ارباب جذاب من پارت6
ات: صبح با صدای آب بیدار شدم... من تو حمومم؟ کوک چرا اینجا خوابش برده؟
کوک: ات بیدار شدیی
ات: آ... اره
کوک: الان بدنتو میشورم
ات: چجوری اوردیم اینجا؟
کوک: به سادگی
ات: خنده
کوک:
کوک اتو شست و حوله تنش کرد و گذاشتش رو تخت... خودشم رفت حموم و بعد چند مین اومد بیرون دید ات نیست
لباساشو پوشید و رفتم پایین دید ات داره اشپزی میکنه
کوک: ات؟
ات: عه اومدی... پنکیک درست کردم بیا بخوربم
کوک: مگه نگفتم حق نداری کار کنی؟
ات: شما چه بخوای چه نخوای باید اشپزی کنم تازه وقتی همرو فرستادی برن چرا اشپزی نکنم؟
کوک: باشه😝😅😅
کوک نشست رو میز
ات: هوی خرگوش بیا اینارو بچین
کوک: چطور میتونیبا ارباب اینجوری حرف بزنی؟
ات: ببخشید ارباب ولی شما منو دیشب به فا. ک دادین حالا نمیخواین کمک کنین
کوک: من کارمو انجام دادم پس دیگه نیازی نیست عاشقت باشم
ات: چ.. چ. چی؟
کوک: حالام گم. شو داخل اتاق شکنجه
ات: من... من اخه
کوک نزاشت حرفش تموم شه که اتو با دستاش کشید و برد. ولی اتاق شکنجه نبود اتاق خودشون بود.
ات: چ ـ... چرا اینجا؟
کوک: فکر کردی شکنجت میدم و دیگه عاشقتم نیستم؟(خنده)
ات: خیلی بدییی
کوک اتو انداخت رو تخت و قلقلکش داد همینجوری قلقلکش میداد
کوک: بگو ببخشید تا ولت کنم
ات: چ.... چ... چرا؟(خندههههه) ـ
کوک: گفتی من... بدم
ات: خب... بدی(خندههههه)
کوک بیشتر قلقلکش داد دیگه نفس ات بالا نمیومد ولی همچنان ادامه داد
ات: بسههههعع(خنده)
کوک: باشه(ولش کرد)
ات با مشت زد تو سینه کوک
کوک: چتهه
ات: خیلی بدیییی
کوک: بازم میخوای؟
ات: باشههه بد نیستییی
کوک: چون دیگه نفس نداشتی ولت کردماا بگو ببخشید
ات: کور خوندی مستر جئون
کوک: جدی میفرمایید خانوم جئون؟
ات: خندههههه
کوک: امروز بریم خرید؟
ات: نه چون...
کوک: ات بیدار شدیی
ات: آ... اره
کوک: الان بدنتو میشورم
ات: چجوری اوردیم اینجا؟
کوک: به سادگی
ات: خنده
کوک:
کوک اتو شست و حوله تنش کرد و گذاشتش رو تخت... خودشم رفت حموم و بعد چند مین اومد بیرون دید ات نیست
لباساشو پوشید و رفتم پایین دید ات داره اشپزی میکنه
کوک: ات؟
ات: عه اومدی... پنکیک درست کردم بیا بخوربم
کوک: مگه نگفتم حق نداری کار کنی؟
ات: شما چه بخوای چه نخوای باید اشپزی کنم تازه وقتی همرو فرستادی برن چرا اشپزی نکنم؟
کوک: باشه😝😅😅
کوک نشست رو میز
ات: هوی خرگوش بیا اینارو بچین
کوک: چطور میتونیبا ارباب اینجوری حرف بزنی؟
ات: ببخشید ارباب ولی شما منو دیشب به فا. ک دادین حالا نمیخواین کمک کنین
کوک: من کارمو انجام دادم پس دیگه نیازی نیست عاشقت باشم
ات: چ.. چ. چی؟
کوک: حالام گم. شو داخل اتاق شکنجه
ات: من... من اخه
کوک نزاشت حرفش تموم شه که اتو با دستاش کشید و برد. ولی اتاق شکنجه نبود اتاق خودشون بود.
ات: چ ـ... چرا اینجا؟
کوک: فکر کردی شکنجت میدم و دیگه عاشقتم نیستم؟(خنده)
ات: خیلی بدییی
کوک اتو انداخت رو تخت و قلقلکش داد همینجوری قلقلکش میداد
کوک: بگو ببخشید تا ولت کنم
ات: چ.... چ... چرا؟(خندههههه) ـ
کوک: گفتی من... بدم
ات: خب... بدی(خندههههه)
کوک بیشتر قلقلکش داد دیگه نفس ات بالا نمیومد ولی همچنان ادامه داد
ات: بسههههعع(خنده)
کوک: باشه(ولش کرد)
ات با مشت زد تو سینه کوک
کوک: چتهه
ات: خیلی بدیییی
کوک: بازم میخوای؟
ات: باشههه بد نیستییی
کوک: چون دیگه نفس نداشتی ولت کردماا بگو ببخشید
ات: کور خوندی مستر جئون
کوک: جدی میفرمایید خانوم جئون؟
ات: خندههههه
کوک: امروز بریم خرید؟
ات: نه چون...
۱۵.۲k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.