گل قرمز. قسمت 5
گل قرمز. قسمت 5
داخل داستان چیز بدی نیست پس گزارش نکن
یهو در سالن باز شد و تهیونگ وارد شد.
ته: هه، یوا چرا این پسررو اوردی؟
_چون قرار بود راجب به تو و کوک بحث کنیم
ته:خیلی خب، اما به هر حال نباید میاوردیش
_چرا؟
ته:چون...
یهو مامان و بابام وارد شدن.
مامانم: ببخشید، با سوبین بیرون بودیم نتونستیم به موقع برسیم
اونا نشستن و غذا رو خوردیم. داشتم غذا میخوردم که بابام گفت: راجب به این پسره
_خب؟
سوبین:نمیتونه با تو باشه
_بابا، این پسره اسم داره. و شما تازه بار اولتونه که کوک... جونگ کوک رو میبینی، نمیتونی قضاوتش کنی
سوبین:خب راجب به این جناب جونگ کوک تعریف کن ببینم (با حالت تمسخُر)
_یه پسره گل، خوش تیپ، خوش اخلاق و مهروبون
سوبین:و وضعیت مالیش؟
_خوب نیست... یعنی نه خوبه نه بد... اما میتونه... میتونه از پس زندگی با من بر بیاد
سوبین:بسه...
_چی؟
سوبین:اینا معیار های مورد نظر من نیست
یوری:عزیزم، بهتر نیست به خود سوا هم حق انتخاب بدیم؟
سوبین:نه(عصبانی)
_این زندگی خودمه
جونگ کوک:لطفا اجازه بدین که بیشتر باهام اشنا بشید بعد اینجوری قضاوت کن
سوبین:دیگه کافیه. این پسره همین حالا از اینجا میره، سواه مین، تو به جز تهیونگ با کسه دیگه ای ازدواج نمی کنی
_جناب مین سوبین، اینجا مشکل پیش میاد، من به جز کوک با کس دیگه ای ازدواج نمیکم
سوبین:شما حرف اضافی میزنیدا
_نه اتفاقا
سوبین:اوووم. یه شرط داره
_چی؟؟؟
یکم دیر شد ببخشید 🥲
داخل داستان چیز بدی نیست پس گزارش نکن
یهو در سالن باز شد و تهیونگ وارد شد.
ته: هه، یوا چرا این پسررو اوردی؟
_چون قرار بود راجب به تو و کوک بحث کنیم
ته:خیلی خب، اما به هر حال نباید میاوردیش
_چرا؟
ته:چون...
یهو مامان و بابام وارد شدن.
مامانم: ببخشید، با سوبین بیرون بودیم نتونستیم به موقع برسیم
اونا نشستن و غذا رو خوردیم. داشتم غذا میخوردم که بابام گفت: راجب به این پسره
_خب؟
سوبین:نمیتونه با تو باشه
_بابا، این پسره اسم داره. و شما تازه بار اولتونه که کوک... جونگ کوک رو میبینی، نمیتونی قضاوتش کنی
سوبین:خب راجب به این جناب جونگ کوک تعریف کن ببینم (با حالت تمسخُر)
_یه پسره گل، خوش تیپ، خوش اخلاق و مهروبون
سوبین:و وضعیت مالیش؟
_خوب نیست... یعنی نه خوبه نه بد... اما میتونه... میتونه از پس زندگی با من بر بیاد
سوبین:بسه...
_چی؟
سوبین:اینا معیار های مورد نظر من نیست
یوری:عزیزم، بهتر نیست به خود سوا هم حق انتخاب بدیم؟
سوبین:نه(عصبانی)
_این زندگی خودمه
جونگ کوک:لطفا اجازه بدین که بیشتر باهام اشنا بشید بعد اینجوری قضاوت کن
سوبین:دیگه کافیه. این پسره همین حالا از اینجا میره، سواه مین، تو به جز تهیونگ با کسه دیگه ای ازدواج نمی کنی
_جناب مین سوبین، اینجا مشکل پیش میاد، من به جز کوک با کس دیگه ای ازدواج نمیکم
سوبین:شما حرف اضافی میزنیدا
_نه اتفاقا
سوبین:اوووم. یه شرط داره
_چی؟؟؟
یکم دیر شد ببخشید 🥲
۱.۱k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.