Part 16
Part 16
*ویو نویسنده*
خب موقع شام شد و بقیه رفتن که شام بخورن... سه تا میز و تعدادی میز و صندلی توی حیاط خونه جنگلی چیدن...
*ویو تهیونگ*
مشغول شام خوردن بودیم که دیدم یه ماشین سیاه داره به طرف خونه میاد... کنجکاو بودم که ببینم چی شده که دیدم جی وو اومد کنارم وایستاد...
جی وو:او... یادم رفت بگم... جنی(درست جنی بلک پینک)اومده بودن تا یه سری بزنن و برن
تهیونگ:اها انظار شو نداشتم
دیدم اول لیسا پیاده شد و با بقیه دخترا به سمتمون اومدن و بعد از احوال پرسی یکم حرف زدیم و تعارف شون کردیم که بمونن ولی خب نموندن و گفتن که اونا ام خانوادهاشون دارن میان خونشون نمیشه بمونن
بعد از دادن چیزایی که برای هوبی اوردم بودن مثل باکس میوه و گل به خونه رفتن.
*ویو جیمین*
سر شام بودیم که گوشیم زنگ خورد...
رفتم ببینم کیه که اسم sisi ( به معنی خواهر)بود روش نمایان شد و فهمیدم رزی عه!
جواب دادم و یکم از پسرا دور شدم
جیمین:سلام
رزی:سلام خوبی؟
جیمین:ممنون تو چطوری؟
رزی:منم خوبم والا ممنون، راستش برای این زنگ زدم موقع اومدن زمانی که گُل و گذاشتم توی اشپزخونه کیفم و جا گذاشتم توش گوشیمه فردا میتونی به انرژی که میفرستم بیای و کیفم و بدی؟
جیمین:اوکی ولی اگه گوشیت توشه چطور بهم زنگ زدی؟
رزی:برادر من اون، اون یکی گوشیمه تو شماره اونو نداری(با خنده)
جیمین:اها اوکی ادرس و بفرست فردا میام کیف و میدم
رزی:ممنونم ببخشید به زحمت میوفتی
جیمین:نه بابا این چه حرفیه(چه رسمی💔😐)
رزی:اوکی بازم مرسی، فعلا
جیمین:خدانگهدار
رزی:خدانگهدار
*پایان مکالمه*
پارت بعد و امشب میزارم البته بعد شام🥲🤍
*ویو نویسنده*
خب موقع شام شد و بقیه رفتن که شام بخورن... سه تا میز و تعدادی میز و صندلی توی حیاط خونه جنگلی چیدن...
*ویو تهیونگ*
مشغول شام خوردن بودیم که دیدم یه ماشین سیاه داره به طرف خونه میاد... کنجکاو بودم که ببینم چی شده که دیدم جی وو اومد کنارم وایستاد...
جی وو:او... یادم رفت بگم... جنی(درست جنی بلک پینک)اومده بودن تا یه سری بزنن و برن
تهیونگ:اها انظار شو نداشتم
دیدم اول لیسا پیاده شد و با بقیه دخترا به سمتمون اومدن و بعد از احوال پرسی یکم حرف زدیم و تعارف شون کردیم که بمونن ولی خب نموندن و گفتن که اونا ام خانوادهاشون دارن میان خونشون نمیشه بمونن
بعد از دادن چیزایی که برای هوبی اوردم بودن مثل باکس میوه و گل به خونه رفتن.
*ویو جیمین*
سر شام بودیم که گوشیم زنگ خورد...
رفتم ببینم کیه که اسم sisi ( به معنی خواهر)بود روش نمایان شد و فهمیدم رزی عه!
جواب دادم و یکم از پسرا دور شدم
جیمین:سلام
رزی:سلام خوبی؟
جیمین:ممنون تو چطوری؟
رزی:منم خوبم والا ممنون، راستش برای این زنگ زدم موقع اومدن زمانی که گُل و گذاشتم توی اشپزخونه کیفم و جا گذاشتم توش گوشیمه فردا میتونی به انرژی که میفرستم بیای و کیفم و بدی؟
جیمین:اوکی ولی اگه گوشیت توشه چطور بهم زنگ زدی؟
رزی:برادر من اون، اون یکی گوشیمه تو شماره اونو نداری(با خنده)
جیمین:اها اوکی ادرس و بفرست فردا میام کیف و میدم
رزی:ممنونم ببخشید به زحمت میوفتی
جیمین:نه بابا این چه حرفیه(چه رسمی💔😐)
رزی:اوکی بازم مرسی، فعلا
جیمین:خدانگهدار
رزی:خدانگهدار
*پایان مکالمه*
پارت بعد و امشب میزارم البته بعد شام🥲🤍
۳.۱k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.