ادامه پارت ۳۲
ادامه پارت ۳۲
ادرسو داد بهمو رفتم وقتی رسیدم دیدم داره میره یه جای دیگه و پیاده شدم رفتم پیشش و دستمو گذاشتم رو شونش که گرفت منو زد
یکمط بحث کردیمو وقتی رسیدیم دیدم تو ماشین خوابش برده
گرفتم بغلمو بردمش تو که مامان و بابا داشتن مشغول خودشون بودن که پدرم با دیدن ما یه لبخندی زد
عمو: بزارش اتاقشو بیا اینجا
+ باشه
گذاشتمش تو تختش و اومدم بیرون
به سمتشون رفتم که اشاره کرد کنارش بشینم
+ چیزی شده؟!
عمو: میبینم که انگار باهم کنار میاین
+ از چه لحاظ؟
دستشو به سرش گذاشتو ادامه داد
عمو:واقعا خنگی یا خودتو زدی به خنگی پسره احمق؟!
فهمیدم منظورش چیه
+ واقعا همچین کاری لازمه؟ خودتونم میدونید اون دختر سرسخته ...
عمو:بمظرت چرا سرسخته؟ بخاطر احمق بودن تو که ولش کردی
+ بنظرتون کی باعث شد من باهاش جدا شم ک برم خارج؟؟(نسبتا بلند)
دیگه حرفی نشد که من میخواستم برم که لب زد
عمو: بهرحال سعیتو بکن! من سهم اون شرکتو میخوام!
+ گفتش برا شما اسونه ... اگع...
دیگه ادامه ندادم و گوشیمو برداشتم و از خونه زدم بیرون
سوار ماشین خودم شدم و نگاهی به پنجره اتاق جسیکا کردم
+ هرطور شده تورو از اینجا میبرم بیرون!
با ماشین خارج شدم....
ویو ( .......)
......: میدونید الان کجاست؟
* اره ... خونه اقای جئون صاحب شرکت....(ایده ای ندارم)
زندگی میکنه انگار.
درحالی داشت به عکس جسیکا نگاه میکرد گفت
.......:جئون...اه جئون...ببین چیکار کردی.. که دختر بیچارت قراره تاوان همه کاراتو پس بده!
* قهوه میخواین؟
درحالی که پوزخندی زده بود و به عکسا نگاه میکرد سرشو تکون داد.
خبببب اینم از این
نطرتونو بگید و کامنت بزارید و لایک کنید
کامنتاتون برام انرژی میده و مرسی قشنگا
ادرسو داد بهمو رفتم وقتی رسیدم دیدم داره میره یه جای دیگه و پیاده شدم رفتم پیشش و دستمو گذاشتم رو شونش که گرفت منو زد
یکمط بحث کردیمو وقتی رسیدیم دیدم تو ماشین خوابش برده
گرفتم بغلمو بردمش تو که مامان و بابا داشتن مشغول خودشون بودن که پدرم با دیدن ما یه لبخندی زد
عمو: بزارش اتاقشو بیا اینجا
+ باشه
گذاشتمش تو تختش و اومدم بیرون
به سمتشون رفتم که اشاره کرد کنارش بشینم
+ چیزی شده؟!
عمو: میبینم که انگار باهم کنار میاین
+ از چه لحاظ؟
دستشو به سرش گذاشتو ادامه داد
عمو:واقعا خنگی یا خودتو زدی به خنگی پسره احمق؟!
فهمیدم منظورش چیه
+ واقعا همچین کاری لازمه؟ خودتونم میدونید اون دختر سرسخته ...
عمو:بمظرت چرا سرسخته؟ بخاطر احمق بودن تو که ولش کردی
+ بنظرتون کی باعث شد من باهاش جدا شم ک برم خارج؟؟(نسبتا بلند)
دیگه حرفی نشد که من میخواستم برم که لب زد
عمو: بهرحال سعیتو بکن! من سهم اون شرکتو میخوام!
+ گفتش برا شما اسونه ... اگع...
دیگه ادامه ندادم و گوشیمو برداشتم و از خونه زدم بیرون
سوار ماشین خودم شدم و نگاهی به پنجره اتاق جسیکا کردم
+ هرطور شده تورو از اینجا میبرم بیرون!
با ماشین خارج شدم....
ویو ( .......)
......: میدونید الان کجاست؟
* اره ... خونه اقای جئون صاحب شرکت....(ایده ای ندارم)
زندگی میکنه انگار.
درحالی داشت به عکس جسیکا نگاه میکرد گفت
.......:جئون...اه جئون...ببین چیکار کردی.. که دختر بیچارت قراره تاوان همه کاراتو پس بده!
* قهوه میخواین؟
درحالی که پوزخندی زده بود و به عکسا نگاه میکرد سرشو تکون داد.
خبببب اینم از این
نطرتونو بگید و کامنت بزارید و لایک کنید
کامنتاتون برام انرژی میده و مرسی قشنگا
۷.۴k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.