رمان دیدار دوباره با آدم فضایی Meet the spaceman again 🌙🍷🥂🫀🖤💋🥀
#Meet the spaceman again
#دیدار دوباره با آدم فضایی
🌙🍷🥂🫀🖤💋🥀
می خواستم خودم رو بزنم دیگه نمی تونستم سر یه موضوع چرت دیگه بحث کنم .
از عمارت زدم بیرون هوا گرفته بود و ماه گم شده بود ، مامان از پنجره ی اتاقش داشت نگاهم می کرد که اومد پیشش سریع نگاهم رو از اونجا گرفتم شروع کردم به دویدن به بیرون از حیاط عمارت .
خونه ی ما یه عمارت خیلی بزرگ بود و خب این بزرگ بودن کار و خیلی سخت میکرد.
ما تو حیاط یه باغ رز داشتیم و واقعا رویایی بود و هیچ جا به زیبایی باغ رز ما نمیشد .
وقتی به باغ رز رسیدم سرعتم رو کم کردم و کلی شاخه ی گل رز چیدم و به ۱۴ همین شاخه که رسیدم دوباره پا به فرار گذاشتم رفتم سمت در رو باز کردم خیلی تعجب کردم که گذاشته بودن در باز باشه و قفل نکرده بودن تا مانع فراهم بشه یا حتی بادیگاردا رو دنبالم نفرستادن ولی خب بهش توجه نکردم رفتم بیرون ، بیرون خیلی ترسناک بود .
هیچکی اونجا نبود و این خیلی خیابون نه راستش کوچه رو ترسناک کرده بود .
کوچه ی ما یه کوچه ی دنج بود که آخر این کوچه یه خونه فقط بود که اون عمارت ما بود .
با قدمای لرزون طوری دستام یخ زده بودن گلای رز رو تو سینم گرفتم و با دستام اونا رو به سینم فشار دادم که یه دونه تیغ رفت تو دستم داشت خون میومد و درد می کرد توجه نکردم و ادامه به راهم دادم داشتم به این فک میکردم که شب و کجا بگذرونم که یه فکری به سرم زد میرم به یه کلاب و خب چون زیر سن قانونیم پلیسا میمیگیرتنم و میندازن زندان ،
شاید فکر خوبی نبود ولی چاره ای جز این نداشتم .
دست تو جیبم کردم ..۵ هزار وون داشتم با این پول میشه یه لباس خوب برای کلاب با لوازم آرایشی خرید ولی شب بود باید خیلی میگشتم تو خیابون که همین طور داشتم راه میرفتم یکی صدام کرد
مرد غریبه : ببینم خانم این گلا فروشیه
ترسیدم ولی خودم رو شجاع جلوه دادم
ا /ت : چطور
مرد غریبه : گل فروشی ها الان باز نیستن منم تاره از آمریکا برگشتم برای نامزدم میخوام گل ببرم .
ا/ت : آه دونه ای هزار وون
مرد غریبه: ولی برای یه شاخه گل هزار وون خیلی گرونه
ا/ ت:اگه نمی خوای بای
مرد غریبه: باش باش بیا همش رو میگیرم
ا/ت : آفرین
مرد غریبه : چند سالته
ا/ت :چطور اون وقت ؟
مرد غریبه: آخه یه دختر تنها تو خیابون اونم این وقت شب
ا/ت :خب ایرادش چیه ؟
مرد غریبه: هیچی چند سالته ؟
ا/ت : ۱۸
مرد غریبه : نمیگی میمیدزدنت؟
ا/ت : نه
مرد غریبه : اون هم با این لباسا
ا/ت : چشه ؟
مرد غریبه: آخه خیلی بازه
ا/ت :خب
مرد غریبه : واقعا نمی دونی ؟
ا/ت : من چیکار کنم تو منحرفی ؟
مرد غریبه: اصلا ولش کن اینم پولش
ا/ت: این خیلی زیاده
مرد غریبه:عب نداره بای
ا/ت : بای
#دیدار دوباره با آدم فضایی
🌙🍷🥂🫀🖤💋🥀
می خواستم خودم رو بزنم دیگه نمی تونستم سر یه موضوع چرت دیگه بحث کنم .
