فیک ازدواج اجباری پارت16🖤
سلام خوشگلا ببخشید من اصلا وضعیتش جور نبود که براتون بنویسم ولی امروز جبران میکنم😔💔)
که اجوما گفت
)علامت ات:+،علامت کوک:_،علامت اجوما:$)
$:اگه دید زنتون تموم شد بریم عاقد زنگ زد
+:(خجالت)
_:میشه یکم دیگ دید بزنم؟
+:کوکککککک
_:باشه 😂😐
$:ایگوووووو از دست اینا
(دیگه حال ندارم دیگ رفتن تو ماشین )
توی ماشین چه میگذرد؟بریم ببینیم
(یه نکته اینکه راننده و اجوما جلو نشستن و کوک و ات عقب ماشین)
+:کوک
_:جونم
+:میگم مامان بابامم هستن ؟
_:اوهوم ولی مهم نیست مهم اینه که داریم بهم میرسیم ن؟
+:اره ...راستی میدونی خیلی کیوتی؟
_:شب بعد از عروسی نشون میدم کیوتیو بهت بیب(یه نکته دیگه اینکه دارن اروم حرف میزنن و یه نکته دیگه کوک بیب رو با یه لحنی و اروم و محکم میگه)
وقتی کوک گفت بیب یه جوری شدم اخه کسی بهم نگفته بود بیب تا حالا
میخواستم یه چیزی بگم که راننده گفت رسیدیم
ویو کوک
پیاده شدم و درو برا ات باز کردم که پیاده شد و دستشو گرفتم
وقتی رسیدیم دیدم که مامان باباهامون دارم نگامون میکنن
مامان ات به ات نزدیک شد و گفت
م.ا:هر،زه بالاخره از دستت راحت شدیم حالا برو بمیر
+:اونیکه باید بگیره تویی هه فکر کردی بدبخت شدم؟کور خوندی؟ با کسی که دوسش دارم ازدواج کردم
م.ا: چی؟
_:از این به بعد من مواظب اتم و نمیزارم چیزی بشه
+:مرسی مامان جووننن
م.ا:دخترهههههههه......
_:خفه ببند اون گاله رو (دارم پاره میشم😂😂😑)
و رفتند روی استیج(نمیدونم چیه همونی که میرن روش بله میگن😑😐)
......
الان پارت بعدو میزارمممممم
لایک و کامنت و فالو یادت نره❤🖇
که اجوما گفت
)علامت ات:+،علامت کوک:_،علامت اجوما:$)
$:اگه دید زنتون تموم شد بریم عاقد زنگ زد
+:(خجالت)
_:میشه یکم دیگ دید بزنم؟
+:کوکککککک
_:باشه 😂😐
$:ایگوووووو از دست اینا
(دیگه حال ندارم دیگ رفتن تو ماشین )
توی ماشین چه میگذرد؟بریم ببینیم
(یه نکته اینکه راننده و اجوما جلو نشستن و کوک و ات عقب ماشین)
+:کوک
_:جونم
+:میگم مامان بابامم هستن ؟
_:اوهوم ولی مهم نیست مهم اینه که داریم بهم میرسیم ن؟
+:اره ...راستی میدونی خیلی کیوتی؟
_:شب بعد از عروسی نشون میدم کیوتیو بهت بیب(یه نکته دیگه اینکه دارن اروم حرف میزنن و یه نکته دیگه کوک بیب رو با یه لحنی و اروم و محکم میگه)
وقتی کوک گفت بیب یه جوری شدم اخه کسی بهم نگفته بود بیب تا حالا
میخواستم یه چیزی بگم که راننده گفت رسیدیم
ویو کوک
پیاده شدم و درو برا ات باز کردم که پیاده شد و دستشو گرفتم
وقتی رسیدیم دیدم که مامان باباهامون دارم نگامون میکنن
مامان ات به ات نزدیک شد و گفت
م.ا:هر،زه بالاخره از دستت راحت شدیم حالا برو بمیر
+:اونیکه باید بگیره تویی هه فکر کردی بدبخت شدم؟کور خوندی؟ با کسی که دوسش دارم ازدواج کردم
م.ا: چی؟
_:از این به بعد من مواظب اتم و نمیزارم چیزی بشه
+:مرسی مامان جووننن
م.ا:دخترهههههههه......
_:خفه ببند اون گاله رو (دارم پاره میشم😂😂😑)
و رفتند روی استیج(نمیدونم چیه همونی که میرن روش بله میگن😑😐)
......
الان پارت بعدو میزارمممممم
لایک و کامنت و فالو یادت نره❤🖇
۳.۲k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.