°•The magic of love•° pt25
°•The magic of love•° pt25
جادوی عشق
(ویو لامیسا)
احساس خفگی میکردم...انگار دوست داشتم گریه کنم...نمیدونم چرا بعد از اینکه تهیونگ گفت ینفرو دوست داره انقدر ناراحت شدم؟...شاید بهش حسی دارم...ات همیشه اینو میگفت و من قبولش نمیکردم...به هر حال دیگه مهم نیست اون یکی دیگرو دوست داره
رفتم سوار ماشین شدم و تو ماشین هیچ حرفی نزدم
رسیدیم خونه ما همه پسرا اونجا بودن و داشتن حرف میزدن و میخندیدن...رفتم تو و بهشون سلام کردم و خواستم برم اتاقم که شوگا صدام زد
÷لامیسا...لباساتو عوض کن میرسونمت خونه ات
^چی؟نه نمیخام...میخام تو اتاقم بمونم...درس دارم
÷مگه تو و ات کلاستون یکی نیست؟
^چرا یکیه
÷پس درساتون یکیه دیگه...باهم میخونید
^نه نمیخام
÷تو که همیشه سر و پا میشکوندی واسه رفتن پیش ات...الان چی شده؟
^خب الان رو مودش نیستم
÷نخیر...باید بری...اونم خونه تنهاس منتظر توه
^اوپااااا...من میخام تو اتاقم بمونممم
داشتم همینجوری با شوگا بحث میکردم تا قانعش کنم که جیهوپ گفت
×چرا نمیخای بری؟ات منتظر توه
_بنظر منم بهتره بری...هومم؟
^اوفففف...خیلی خب میرم
تهیونگ بهم اشاره میکرد که واسه اون موضوع بهتره برم منم دیگه قبول کردم
رفتم تو اتاقم و یه سرهمی مشکی با یه تیشرت سفید ساده زیرش پوشیدم...خیلی کیوت شده بودم (عکس لباسو میذارم)
رفتم پایین و به شوگا گفتم که بریم
÷یاااا...یکم زودتر میومدی تازه نوبت من شده بود
^شوگا😐...تو گیر دادی من خونه نمونم حالا بحثم میکنی...زود باش پاشو برسونم یا برمیگردم اتاقم درو قفل میکنم نمیرم کلا
÷خیلی خب
_خب تو دوست داری بشین بازی کن من میرسونمش
÷اخیش...خیلی خب با تهیونگ برو
^نه...چیزه نمیشه خودت منو برسونی؟
÷چرا مشکلت چیه؟
^هیچی همینجوری
÷اولین بارت که نیست میرسونتت خجالت که نمیکشی؟...تهیونگ مثل من داداشته برو
^خیلی خب
با تهیونگ رفتیم تو ماشین که سر صحبتو باز کرد
_چرا نمیخواستی با من بیای؟چیزی شده؟
^نع چیزی نیست...فقط من امروز خیلی واسه تو زحمت بودم دیگه نمیخام اذیت شی
_چه اذیتی؟
^هیچی کلی گردوندمت اینور اونور
_این حرفو نزن دیگه
^اوهوم...بش
ادامه دارد...
اسلاید دوم لباس لامیساس
جادوی عشق
(ویو لامیسا)
احساس خفگی میکردم...انگار دوست داشتم گریه کنم...نمیدونم چرا بعد از اینکه تهیونگ گفت ینفرو دوست داره انقدر ناراحت شدم؟...شاید بهش حسی دارم...ات همیشه اینو میگفت و من قبولش نمیکردم...به هر حال دیگه مهم نیست اون یکی دیگرو دوست داره
رفتم سوار ماشین شدم و تو ماشین هیچ حرفی نزدم
رسیدیم خونه ما همه پسرا اونجا بودن و داشتن حرف میزدن و میخندیدن...رفتم تو و بهشون سلام کردم و خواستم برم اتاقم که شوگا صدام زد
÷لامیسا...لباساتو عوض کن میرسونمت خونه ات
^چی؟نه نمیخام...میخام تو اتاقم بمونم...درس دارم
÷مگه تو و ات کلاستون یکی نیست؟
^چرا یکیه
÷پس درساتون یکیه دیگه...باهم میخونید
^نه نمیخام
÷تو که همیشه سر و پا میشکوندی واسه رفتن پیش ات...الان چی شده؟
^خب الان رو مودش نیستم
÷نخیر...باید بری...اونم خونه تنهاس منتظر توه
^اوپااااا...من میخام تو اتاقم بمونممم
داشتم همینجوری با شوگا بحث میکردم تا قانعش کنم که جیهوپ گفت
×چرا نمیخای بری؟ات منتظر توه
_بنظر منم بهتره بری...هومم؟
^اوفففف...خیلی خب میرم
تهیونگ بهم اشاره میکرد که واسه اون موضوع بهتره برم منم دیگه قبول کردم
رفتم تو اتاقم و یه سرهمی مشکی با یه تیشرت سفید ساده زیرش پوشیدم...خیلی کیوت شده بودم (عکس لباسو میذارم)
رفتم پایین و به شوگا گفتم که بریم
÷یاااا...یکم زودتر میومدی تازه نوبت من شده بود
^شوگا😐...تو گیر دادی من خونه نمونم حالا بحثم میکنی...زود باش پاشو برسونم یا برمیگردم اتاقم درو قفل میکنم نمیرم کلا
÷خیلی خب
_خب تو دوست داری بشین بازی کن من میرسونمش
÷اخیش...خیلی خب با تهیونگ برو
^نه...چیزه نمیشه خودت منو برسونی؟
÷چرا مشکلت چیه؟
^هیچی همینجوری
÷اولین بارت که نیست میرسونتت خجالت که نمیکشی؟...تهیونگ مثل من داداشته برو
^خیلی خب
با تهیونگ رفتیم تو ماشین که سر صحبتو باز کرد
_چرا نمیخواستی با من بیای؟چیزی شده؟
^نع چیزی نیست...فقط من امروز خیلی واسه تو زحمت بودم دیگه نمیخام اذیت شی
_چه اذیتی؟
^هیچی کلی گردوندمت اینور اونور
_این حرفو نزن دیگه
^اوهوم...بش
ادامه دارد...
اسلاید دوم لباس لامیساس
۳.۰k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.