از عمارت زدم بیرون هوا گرفته بود و ماه گم شده بود ، مامان از پنجره ی اتاقش داشت نگاهم می کرد که اومد پیشش سریع نگاهم رو از اونجا گرفتم شروع کردم به دویدن به بیرون از حیاط عمارت .
خونه ی ما یه عمارت خیلی بزرگ بود و خب این بزرگ بودن کار و خیلی سخت میکرد.
ما تو حیاط یه باغ رز داشتیم و واقعا رویایی بود و هیچ جا به زیبایی باغ رز ما نمیشد .
وقتی به باغ رز رسیدم سرعتم رو کم کردم و کلی شاخه ی گل رز چیدم و به ۱۴ همین شاخه که رسیدم دوباره پا به فرار گذاشتم رفتم سمت در رو باز کردم خیلی تعجب کردم که گذاشته بودن در باز باشه و قفل نکرده بودن تا مانع فراهم بشه یا حتی بادیگاردا رو دنبالم نفرستادن ولی خب بهش توجه نکردم رفتم بیرون ، بیرون خیلی ترسناک بود .
هیچکی اونجا نبود و این خیلی خیابون نه راستش کوچه رو ترسناک کرده بود .
کوچه ی ما یه کوچه ی دنج بود که آخر این کوچه یه خونه فقط بود که اون عمارت ما بود .
با قدمای لرزون طوری دستام یخ زده بودن گلای رز رو تو سینم گرفتم و با دستام اونا رو به سینم فشار دادم که یه دونه تیغ رفت تو دستم داشت خون میومد و درد می کرد توجه نکردم و ادامه به راهم دادم داشتم به این فک میکردم که شب و کجا بگذرونم که یه فکری به سرم زد میرم به یه کلاب و خب چون زیر سن قانونیم پلیسا میمیگیرتنم و میندازن زندان ،
شاید فکر خوبی نبود ولی چاره ای جز این نداشتم .
دست تو جیبم کردم ..۵ هزار وون داشتم با این پول میشه یه لباس خوب برای کلاب با لوازم آرایشی خرید ولی شب بود باید خیلی میگشتم تو خیابون که همین طور داشتم راه میرفتم یکی صدام کرد
مرد غریبه : ببینم خانم این گلا فروشیه
ترسیدم ولی خودم رو شجاع جلوه دادم
ا /ت : چطور
مرد غریبه : گل فروشی ها الان باز نیستن منم تاره از آمریکا برگشتم برای نامزدم میخوام گل ببرم .
ا/ت : آه دونه ای هزار وون
مرد غریبه: ولی برای یه شاخه گل هزار وون خیلی گرونه
ا/ ت:اگه نمی خوای بای
مرد غریبه: باش باش بیا همش رو میگیرم
ا/ت : آفرین
مرد غریبه : چند سالته
ا/ت :چطور اون وقت ؟
مرد غریبه: آخه یه دختر تنها تو خیابون اونم این وقت شب
ا/ت :خب ایرادش چیه ؟
مرد غریبه: هیچی چند سالته ؟
ا/ت : ۱۸
مرد غریبه : نمیگی میمیدزدنت؟
ا/ت : نه
مرد غریبه : اون هم با این لباسا
ا/ت : چشه ؟
مرد غریبه: آخه خیلی بازه
ا/ت :خب
مرد غریبه : واقعا نمی دونی ؟
ا/ت : من چیکار کنم تو منحرفی ؟
مرد غریبه: اصلا ولش کن اینم پولش
ا/ت: این خیلی زیاده
مرد غریبه:عب نداره بای
ا/ت : بای
۲.۵k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.