P21اخرین لبخند
پارت 21
اخرین لبخند
--------------------------------
کریسمس تموم شد و سانا هر کاری میکرد که پدربزرگش بهتر بشه اونو به یه بیمارستان خصوصی برد و پسرا هم تو این مدت همه جوره پشتش بودن
برنامه ریزی رو انجام داد با طراح میکاپ صحبت کرد تا بدونه چیکار کنه کش و قوسی به بدنش داد گوشیش زنگ خورد از بیمارستان بود
_خانم کیم سانا
+بله خودمم
_خانم حال پدربزرگتون خیلی بد شده لطفا سریع بیاین بیمارستان
+چی ......باشه الان میام
کاپشن لش مشکیش رو از رو شلوار کارگو مشکیش پوشید بیرون بارون می اومد بدون توجه به پسرا خونه رو ترک کرد تا بیمارستان رو دویده بود خیس بود به سمت اتاق پدر بزرگش رفت و پرستار نزاشت برا داخل از پنجره اتاقش نگاه کرد
که پارچه سفید رو روی سر پدربزرگش گذاشتن
تموم شد آخرین ضربه رو خورد شکی که بهش واردشدن بود غیر قابل توصیف بود رو زانو هاش افتاد دکتر از اتاق آمد بیرون سانا پاشد و یقه دکتر و گرفت بلند داد میزد گریه میکرد
+مگه نگفتی درمانش میکنی ؟ مگه تو نگفتی خوب میشه مگه نگفتی زنده میمونه
دکتر دستای سانا که هنوز رو یقش بود گرفت و کشید پایین
_متاسفم خانم کیم غم آخرتون باشه
سانا لبخند تلخی کرد و هنوز اشک هاش رو صورتش بود و گفت :غم اخر؟ من دیگه کسیو ندارم که از دستش بدم بعد هم از بیمارستان دوید بیرون ساعت3نصفه شب بود ت خیابونا هیچکس نبود اسمون هم برای سانا عزاداری میکرد بی مقصد راه میرفت تا جلوش رو دید کای و چند تا از دوستاش رو مست دید اهمیت نداد که کای بازوش رو گرفت
_شنیدم درباره خودمو دوست پسرم حرفایی به پدرم زدی؟ مگه قرار نبود دهن گشادتو ببندی هوم
موهای سانا رو کشید و تو ی کوچه انداخت کوچه بُنبَست بود و سر پوشیده کای به دوستاش اشاره کرد که تا سانا رو میخورد زدن و اخرش غم میله ای رو داغ کرد و کشید رو دست دخترک بیچاره سانا از درد داشت بیهوش میشد که کای آخر هم یه لگد محکم تو شکمش زد بدیش این بود که سانا پریود بود
تمام بدبختی های دنیا رو سر اون دختر خراب شد سانا رو تو همون حال رها کردن و رفتن بعد از مدتی سانا با هر زحمتی بود خودش رو سرما کرد و سعی کرد تا خونه بهوش باشه دم در خونه رسید
کلید رو انداخت و داخل شد که تا وارد شد یه توپ به شکمش خورد نشست رو زمین و تو خودش جمع کرد اعضا بادیدن سانا دویدن سمتش
یونگی:سانا حالت خوبه چرا داره از دستت خون میا؟
جین:سانا صدامو میشنوی ؟
سانا بیهوش شد تهیونگ به آمبولانس زنگ زد و پسرا سانا رو رو مبل خوابوندن تلاش میکردن به هوشش بیارن ولی فایده نداشت
بعد از چند مین آمبولانس اومد سانا رو داخل برانکارد گذاشتن
یونگی:من همراهش میرم
بقیه اعضا تایید کردن با دوتا ماشین رفتن دنبال آمبولانس سانا رو بردن اتاق عمل با زخم هایی که سانا داشت و پریودیش باید دعا میکردن که زنده بمونه
بعد از 2ساعت دکتر اومد بیرون
جونگ کوک:دکتر حالش چطوره؟
دکتر:حالا که زنده مونده واقعا جای شکر داره ولی یه مسئله ای هست که نمیدونم بهتون بگم یانه
جیمین:لطفا اگه چیزی میدونین بهمون بگیم اون خانواده ای جز ما نداره
دکتر:ایشون پریود بودن و با ضربه ای که به شکمشون خورده دیگه نمیتونن باردار بشن الان هم به بخش میبریمشون تا2یا3ساعت دیگه بهوش میان باید حدود یه هفته اینجا بستری بشن
نامجون:ممنون
اخرین لبخند
