شاگرد انتقالی پارت6
مایکی و پاه-چین با هم به فروشگاه رفتند ساعت را چک کردم و دیدم ساعت 8:25دقیقه است از بچه ها خداحافظی کردم و رفتم مدتی بعد مایکی و پاه-چین از مغازه برگشتند ولی من را ندیدند مایکی با تعجب پرسید.
مایکی:پس ا/ت کو؟
میتسویا:دیرش شده بود رفت.
مایکی فقط با سر تائید کرد ولی از قیافه اش مشخص بود که ناراحت است و نمی خواست ا/ت به این زودی برود.
من در راه خانه بودم که در کوچه چند پسر من را محاصره کردند یکی از آنها خیلی بلند بود که او را هانما خطاب می کردند می خواستم جلو بروم و نتیجه ی همه ی سالهایی که در معبد آموخته بودم را نشان دهم ولی پسر با موهای زرد جلو می آید و سریعتر از من به آن 3 پسر حمله می کند و هر3را می زند و به پیش من می آید او چشم هایی آبی رنگ و قیافه ای بسیار ملوس، بامزه و مهربان داشت اما قدرت زیادی هم داشت موهای زرد رنگش را میان چشم هایش ریخته بود و یک حلقه ی نقره ای رنگ در گوش راستش بود او با لبخند به من نگاه می کرد و دستش را برای دست دادن بامن جلو آورد و گفت.
چیفویو: سلام! من ماتسونو چیفویو هستم تو باید همان شاگرد انتقالی باشی درست می گویم؟
مایکی:پس ا/ت کو؟
میتسویا:دیرش شده بود رفت.
مایکی فقط با سر تائید کرد ولی از قیافه اش مشخص بود که ناراحت است و نمی خواست ا/ت به این زودی برود.
من در راه خانه بودم که در کوچه چند پسر من را محاصره کردند یکی از آنها خیلی بلند بود که او را هانما خطاب می کردند می خواستم جلو بروم و نتیجه ی همه ی سالهایی که در معبد آموخته بودم را نشان دهم ولی پسر با موهای زرد جلو می آید و سریعتر از من به آن 3 پسر حمله می کند و هر3را می زند و به پیش من می آید او چشم هایی آبی رنگ و قیافه ای بسیار ملوس، بامزه و مهربان داشت اما قدرت زیادی هم داشت موهای زرد رنگش را میان چشم هایش ریخته بود و یک حلقه ی نقره ای رنگ در گوش راستش بود او با لبخند به من نگاه می کرد و دستش را برای دست دادن بامن جلو آورد و گفت.
چیفویو: سلام! من ماتسونو چیفویو هستم تو باید همان شاگرد انتقالی باشی درست می گویم؟
۲.۷k
۰۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.