فیک my godfather
فیک my godfather
پارت ¹¹
چونگ هی : از میگم از وقتی اومدی اینجا احساس راحتی داری؟
ات : اره (با دهن پر )
___________________________
¹ ماه بعد
ویو ات :
یکماه گذشت و من رابطم با تهیونک و چونگ هی خیلی بهتر شده و امروز هم آخرین روز مدرسه بود همه چی داخل مدرسه خوب بود تا اینکه هانا دختر مدیر بخاطر اخرین روز مدرسه هممون رو به جشن دعوت کرد
فلش بک به مدرسه :
هانا : بچه ها بخاطر اینکه امروز آخرین روز مدرسه همتون رو به جشن دعوت میکنم
چطوره
همه : عالیه
هانا : خب داخل گروه مدرسه آدرس خونه رو گذاشتم همه با پارتنرتون بیاین قراره بترکونیم و همه ساعت ⁷ اونجا باشین
همه : هوو
هانا : راستی ات تو هم بیا ( با حالت تمسخر )
+: آخه هانا اون یه دوست هم نداره چه برسه به پارتنر
همه: اره بهتره نیاد اصلا
پایان فلش بک
زمان حال :
زنگ درو زدم که تهیونگ درو باز کرد
ته : اوه ات اومدی مدرسه خوب بود
ات: اره ( با حالت کمی ناراحت )
راستی چونگ هی کجاس
ته : رفته یکم وسیله بهره برای ناهار
ات : باش من میرم یکم استراحت کنم
ته : باش
ویو ته :
از قیافش خیلی معلوم بود که ناراحته پس رفتم دلیلش رو بپرسم رفتم در اتاقش رو زدم
ته : ات میتونم بیام داخل
ات : اره
ته : رفتم رو تخت پیشش نشستم و گفتم ات اتفاقی افتاده
ات : اره
ته : چی شده
ات : امروز آخرین روز مدرسه بود و دختر مدیر بچه ها رو به جشن دعوت کرد که با پارتنرشون برن و از اونجایی کل کلاس میدونن من پارتنر ندارم مسخرم کردن
ته: دوست داری به اون جشن بری
ات : اره (با بغض)
ته : بیا بغلش
ات : رفتم بغلش
ته : من پارتنرت میشم چطوره
ات : واقعا هق هق ( با بغض )
ته: اره حالا هم گریه نکن باشه
ات : باش
ته : آفرین کوچولو
ات : یا خودت کوچولو ای
__________________
ساعت ⁶ عصر
نمیدونستم چی بپوشم پس به ته گفتم
ات : تهیونگ میتونی برای لباس کمکم کنی
ته : اره ولی تو هم برای من انتخاب کن
ات : اوکی
ته : اومم این خیلی بهت میاد
پس اینو می پوشم
پارت ¹¹
چونگ هی : از میگم از وقتی اومدی اینجا احساس راحتی داری؟
ات : اره (با دهن پر )
___________________________
¹ ماه بعد
ویو ات :
یکماه گذشت و من رابطم با تهیونک و چونگ هی خیلی بهتر شده و امروز هم آخرین روز مدرسه بود همه چی داخل مدرسه خوب بود تا اینکه هانا دختر مدیر بخاطر اخرین روز مدرسه هممون رو به جشن دعوت کرد
فلش بک به مدرسه :
هانا : بچه ها بخاطر اینکه امروز آخرین روز مدرسه همتون رو به جشن دعوت میکنم
چطوره
همه : عالیه
هانا : خب داخل گروه مدرسه آدرس خونه رو گذاشتم همه با پارتنرتون بیاین قراره بترکونیم و همه ساعت ⁷ اونجا باشین
همه : هوو
هانا : راستی ات تو هم بیا ( با حالت تمسخر )
+: آخه هانا اون یه دوست هم نداره چه برسه به پارتنر
همه: اره بهتره نیاد اصلا
پایان فلش بک
زمان حال :
زنگ درو زدم که تهیونگ درو باز کرد
ته : اوه ات اومدی مدرسه خوب بود
ات: اره ( با حالت کمی ناراحت )
راستی چونگ هی کجاس
ته : رفته یکم وسیله بهره برای ناهار
ات : باش من میرم یکم استراحت کنم
ته : باش
ویو ته :
از قیافش خیلی معلوم بود که ناراحته پس رفتم دلیلش رو بپرسم رفتم در اتاقش رو زدم
ته : ات میتونم بیام داخل
ات : اره
ته : رفتم رو تخت پیشش نشستم و گفتم ات اتفاقی افتاده
ات : اره
ته : چی شده
ات : امروز آخرین روز مدرسه بود و دختر مدیر بچه ها رو به جشن دعوت کرد که با پارتنرشون برن و از اونجایی کل کلاس میدونن من پارتنر ندارم مسخرم کردن
ته: دوست داری به اون جشن بری
ات : اره (با بغض)
ته : بیا بغلش
ات : رفتم بغلش
ته : من پارتنرت میشم چطوره
ات : واقعا هق هق ( با بغض )
ته: اره حالا هم گریه نکن باشه
ات : باش
ته : آفرین کوچولو
ات : یا خودت کوچولو ای
__________________
ساعت ⁶ عصر
نمیدونستم چی بپوشم پس به ته گفتم
ات : تهیونگ میتونی برای لباس کمکم کنی
ته : اره ولی تو هم برای من انتخاب کن
ات : اوکی
ته : اومم این خیلی بهت میاد
پس اینو می پوشم
۸.۷k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.