نام فیک : دوست پسر روانی من
نام فیک : دوست پسر روانی من
پارت : 3
جیمین : ا..اما قربان
کوک : خفه شو همین که گفتم
جیمین : چ...چشم
ا.ت : عوضی.
کوک برگشت و گفت..
کوک : ببینم چیزی گفتی ؟؟؟
جیمین : عا بیا بریم دیگه
اون دختره بدن ضعیفی داشت اما پرو بود ..
دلم نیومد ببرمش سیاه چال بردمش انبار زیرزمینی ..
خیلی خب برو داخل
ا.ت : هه.
رفتم پایین و در رو بستم .. خیلی تاریک و نم دار بود...نشسته بودم که یکی از گونی ها تکون خورد...اولش یکم ترسیدم ولی بعدش ی موش اومد بیرون
جیغغغغغغغغغغغغغغغغغع
ویو کوک
بادیگارد: قربان آقای کیم تهیونگ رو پیدا کردیم.
کوک : چی....
زود باشین بیاریدش پیش من زودد(داد)
بادیگارد: ب..بفرمایید قربان..
تهیوتگ : خیلی....ک....ث...افتیی اشغال عوضییییییی(عربده)
کوک : ساکت شو
تهیونگ : ...پ..پسرم کجاستتت(داد)
کوک : مرده ! ( دروغ میگه)
تهیونگ : .چییی(بله دیگه خلاصه یکم بعد داد و بیداد کتک کاری ..)
کوک : ببریدش اتاق شکنجه
.....: چشم
کوک : جیمیننن( داد)
جیمین : ب.بله ارباب
کوک : ببینم اون دختره چرا انقد جیغ میزنه ی چیزی ی کوفتی بده بهش ی کاری کن بیهوش شه داره عصبانیم میکنه!..
جیمین : چ..چشم
راستی قربان از طرف یکی از دوستان قدیمی تون جناب شوگا به یک مهمونی دعوتتون کرده یا بهتر بگم به یک پارتی .
کوک : خب؟عا وقت کردم میرم .
جیمین : اما قربان همه اونجا یا با همسرشون یا با دوست دختراشون میان شما که..
کوک : پیدا میکنم یکیو .. ساعت چند؟
جیمین : ساعت 8 تا 3 صبح
کوک : خیلی خب میتونی بری
پارت : 3
جیمین : ا..اما قربان
کوک : خفه شو همین که گفتم
جیمین : چ...چشم
ا.ت : عوضی.
کوک برگشت و گفت..
کوک : ببینم چیزی گفتی ؟؟؟
جیمین : عا بیا بریم دیگه
اون دختره بدن ضعیفی داشت اما پرو بود ..
دلم نیومد ببرمش سیاه چال بردمش انبار زیرزمینی ..
خیلی خب برو داخل
ا.ت : هه.
رفتم پایین و در رو بستم .. خیلی تاریک و نم دار بود...نشسته بودم که یکی از گونی ها تکون خورد...اولش یکم ترسیدم ولی بعدش ی موش اومد بیرون
جیغغغغغغغغغغغغغغغغغع
ویو کوک
بادیگارد: قربان آقای کیم تهیونگ رو پیدا کردیم.
کوک : چی....
زود باشین بیاریدش پیش من زودد(داد)
بادیگارد: ب..بفرمایید قربان..
تهیوتگ : خیلی....ک....ث...افتیی اشغال عوضییییییی(عربده)
کوک : ساکت شو
تهیونگ : ...پ..پسرم کجاستتت(داد)
کوک : مرده ! ( دروغ میگه)
تهیونگ : .چییی(بله دیگه خلاصه یکم بعد داد و بیداد کتک کاری ..)
کوک : ببریدش اتاق شکنجه
.....: چشم
کوک : جیمیننن( داد)
جیمین : ب.بله ارباب
کوک : ببینم اون دختره چرا انقد جیغ میزنه ی چیزی ی کوفتی بده بهش ی کاری کن بیهوش شه داره عصبانیم میکنه!..
جیمین : چ..چشم
راستی قربان از طرف یکی از دوستان قدیمی تون جناب شوگا به یک مهمونی دعوتتون کرده یا بهتر بگم به یک پارتی .
کوک : خب؟عا وقت کردم میرم .
جیمین : اما قربان همه اونجا یا با همسرشون یا با دوست دختراشون میان شما که..
کوک : پیدا میکنم یکیو .. ساعت چند؟
جیمین : ساعت 8 تا 3 صبح
کوک : خیلی خب میتونی بری
۱۱.۲k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.