دکتر مافیا پارت ۲۶
ذهنم بسته شدههههههه
________
ویو ادمین دسته گلتون
خوب دیگه هیچی نشد😐💔
بعد چند روز هم آنا مرخص شد و رفتن خونه هاشون 😐
عا راستی اون لباس هم خریدن که سرش ا/ت دزدیده شد
کوک: ای لعنت آخه چطوری نمیتونید اونو پیداش کنید ها؟؟؟؟(داد عصبی)
.....: قربان ما داریم تلاشمون رو میکنم ولی طرف آب شده رفته رو زمین
کوک: بیشتر تلاش کن....
..... : قربان پیداش کردیم
کوک: کجاست؟
..... : تو جنگل ....(یه اسم ) یه خونه داره با ۲ تا بادیگارد و ۲ خدمتکار
کوک: خوبه برگشتم یه جایزه خوبی در انتظارته
.....: ممنونم قربان
ویو کوک
بلاخره اون مرتیکه ی اشغالی که به آنا شلیک کرد رو پیدا کردم
رفتم به اون آدرس خیلی راحت اون دوتا بادیگارد ها رو کشتم هه فکر کردم از اون بادیگاردهای قویش رو گذاشته ولی قوی که هیچ از ضعیف هم ضعیفتر بودن رفتن تو خونه خدمتکارا ترسیده بودن
کوک: اون مردک کجاست؟(داد)
... : با...لا..تو .... اتاقشون هستن
بدون معطلی رفتم بالا فقط یه اتاق بود در رو شکوندم
..... : هی تو دیگه کی هستی چطوری....
نذاشتم حرفش تموم شه یقه ش رو گرفتم و گفتم
کوک: به خواهر من شلیک میکنی ها؟(عصبی)
تا تونستم زدمش که بیهوش شد تفنگم رو در آوردم میخواستم بزنمش که یه فکری به سرم زد اینو جای قاتل پدر و مادرم جا میزنم نسبتا پیر هم هست طبیعی تر میشه و آنا هم اینو میبینه
برداشتمش و سوار ماشینش کردم و راه افتادم سمت اتاق شکنجه
و زنگ زدم به آنا
*مکالمه*
انا: ...
کوک: آنا زود بیا به این آدرسی که میفرستم قاتل پدر و مادرمون رو پیدا کردم
آنا : چییی باشه باشه
بیب بیب بیب*مثلا قطع کرده*
بعد چندمین انا اومد
انا: کجاست
کوک: با سر به مرده اشاره میکنه
که مرده بیدار میشه
....: م....من کجام؟
کوک: بلاخره بیدار شدی
..... : تو... تو هم باید میکشتم
انا: خفه شو اشغال
.... : تو چطوری
آنا: حالا که میبینی
کوکی میشه یه لحظه مارو تنها بزاری ؟
کوک: ولی
انا: لطفا
کوک : باشه و رفت
نگران آنا بودم که بعد چندمین صدای داد مرده اومد این داره چیکارش میکنه رفتم داخل این واقعا اناعه؟
.... : غلط کردم ببخشید تمومش کنید خواهش میکنممم
انا: اون موقعه باید به این فکر میکردی عوضی
از کی دستور گرفتی هان؟
..... : نمیتونم بگم
انا: پس فکر کنم باید فلج شی
.... : نههه لی کای اون منو مجبور کرد. خواهش میکنم تمومش کن
ویو ادمین
________
ویو ادمین دسته گلتون
خوب دیگه هیچی نشد😐💔
بعد چند روز هم آنا مرخص شد و رفتن خونه هاشون 😐
عا راستی اون لباس هم خریدن که سرش ا/ت دزدیده شد
کوک: ای لعنت آخه چطوری نمیتونید اونو پیداش کنید ها؟؟؟؟(داد عصبی)
.....: قربان ما داریم تلاشمون رو میکنم ولی طرف آب شده رفته رو زمین
کوک: بیشتر تلاش کن....
..... : قربان پیداش کردیم
کوک: کجاست؟
..... : تو جنگل ....(یه اسم ) یه خونه داره با ۲ تا بادیگارد و ۲ خدمتکار
کوک: خوبه برگشتم یه جایزه خوبی در انتظارته
.....: ممنونم قربان
ویو کوک
بلاخره اون مرتیکه ی اشغالی که به آنا شلیک کرد رو پیدا کردم
رفتم به اون آدرس خیلی راحت اون دوتا بادیگارد ها رو کشتم هه فکر کردم از اون بادیگاردهای قویش رو گذاشته ولی قوی که هیچ از ضعیف هم ضعیفتر بودن رفتن تو خونه خدمتکارا ترسیده بودن
کوک: اون مردک کجاست؟(داد)
... : با...لا..تو .... اتاقشون هستن
بدون معطلی رفتم بالا فقط یه اتاق بود در رو شکوندم
..... : هی تو دیگه کی هستی چطوری....
نذاشتم حرفش تموم شه یقه ش رو گرفتم و گفتم
کوک: به خواهر من شلیک میکنی ها؟(عصبی)
تا تونستم زدمش که بیهوش شد تفنگم رو در آوردم میخواستم بزنمش که یه فکری به سرم زد اینو جای قاتل پدر و مادرم جا میزنم نسبتا پیر هم هست طبیعی تر میشه و آنا هم اینو میبینه
برداشتمش و سوار ماشینش کردم و راه افتادم سمت اتاق شکنجه
و زنگ زدم به آنا
*مکالمه*
انا: ...
کوک: آنا زود بیا به این آدرسی که میفرستم قاتل پدر و مادرمون رو پیدا کردم
آنا : چییی باشه باشه
بیب بیب بیب*مثلا قطع کرده*
بعد چندمین انا اومد
انا: کجاست
کوک: با سر به مرده اشاره میکنه
که مرده بیدار میشه
....: م....من کجام؟
کوک: بلاخره بیدار شدی
..... : تو... تو هم باید میکشتم
انا: خفه شو اشغال
.... : تو چطوری
آنا: حالا که میبینی
کوکی میشه یه لحظه مارو تنها بزاری ؟
کوک: ولی
انا: لطفا
کوک : باشه و رفت
نگران آنا بودم که بعد چندمین صدای داد مرده اومد این داره چیکارش میکنه رفتم داخل این واقعا اناعه؟
.... : غلط کردم ببخشید تمومش کنید خواهش میکنممم
انا: اون موقعه باید به این فکر میکردی عوضی
از کی دستور گرفتی هان؟
..... : نمیتونم بگم
انا: پس فکر کنم باید فلج شی
.... : نههه لی کای اون منو مجبور کرد. خواهش میکنم تمومش کن
ویو ادمین
۴.۹k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.