رسیدن بخیر.
تشکر زیر لبی کردم و با گفتن با اجازه خواستم از کنارش رد بشم که با لحن بدی گفت:
_از این به بعد حق الکی چرخیدن تو عمارت و نداری دختر جون! خدمتکار شخصی اربابی اوکی ولی علاف نچرخ تو عمارت تو انجام کارها به بقیه کمک میکنی حله؟
رو پله دوم دقیقا کنارش خشکم زد.
هیچ توقع این حرفها رو نداشتم، نه اینکه بگم اخلاقش خوب بوده باهام توقعم رفته بالا نه!
ولی حداقل امیر باید بدونه که ارسلان از این کار عصبی میشه.
مگه قبلا بهش اخطار نداده بود؟
تو ذهنم دنبال جوابی بودم تا بهش بدم که صدای سرد ارسلان دقیقا از جلوم اومد.
_فکر نمیکنی تو مدتی که نبودم خیلی غلطهای اضافه کردی... داداش؟
داداش آخرش رو طوری با مکث و لحن بدی ادا کرد که من جای امیر تنم یخ زد.
سرم رو که آوردم بالا با نگاه سرد ارسلان مواجه شدم.
نمیدونم چی تو نگاهش بود که چشمم و دزدیدم ، لعنتی جوری با سردی نگاه میکرد آدم خوف برش میداشت.
صدای پوزخند بلند امیر به گوشم رسید و آروم برگشت سمت ارسلان و گفت:
_به به خان داداش رسیدن بخیر ، میبینیم دوباره نرسیده شروع کردی به خراب کردن آرامش الانه عمارت ...
_وضعیت همگی شب روشن میشه، ولی یه چیزی رو تو گوشت فرو کن وقتی تو کارهای خدمتکار شخصیم دخالت میکنی یعنی داری تو کارهای من دخالت میکنی، جوابشم خودت میدونی چطوری میدم دیگه نه؟
#PART_173🎀•
دلبر كوچولو
_سلام، رسیدن بخیر.
تشکر زیر لبی کردم و با گفتن با اجازه خواستم از کنارش رد بشم که با لحن بدی گفت:
_از این به بعد حق الکی چرخیدن تو عمارت و نداری دختر جون! خدمتکار شخصی اربابی اوکی ولی علاف نچرخ تو عمارت تو انجام کارها به بقیه کمک میکنی حله؟
رو پله دوم دقیقا کنارش خشکم زد.
هیچ توقع این حرفها رو نداشتم، نه اینکه بگم اخلاقش خوب بوده باهام توقعم رفته بالا نه!
ولی حداقل امیر باید بدونه که ارسلان از این کار عصبی میشه.
مگه قبلا بهش اخطار نداده بود؟
تو ذهنم دنبال جوابی بودم تا بهش بدم که صدای سرد ارسلان دقیقا از جلوم اومد.
_فکر نمیکنی تو مدتی که نبودم خیلی غلطهای اضافه کردی... داداش؟
داداش آخرش رو طوری با مکث و لحن بدی ادا کرد که من جای امیر تنم یخ زد.
سرم رو که آوردم بالا با نگاه سرد ارسلان مواجه شدم.
نمیدونم چی تو نگاهش بود که چشمم و دزدیدم ، لعنتی جوری با سردی نگاه میکرد آدم خوف برش میداشت.
صدای پوزخند بلند امیر به گوشم رسید و آروم برگشت سمت ارسلان و گفت:
_به به خان داداش رسیدن بخیر ، میبینیم دوباره نرسیده شروع کردی به خراب کردن آرامش الانه عمارت ...
_وضعیت همگی شب روشن میشه، ولی یه چیزی رو تو گوشت فرو کن وقتی تو کارهای خدمتکار شخصیم دخالت میکنی یعنی داری تو کارهای من دخالت میکنی، جوابشم خودت میدونی چطوری میدم دیگه نه؟
۲.۴k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.