اقای خیانت کار
#اقای_خیانت_کار
#پارت_دهم
ویو ات
بعد از اونجا اومدین خونه نشسته بودم که داشتم فکر میکردم نه خیر ام اینجور نمیتونم ایل سول رو اذیتش کنم
الو نامجون
الو بله ات
من فردا میام پیش استادت ( بچه ها نامجون و ایل سول یه گروه ۵ نفره دارن که استادتون بهشون بسکتبال رو یاد میده)
نامجو : اوکی ( قطع میکنه )
ات : اینجوری نمیشه باید برا نامجون غذا بپزم
پرش زمانی ....... فردا ساعت ۲ بعد از ظهر
ات : چاگیااا ( عزیزم ) ( بغلش میکنه )
نامجون : سلام ات
ات : برات غذا درست کردم
نامجون : ممنونم ات
ویو ایل سول
واقعا نمیتونم این کارا رو تحمل کنم خودمم میدونم ات عاشقمه ولی نمیگه امشب بهش اعتراف میکنم
پرش زمانی ....... ساعت ۸ شب
نامحون : ات بریم خونه ؟؟؟
ات : اره
ویو ات رفتیم تا دم در خونه ولی من گوشیم رو توی باشگاه جا گذاشتم
ات : میشه منو برگردونی باشگاه گوشیم رو جا گذاشتم
نامجون : باشه ولی بابد اروم بریم چون تا برسیم ساعت میشه ۹ شب
ات : باشه
دوباره برگشتیم باشگاه
ات : اینا ها پیداش کردممممم ( داد )
ویو ات
تا جیغ زدم نامجون منو چسبوند به دیوار و جلوی دهنمو گرفت
ویو نامجون
دیدم مامور باشگاه اومد تا یه نگاه بنداره واسه همین مجبور شدم ات رو به دیوار بچسبونم تا مارو نبینه
ات : نامجون داری چیکار میکنی ولم کن یاد باشه ما واقعا باهم رابطه لی نداریم و داریم نقش بازی میک.....
ویو نامجون
ات داشت غر میزد و مامور داشت بهمون شک میکرد واسه همین مجبور شدم ببوسمش تا ساکت شه
پارت قبل کم بود ببخشید این دفعه زیاد کردم 💜😅
شرط ها
لایک ۳۹
کامنت ۳۹
#پارت_دهم
ویو ات
بعد از اونجا اومدین خونه نشسته بودم که داشتم فکر میکردم نه خیر ام اینجور نمیتونم ایل سول رو اذیتش کنم
الو نامجون
الو بله ات
من فردا میام پیش استادت ( بچه ها نامجون و ایل سول یه گروه ۵ نفره دارن که استادتون بهشون بسکتبال رو یاد میده)
نامجو : اوکی ( قطع میکنه )
ات : اینجوری نمیشه باید برا نامجون غذا بپزم
پرش زمانی ....... فردا ساعت ۲ بعد از ظهر
ات : چاگیااا ( عزیزم ) ( بغلش میکنه )
نامجون : سلام ات
ات : برات غذا درست کردم
نامجون : ممنونم ات
ویو ایل سول
واقعا نمیتونم این کارا رو تحمل کنم خودمم میدونم ات عاشقمه ولی نمیگه امشب بهش اعتراف میکنم
پرش زمانی ....... ساعت ۸ شب
نامحون : ات بریم خونه ؟؟؟
ات : اره
ویو ات رفتیم تا دم در خونه ولی من گوشیم رو توی باشگاه جا گذاشتم
ات : میشه منو برگردونی باشگاه گوشیم رو جا گذاشتم
نامجون : باشه ولی بابد اروم بریم چون تا برسیم ساعت میشه ۹ شب
ات : باشه
دوباره برگشتیم باشگاه
ات : اینا ها پیداش کردممممم ( داد )
ویو ات
تا جیغ زدم نامجون منو چسبوند به دیوار و جلوی دهنمو گرفت
ویو نامجون
دیدم مامور باشگاه اومد تا یه نگاه بنداره واسه همین مجبور شدم ات رو به دیوار بچسبونم تا مارو نبینه
ات : نامجون داری چیکار میکنی ولم کن یاد باشه ما واقعا باهم رابطه لی نداریم و داریم نقش بازی میک.....
ویو نامجون
ات داشت غر میزد و مامور داشت بهمون شک میکرد واسه همین مجبور شدم ببوسمش تا ساکت شه
پارت قبل کم بود ببخشید این دفعه زیاد کردم 💜😅
شرط ها
لایک ۳۹
کامنت ۳۹
۷.۹k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.