وقتی همه عزیزانت مردن و دوست پسرتم بهت خیانت کرد و...
وقتی همه عزیزانت مردن و دوست پسرتم بهت خیانت کرد و...
پارت ۱
بازم مثل هر روز هفته رو تخت خوابش بود و گریه میکرد اون تحمل این همه فشار رو نداشت طوری که قصد خود.کشی هم داشت ولی موفق نمیشد
نامجون داشت میرفت سمت کلاس گیتار از بچگی عاشق گیتار بود چون یکی از عزیزترین آدم زندگیش بهش گیتار یاد میداد که تو حادثه آتیش سوزی مرد اون داداشش بود اسمش سوهو بود عزیز ترین کس نامجون
ویو نامجون
داشتم با ماشین سمت کلاس گیتارم میرفتم که یاد سوهو افتادم بغض بدی گلمو گرفت میخواستم بزنم زیر گریه ولی بغضم رو قورت دادم به زور رسیدم کلاس و استاد اومد و شروع به یاد دادن کرد
ویو یوری
هنوز داشتم گریه میگردم برای همین نشستم و یه آهنگ غمگین گوش دادم بازم شروع کردم به گریه کردن تلوزیون رو روشن کردم یه فیلم نشون میداد نشستم و نگاش کردم همون زندگی من بود که دختر فیلم تصمیم گرفت یه آدم جدید باشه و موفق هم شد
راوی
یوری اون فیلم رو کامل دید اون فیلم تاثیر خیلیییییی زیادی رو یوری گذاشت و تصمیم گرفت از این افسردگی بیرون بیاد شروع کرد به پاک کردن اشک هاش خونه خیلی بهم ریخته بود بعد ۱ ساعت خونه مرتب شد ولی هنوز اتاق خودش انگار بازار شام بود و تمیز کردنش ۲ ساعت طول کشید آماده شد و یه میکاپ ساده کرد و رفت بیرون خرید کنه یوری بعد کلی گشت گذار حالش یکمی بهتر شد و اون روز رفت کلاس گیتار ثبت نام کرد(دقیقا همون کلاسی بود که نامجون توش بود)
(پرش زمانی به فردا)
ویو یوری
گیتاری که دیروز خریدم رو برداشتم و آماده شدم. راه افتادم تا رسیدم به آموزشگاه وارد کلاس شدم جلوی من یه پسر بود که خیلییی کراش بود ولی باید حواسمو جمع کنم نباید بهش اعتماد کرد تو همین فکرا بودم که بهم سلام کرد وای چقد صداش زیبا بود
ویو نامجون
یه دختر خوشگل اومد تو کلاس فکر کنم شاگرد جدید بود بهش سلام کردم اونم جوابمو داد صدای خیلیییی خوبی داشت باهاش مشغول صحبت شدم وسط حرفامون بود که استاد اومد
پارت ۱
بازم مثل هر روز هفته رو تخت خوابش بود و گریه میکرد اون تحمل این همه فشار رو نداشت طوری که قصد خود.کشی هم داشت ولی موفق نمیشد
نامجون داشت میرفت سمت کلاس گیتار از بچگی عاشق گیتار بود چون یکی از عزیزترین آدم زندگیش بهش گیتار یاد میداد که تو حادثه آتیش سوزی مرد اون داداشش بود اسمش سوهو بود عزیز ترین کس نامجون
ویو نامجون
داشتم با ماشین سمت کلاس گیتارم میرفتم که یاد سوهو افتادم بغض بدی گلمو گرفت میخواستم بزنم زیر گریه ولی بغضم رو قورت دادم به زور رسیدم کلاس و استاد اومد و شروع به یاد دادن کرد
ویو یوری
هنوز داشتم گریه میگردم برای همین نشستم و یه آهنگ غمگین گوش دادم بازم شروع کردم به گریه کردن تلوزیون رو روشن کردم یه فیلم نشون میداد نشستم و نگاش کردم همون زندگی من بود که دختر فیلم تصمیم گرفت یه آدم جدید باشه و موفق هم شد
راوی
یوری اون فیلم رو کامل دید اون فیلم تاثیر خیلیییییی زیادی رو یوری گذاشت و تصمیم گرفت از این افسردگی بیرون بیاد شروع کرد به پاک کردن اشک هاش خونه خیلی بهم ریخته بود بعد ۱ ساعت خونه مرتب شد ولی هنوز اتاق خودش انگار بازار شام بود و تمیز کردنش ۲ ساعت طول کشید آماده شد و یه میکاپ ساده کرد و رفت بیرون خرید کنه یوری بعد کلی گشت گذار حالش یکمی بهتر شد و اون روز رفت کلاس گیتار ثبت نام کرد(دقیقا همون کلاسی بود که نامجون توش بود)
(پرش زمانی به فردا)
ویو یوری
گیتاری که دیروز خریدم رو برداشتم و آماده شدم. راه افتادم تا رسیدم به آموزشگاه وارد کلاس شدم جلوی من یه پسر بود که خیلییی کراش بود ولی باید حواسمو جمع کنم نباید بهش اعتماد کرد تو همین فکرا بودم که بهم سلام کرد وای چقد صداش زیبا بود
ویو نامجون
یه دختر خوشگل اومد تو کلاس فکر کنم شاگرد جدید بود بهش سلام کردم اونم جوابمو داد صدای خیلیییی خوبی داشت باهاش مشغول صحبت شدم وسط حرفامون بود که استاد اومد
۱.۳k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.