پارت دوم:
پارت دوم:
و بعد دسته مانیا رو جلو برد:شان این دوسته بیا جلو پسر.
شان جلو اومدو صورتشو ب دسته مانیا چسبوند و شیهه ایی کشید؛مانیا خندید و دوتا دستشو روی صورتش گذاشت و نوازشش کرد:خیلی خوبه!
دراکو ناخودگاه لبخند زد:اره،پسر خوبیه.
م:تو خیلی وقته میبینیش نه؟اینا راحت ب کسی اعتماد نمیکنن!
لبخند دراکو محو شد:نمیتونم بهت جواب بدم.
مانیا دستشو ب سمت دراکو دراز کرد:بیا دوست باشیم.
دراکو بهش نگاه کرد:ولی من میتونم باعث خراب شدن زندگیت باشم،ممکنه بخاطر من دوستاتو از دست بدیا!
مانیا با لحن کینه ایی گفت:میخوام بشناسمت،بیا دیگ!
دراکو باهاش دست داد:باشه،ولی بدون انتخاب خودته دس من نیست!
م:باشه من مشکلی ندارم.
د:میخوای ی چیزی رو امتحان کنی؟
مانیا اخم کرد:چی؟
دارکو سوت زد:شان!
شان اومدو جلوی اونا زانو زد،دراکو ب جلو اشاره کرد:بیا سوار شیم.
هاگرید اومد:ن دراکو اون تورو نمیشناسه.
د:پس چرا جلوم زانو زد؟
راست میگفت شان دراکو رو خوب میشناخت.
سوار شدن،مانیا ترسید:دراکو من میترسم...
دراکو دستاشو دور مانیا حلقه کرد:چیزیت نمیشه قول میدم باشه؟برو پسر.
شان پرواز کرد،مانیا ب دراکو نگاه کرد:کتفت خوبه؟
د:اره مثل ی زخم معمولی،تیر ک نخوردم.
دراکو ی چیز نا اشنا درونش احساس میکرد،ی حس قشنگ بود اما نمیدونست بهش چی میگن؟
وسط راه مانیا خندید،موهاش مثل موهای دراکو بلوندو تا شونه هاش بود.
د:اگ میخوای دستاتو باز کن.
مانیا دستاشو باز کرد،حس قشنگی بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و بعد دسته مانیا رو جلو برد:شان این دوسته بیا جلو پسر.
شان جلو اومدو صورتشو ب دسته مانیا چسبوند و شیهه ایی کشید؛مانیا خندید و دوتا دستشو روی صورتش گذاشت و نوازشش کرد:خیلی خوبه!
دراکو ناخودگاه لبخند زد:اره،پسر خوبیه.
م:تو خیلی وقته میبینیش نه؟اینا راحت ب کسی اعتماد نمیکنن!
لبخند دراکو محو شد:نمیتونم بهت جواب بدم.
مانیا دستشو ب سمت دراکو دراز کرد:بیا دوست باشیم.
دراکو بهش نگاه کرد:ولی من میتونم باعث خراب شدن زندگیت باشم،ممکنه بخاطر من دوستاتو از دست بدیا!
مانیا با لحن کینه ایی گفت:میخوام بشناسمت،بیا دیگ!
دراکو باهاش دست داد:باشه،ولی بدون انتخاب خودته دس من نیست!
م:باشه من مشکلی ندارم.
د:میخوای ی چیزی رو امتحان کنی؟
مانیا اخم کرد:چی؟
دارکو سوت زد:شان!
شان اومدو جلوی اونا زانو زد،دراکو ب جلو اشاره کرد:بیا سوار شیم.
هاگرید اومد:ن دراکو اون تورو نمیشناسه.
د:پس چرا جلوم زانو زد؟
راست میگفت شان دراکو رو خوب میشناخت.
سوار شدن،مانیا ترسید:دراکو من میترسم...
دراکو دستاشو دور مانیا حلقه کرد:چیزیت نمیشه قول میدم باشه؟برو پسر.
شان پرواز کرد،مانیا ب دراکو نگاه کرد:کتفت خوبه؟
د:اره مثل ی زخم معمولی،تیر ک نخوردم.
دراکو ی چیز نا اشنا درونش احساس میکرد،ی حس قشنگ بود اما نمیدونست بهش چی میگن؟
وسط راه مانیا خندید،موهاش مثل موهای دراکو بلوندو تا شونه هاش بود.
د:اگ میخوای دستاتو باز کن.
مانیا دستاشو باز کرد،حس قشنگی بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۲.۷k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.