پارت اول:
پارت اول:
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ماینا کنار هرماینی نشسته بود،عضو اسلیترین بود ولی همیشه با هرماینی صحبت میکرد و دوستای خوبی بودن برای تدریس رفته بودن داخل جنگل برای تحقیق از ی موجود..
ک ی دفعه صدای فریاد دراکو از جلوی بچه ها ب گوش رسید.
ه:چی شد؟بیا بریم ببینیم.
دوتایی بلند شد رفتن جلو دراکو روی زمین افتاده بود و جلوی خونریزی کتفشو با دست گرفته بود:هری من ک الان باهات کاری نداشتم
هری شونه بالا انداخت:منم با تو کاری نداشتم.
مانیا وقتی وضعیت دراکو رو دید خواست بره و کمکش کنه اما هرماینی دستشو گرفت:کجا میری؟
ولش کن حقشه!
مانیا سر تکون داد:ن نیست!
رفت سمت دراکو و نشست روی نوک پاهاش:چیکار کردی؟
لونا بلند گفت:اون کاری نکرده.
دراکو اروم گفت:از اینجا برو مانیا،نمیخوام برات حرف در بیارنو دوستاتو از دست بدی.
مانیا تعجب کرد:چی؟
د:گفتم از اینجا برو!
مانیا ازش دور شد،اروم گفت:باورم نمیشه.
و بعد برگشت پیشه هرماینی.
ه:دیدی گفتم سمتش نرو اون اصلا احساس نداره!
م:اره انگار ارزش نداشت!
اما داشت دروغ میگفت،دراکو نمیخواست مانیا دوستاشو از دست بده،اما چرا؟!
دراکو بلند شدو تنها رفت سمت درمانگاه.
رون کوبید تو سر هری:احمق الان بره میفهمن کاره تو بوده،این چ کاری بود!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دراکو بعد نیم ساعت با ی هودی و شلوار لی مشکی برگشتو تنها ی گوشه با کتاب ور رفتو دور و بر اون موجود پرسه میزد،اطلاعات جمع میکردو روی برگه پیاده میکرد،هر ی مدت ی بار کتفشو ماساژ میداد.
مانیا دلش ب حال دراکو سوخت،رفت پیشش:کمک میخوای دراکو؟
دراکو زیر نگاهی بهش کرد:تو چرا انقدر مهربون شدی؟
م:من مهربونم،همیشه بودم.
دراکو کلاشو با دست روی سرش کشید:اگ کسی فکر کنه باهم دوستیم دوستاتو از دست میدی.
م:خب توم برای جبرانش دوستم میشی.
و بعد قلمو از دست دراکو گرفت بعد برگشو،شروع کرد ب خوندن:چقدر درموردش نوشتی!
و بعد بهش نگاه کرد:مثل اینک خیلی باهاش آشنایی!
دراکو بلند شد:اینجارو ببین.
رفت و نزدیکش وایسادو دستشو دراز کرد،شان
اومدو صورتشو ب دست دراکو چسبوند.
د:بیا اینجا مانیا،توم بیا!
مانیا اومد سمتش شان نفسی بیرون داد مانیا ترسید دراکو دستشو گرفت:نترس من حواسم بهت هست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ماینا کنار هرماینی نشسته بود،عضو اسلیترین بود ولی همیشه با هرماینی صحبت میکرد و دوستای خوبی بودن برای تدریس رفته بودن داخل جنگل برای تحقیق از ی موجود..
ک ی دفعه صدای فریاد دراکو از جلوی بچه ها ب گوش رسید.
ه:چی شد؟بیا بریم ببینیم.
دوتایی بلند شد رفتن جلو دراکو روی زمین افتاده بود و جلوی خونریزی کتفشو با دست گرفته بود:هری من ک الان باهات کاری نداشتم
هری شونه بالا انداخت:منم با تو کاری نداشتم.
مانیا وقتی وضعیت دراکو رو دید خواست بره و کمکش کنه اما هرماینی دستشو گرفت:کجا میری؟
ولش کن حقشه!
مانیا سر تکون داد:ن نیست!
رفت سمت دراکو و نشست روی نوک پاهاش:چیکار کردی؟
لونا بلند گفت:اون کاری نکرده.
دراکو اروم گفت:از اینجا برو مانیا،نمیخوام برات حرف در بیارنو دوستاتو از دست بدی.
مانیا تعجب کرد:چی؟
د:گفتم از اینجا برو!
مانیا ازش دور شد،اروم گفت:باورم نمیشه.
و بعد برگشت پیشه هرماینی.
ه:دیدی گفتم سمتش نرو اون اصلا احساس نداره!
م:اره انگار ارزش نداشت!
اما داشت دروغ میگفت،دراکو نمیخواست مانیا دوستاشو از دست بده،اما چرا؟!
دراکو بلند شدو تنها رفت سمت درمانگاه.
رون کوبید تو سر هری:احمق الان بره میفهمن کاره تو بوده،این چ کاری بود!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دراکو بعد نیم ساعت با ی هودی و شلوار لی مشکی برگشتو تنها ی گوشه با کتاب ور رفتو دور و بر اون موجود پرسه میزد،اطلاعات جمع میکردو روی برگه پیاده میکرد،هر ی مدت ی بار کتفشو ماساژ میداد.
مانیا دلش ب حال دراکو سوخت،رفت پیشش:کمک میخوای دراکو؟
دراکو زیر نگاهی بهش کرد:تو چرا انقدر مهربون شدی؟
م:من مهربونم،همیشه بودم.
دراکو کلاشو با دست روی سرش کشید:اگ کسی فکر کنه باهم دوستیم دوستاتو از دست میدی.
م:خب توم برای جبرانش دوستم میشی.
و بعد قلمو از دست دراکو گرفت بعد برگشو،شروع کرد ب خوندن:چقدر درموردش نوشتی!
و بعد بهش نگاه کرد:مثل اینک خیلی باهاش آشنایی!
دراکو بلند شد:اینجارو ببین.
رفت و نزدیکش وایسادو دستشو دراز کرد،شان
اومدو صورتشو ب دست دراکو چسبوند.
د:بیا اینجا مانیا،توم بیا!
مانیا اومد سمتش شان نفسی بیرون داد مانیا ترسید دراکو دستشو گرفت:نترس من حواسم بهت هست.
۳.۶k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.