^^ ᥆ᥒᥱ ^^ پارت
^^ ᥆ᥒᥱ ^^ پارت
فیک عشق سیاه
ویو یونا
صبح زود با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم
یه دوش کوتاهی گرفتم و لباسام رو عوض کردم
و رفتم پایین
یونا : صبح بخیر آجوما
آجوما : صبح تو هم بخیر دخترم ، یونا برو جیمین رو بیدار کن بیا صبحونه بخورین
یونا : باشه
از پله ها بالا رفتم به سمت اتاق جیمین رفتم و در رو باز کردم
یونا : جیمین بیدار شو
جیمین : میخوام یه کمی بخوابم
یونا : پاشو زود دانشگاه دیر میشه ها
جیمین : فوق اش یه بار دیر میام دانشگاه
یونا : اگه همین الان بلند نشی
برات بد میشه ها همین الان پاشو زود
جیمین : ....
یونا : خودت خواستی
پارچ آب رو برداشتم و ریختم رو جیمین
جیمین : هی چیکار میکنی دیوونه شدی
یونا : گفتم بلند شو بلند نشدی منم آب ریختم روت
جیمین : تو غلط کردی ( عصبانی و یه کمی داد)
یونا : هی صدات رو برای من بالا نبر من ازت بزرگترما
جیمین : ببخشید
یونا : برو لباسات رو عوض کن و بیا صبحونه بخوریم
جیمین : باشه
یونا رفت و جیمین یه دوش گرفت و لباساش رو عوض کرد
بعد اومد پایین . صبحونه شون رو خوردن و اماده شدن برن دانشگاه
یونا و جیمین : خداحافظ اجوما
اجوما : خداحافظ. بچه ها مواظب خودتون باشید
یونا : باشه
بعد یونا و جیمین سوار ماشین شدن و رفتن دانشگاه
و رفتن نشستن تو کلاس
بعد چند دقیقه بقیه بچه ها اومدن
یونا : چرا تهیونگ نمیاد الان کلاس شروع میشه ( تو دلش)
یونا رو به جیمین
من میرم سرویس و میام
جیمین : باشه
بعد از کلاس اومدم و به تهیونگ زنگ زدم اما جواب نداد
خیلی نگران شدم تو همین فکر بودم
که استاد صدام کرد
یونا تو چرا بیرون وایسادی
یونا : ببخشید داشتم زنگ میزدم
بعد رفت کلاس و نشست
یونا در طول درس همش به این فکر میکرد که چرا تهیونگ نیومده
جیمین : خدایی این چشه چرا از اول ساعت تو فکره ( تو دلش)
هوی یونا (میزنه به شونه ی یونا) داری به چی فکر میکنی
نکنه به اون پسره اسمش چی بود اهان تهیونگ نکنه داری به تهیونگ فکر میکنی؟
یونا : چی میگی برای خودت چرا باید به اون فکر کنم اخه
در همین حین زنگ خورد و کلاس تموم شد
جیمین : باشه. مخفی کن ( اروم)
من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم
یونا : باشه منم میرم تو حیاط قدم میزنم
جیمین رفت. یونا داشت همینطوری قدم میزد
که یهو گوشیش زنگ خورد....
پایان پارت ^^ ᥆ᥒᥱ ^^
───✱*.。:。✱*.:。✧*.。✰*.:。✧*.。:。*.。✱ ───
خب نظرتون رو تو کامنت ها بهم بگید
فیک عشق سیاه
ویو یونا
صبح زود با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم
یه دوش کوتاهی گرفتم و لباسام رو عوض کردم
و رفتم پایین
یونا : صبح بخیر آجوما
آجوما : صبح تو هم بخیر دخترم ، یونا برو جیمین رو بیدار کن بیا صبحونه بخورین
یونا : باشه
از پله ها بالا رفتم به سمت اتاق جیمین رفتم و در رو باز کردم
یونا : جیمین بیدار شو
جیمین : میخوام یه کمی بخوابم
یونا : پاشو زود دانشگاه دیر میشه ها
جیمین : فوق اش یه بار دیر میام دانشگاه
یونا : اگه همین الان بلند نشی
برات بد میشه ها همین الان پاشو زود
جیمین : ....
یونا : خودت خواستی
پارچ آب رو برداشتم و ریختم رو جیمین
جیمین : هی چیکار میکنی دیوونه شدی
یونا : گفتم بلند شو بلند نشدی منم آب ریختم روت
جیمین : تو غلط کردی ( عصبانی و یه کمی داد)
یونا : هی صدات رو برای من بالا نبر من ازت بزرگترما
جیمین : ببخشید
یونا : برو لباسات رو عوض کن و بیا صبحونه بخوریم
جیمین : باشه
یونا رفت و جیمین یه دوش گرفت و لباساش رو عوض کرد
بعد اومد پایین . صبحونه شون رو خوردن و اماده شدن برن دانشگاه
یونا و جیمین : خداحافظ اجوما
اجوما : خداحافظ. بچه ها مواظب خودتون باشید
یونا : باشه
بعد یونا و جیمین سوار ماشین شدن و رفتن دانشگاه
و رفتن نشستن تو کلاس
بعد چند دقیقه بقیه بچه ها اومدن
یونا : چرا تهیونگ نمیاد الان کلاس شروع میشه ( تو دلش)
یونا رو به جیمین
من میرم سرویس و میام
جیمین : باشه
بعد از کلاس اومدم و به تهیونگ زنگ زدم اما جواب نداد
خیلی نگران شدم تو همین فکر بودم
که استاد صدام کرد
یونا تو چرا بیرون وایسادی
یونا : ببخشید داشتم زنگ میزدم
بعد رفت کلاس و نشست
یونا در طول درس همش به این فکر میکرد که چرا تهیونگ نیومده
جیمین : خدایی این چشه چرا از اول ساعت تو فکره ( تو دلش)
هوی یونا (میزنه به شونه ی یونا) داری به چی فکر میکنی
نکنه به اون پسره اسمش چی بود اهان تهیونگ نکنه داری به تهیونگ فکر میکنی؟
یونا : چی میگی برای خودت چرا باید به اون فکر کنم اخه
در همین حین زنگ خورد و کلاس تموم شد
جیمین : باشه. مخفی کن ( اروم)
من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم
یونا : باشه منم میرم تو حیاط قدم میزنم
جیمین رفت. یونا داشت همینطوری قدم میزد
که یهو گوشیش زنگ خورد....
پایان پارت ^^ ᥆ᥒᥱ ^^
───✱*.。:。✱*.:。✧*.。✰*.:。✧*.。:。*.。✱ ───
خب نظرتون رو تو کامنت ها بهم بگید
۷.۰k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.