--------------------------------
کریسمس تموم شد و سانا هر کاری میکرد که پدربزرگش بهتر بشه اونو به یه بیمارستان خصوصی برد و پسرا هم تو این مدت همه جوره پشتش بودن
برنامه ریزی رو انجام داد با طراح میکاپ صحبت کرد تا بدونه چیکار کنه کش و قوسی به بدنش داد گوشیش زنگ خورد از بیمارستان بود
_خانم کیم سانا
+بله خودمم
_خانم حال پدربزرگتون خیلی بد شده لطفا سریع بیاین بیمارستان
+چی ......باشه الان میام
کاپشن لش مشکیش رو از رو شلوار کارگو مشکیش پوشید بیرون بارون می اومد بدون توجه به پسرا خونه رو ترک کرد تا بیمارستان رو دویده بود خیس بود به سمت اتاق پدر بزرگش رفت و پرستار نزاشت برا داخل از پنجره اتاقش نگاه کرد
که پارچه سفید رو روی سر پدربزرگش گذاشتن
تموم شد آخرین ضربه رو خورد شکی که بهش واردشدن بود غیر قابل توصیف بود رو زانو هاش افتاد دکتر از اتاق آمد بیرون سانا پاشد و یقه دکتر و گرفت بلند داد میزد گریه میکرد
+مگه نگفتی درمانش میکنی ؟ مگه تو نگفتی خوب میشه مگه نگفتی زنده میمونه
دکتر دستای سانا که هنوز رو یقش بود گرفت و کشید پایین
_متاسفم خانم کیم غم آخرتون باشه
سانا لبخند تلخی کرد و هنوز اشک هاش رو صورتش بود و گفت :غم اخر؟ من دیگه کسیو ندارم که از دستش بدم بعد هم از بیمارستان دوید بیرون ساعت3نصفه شب بود ت خیابونا هیچکس نبود اسمون هم برای سانا عزاداری میکرد بی مقصد راه میرفت تا جلوش رو دید کای و چند تا از دوستاش رو مست دید اهمیت نداد که کای بازوش رو گرفت
_شنیدم درباره خودمو دوست پسرم حرفایی به پدرم زدی؟ مگه قرار نبود دهن گشادتو ببندی هوم
موهای سانا رو کشید و تو ی کوچه انداخت کوچه بُنبَست بود و سر پوشیده کای به دوستاش اشاره کرد که تا سانا رو میخورد زدن و اخرش غم میله ای رو داغ کرد و کشید رو دست دخترک بیچاره سانا از درد داشت بیهوش میشد که کای آخر هم یه لگد محکم تو شکمش زد بدیش این بود که سانا پریود بود
تمام بدبختی های دنیا رو سر اون دختر خراب شد سانا رو تو همون حال رها کردن و رفتن بعد از مدتی سانا با هر زحمتی بود خودش رو سرما کرد و سعی کرد تا خونه بهوش باشه دم در خونه رسید
کلید رو انداخت و داخل شد که تا وارد شد یه توپ به شکمش خورد نشست رو زمین و تو خودش جمع کرد اعضا بادیدن سانا دویدن سمتش
یونگی:سانا حالت خوبه چرا داره از دستت خون میا؟
جین:سانا صدامو میشنوی ؟
سانا بیهوش شد تهیونگ به آمبولانس زنگ زد و پسرا سانا رو رو مبل خوابوندن تلاش میکردن به هوشش بیارن ولی فایده نداشت
بعد از چند مین آمبولانس اومد سانا رو داخل برانکارد گذاشتن
یونگی:من همراهش میرم
بقیه اعضا تایید کردن با دوتا ماشین رفتن دنبال آمبولانس سانا رو بردن اتاق عمل با زخم هایی که سانا داشت و پریودیش باید دعا میکردن که زنده بمونه
بعد از 2ساعت دکتر اومد بیرون
جونگ کوک:دکتر حالش چطوره؟
دکتر:حالا که زنده مونده واقعا جای شکر داره ولی یه مسئله ای هست که نمیدونم بهتون بگم یانه
جیمین:لطفا اگه چیزی میدونین بهمون بگیم اون خانواده ای جز ما نداره
دکتر:ایشون پریود بودن و با ضربه ای که به شکمشون خورده دیگه نمیتونن باردار بشن الان هم به بخش میبریمشون تا2یا3ساعت دیگه بهوش میان باید حدود یه هفته اینجا بستری بشن
نامجون:ممنون
۵.۳k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.