پارت 23
پرس زمانی به یک هفته بعد
ویو یوری
داشتم غذا درست میکردم تهیونگ هم
ظهر میومد
به خاطر بچمون سعی میکنه سری تر
برگرده خونه
اسم بچرو با تهیونگ گذاشتیم لوگان
(خودتون پیشنهاد دادین ولی اسم قشنگیه واقعیت همش یادم میره اسمرو 😂😂)
اون مثل تهیونگ بود
وقتی بدنیا اومد چقد مامان بابای تهیونگ خوشحال شدن
آرمیا هم بهمون تبریک میگفتن
چند دقیقه دیگه تهیونگ
میرسید برای امروز
جاپچائه درست کردم
(کسانی که نمیدونن جاپچائه یه مدل نودله شفافه سرچ کنید میاره من گشتم یکی از غذاهای مورد علاقه تهیونگ اینه)
صدای زدن رمز خونه میومد
حتما تهیونگ اومده بود
_من اومدم
چیزی نگفتم
تهیونگ اومد سلام کرد بهم منم جوابشو دادم
ویو تهیونگ
رسیدم خونه
بوی غذای مورد علاقم میومد
لباسم و عوض کردم
رفتم پیش لوگان
داشت با خنده نگام میکرد
بغلش کردم و یکم باهاش بازی کردم
بردمش همراه خودم پایین
یوری داشت غذا و میزاشت رو
میز نهارخوری
منم لوگان و گذاشتم
رو صندلی مخصوصش
یوری اومد شیشه شیر لوگان و سمت دهن لوگان آورد
لوگان هم داشت میخورد
دیدم یوری خستست
_بده من بهش میدم
+نمیخواد تو خسته ای
_اشکال نداره
به لوگان شیر دادم یوری بردش تو اتاقش خوابوندش
منم تا وقتی اون میومد چیزی نخوردم تا باهم بخوریم
یوری اومد داشتیم باهم غذا میخوردیم
ویو یوری
داشتم غذا درست میکردم تهیونگ هم
ظهر میومد
به خاطر بچمون سعی میکنه سری تر
برگرده خونه
اسم بچرو با تهیونگ گذاشتیم لوگان
(خودتون پیشنهاد دادین ولی اسم قشنگیه واقعیت همش یادم میره اسمرو 😂😂)
اون مثل تهیونگ بود
وقتی بدنیا اومد چقد مامان بابای تهیونگ خوشحال شدن
آرمیا هم بهمون تبریک میگفتن
چند دقیقه دیگه تهیونگ
میرسید برای امروز
جاپچائه درست کردم
(کسانی که نمیدونن جاپچائه یه مدل نودله شفافه سرچ کنید میاره من گشتم یکی از غذاهای مورد علاقه تهیونگ اینه)
صدای زدن رمز خونه میومد
حتما تهیونگ اومده بود
_من اومدم
چیزی نگفتم
تهیونگ اومد سلام کرد بهم منم جوابشو دادم
ویو تهیونگ
رسیدم خونه
بوی غذای مورد علاقم میومد
لباسم و عوض کردم
رفتم پیش لوگان
داشت با خنده نگام میکرد
بغلش کردم و یکم باهاش بازی کردم
بردمش همراه خودم پایین
یوری داشت غذا و میزاشت رو
میز نهارخوری
منم لوگان و گذاشتم
رو صندلی مخصوصش
یوری اومد شیشه شیر لوگان و سمت دهن لوگان آورد
لوگان هم داشت میخورد
دیدم یوری خستست
_بده من بهش میدم
+نمیخواد تو خسته ای
_اشکال نداره
به لوگان شیر دادم یوری بردش تو اتاقش خوابوندش
منم تا وقتی اون میومد چیزی نخوردم تا باهم بخوریم
یوری اومد داشتیم باهم غذا میخوردیم
۳.۰k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.