با خودم گفتم یه تکپارتی سم بزارم براتون😂
با خودم گفتم یه تکپارتی سم بزارم براتون😂
حاج آقا نامجون و مفسدین(😂)
امروز تو مسجد حاج بنگتن جشن ولادت یکی از اماما بود.
برادر تهیونگ درحالی که داشت حیاط مسجدو آب و جارو میکرد رو به برادر سوکجین گفت:برادر همشو خوردی که!یکمم برای مردم بزار بمونه.
برادر سوکجین با لبخندی بهشتی گفت:برادر میدونی به سری که زنده است میگن چی؟میگن سرزنده یاع یاع
تهیونگ با دیدن دوتا نامحرم که به سمتشون می اومدن سریع یقه لباسشو کامل بست و به برادر سوکجین اشاره کرد که پاچه های شلوارشو که تا زده بود بکشه پایین
جیمین و جیهوپ درحالی که چادر گل گلی پوشیده بودن بهشون نزدیک شدن.
جیمین:سلام برادر!میخواستم بدونم حاج آقا نامجون تشریف دارن؟
تهیونگ:سلام خواهرم باهاشون چیکار دارید؟
جیهوپ جواب داد:سوال شرعی داشتیم
جین رو به جیهوپ گفت:خواهرم اون شراره های آتشین رو برگردون داخل روسریت.
جیهوپ:"ای وای خاک عالم"و سریعا روسریشو جلو کشید
تهیونگ:اشکال نداره شماهم جای خواهر ما!خب خواهرم سوالتونو از من بپرسید!من شمارمو بهتون میدم می تونید سوالارو بفرستید تا من از حاج آقا بپرسم
جیمین مشغول شماره دادن به تهیونگ شد.
جین موزی از تو میوه ها برداشت و رو به جیهوپ گفت:موز بخور!
جیهوپ با خجالت گفت:نه ممنون
-بخور میگم
و به زور موزو تو دهن جیمین فرو کرد:/
تهیونگ رو به جیمین با صدای اروم گفت:ببخشید خانم شما پاییزید؟
جیمین:چی؟پاییز؟
تهیونگ با لبخند ادامه داد:"چون دیدمتون دچار برگ ریزون شدم"و بعد چشمکی زد
جیمین لبخند دلبرانه ای زد.
مشغول صحبت شدن
جین که حسابی با جیهوپ گرم گرفته بود گفت:"ببین خواهرم به اندازه سال تولدت سکه مهرت میکنم!ماه عسل هم میریم مشهد هم فاله هم تماشا هم تفریح هم زیارت. بعدش بچه دار میشیم اسمشو میذاریم ابولفضل . یا مثلا محمد . اسم دخترمونو هم میزاریم فاطمه سادات"
جیهوپ:فقط من یه سگ دارم اسمش میکیه
جین:آخه آبجی نمیشه سگ نگه داشت
لبای جیهوپ آویزون شد و سرشو پایین انداخت .
جین دستشو زیر چونه جیهوپ برد و سرشو بالا گرفت و گفت:"نبینم غمتو!...
ای وای خدا ببخشه منو آبجی" و سریعا دستشو عقب کشید و تسبیحشو از جیبش دراورد و تو دستش گرفت . و ادامه داد:"اشکال نداره سگتم بیار"
جیهوپ با شنیدن این حرف لبخند درخشانی زد و باعشق به جین خیره شد .
جیمین و تهیونگ حسابی باهم گرم گرفته بودن که جونگ کوک از در مسجد وارد شد(نه پس میخواستی از دیوار وارد شه:/)
تهیدنگ با دیدن جونگ کوک سریعا خودشو تو حوض آب وسط مسجد پرت کرد .
جونگ کوک چادرشو دور کمرش بست و دمپاییشو درآورد و کنار حوض وایساد .
داد زد:"جرئت داری بیا بیرون!باز داشتی با یکی دیگه لاس میزدی هاااااااا؟!من میدونم و تو انقد اونجا بمون تا خفه شی انگار نه انگار من زنشم...
جیمین رو به جونگ کوک گفت:شما زنشین؟
جونگ کوک با عصبانیت گفت:بله که زنشم گیس بریده چش سفید،شوهر دزد
جیمین هم صداشو بالا برد و گفت:درست صحبت کنا!من اعصاب مصاب ندارم میگیرم جرت میدمااا
-غلط کردی
و یهو موهای همدیگه رو گرفتن و شروع به گیس و گیس کشی کردن تهیونگ از فرصت استفاده کرد و از دیوار مسجد فرار کرد
جین رو به جیمین و جونگ کوک گفت:خواهرا دعوا رو بس کنید صلوات بفرستید
جیهوپ:برادر سوکجین ! شما که زن ندارین درسته؟
-نه عزیز دل برادر ! زن چیه
جونگ کوک چادرو محکم تر دور خودش پیچوند و رو به جیمین گفت:بیا بریم این مرتیکه تهیونگو پیدا کنیم کل کتکش بزنیم بعد بیاریمیش پیش حاج آقا نامجون تا آدمش کنه
جیمین چادرشو که حالا به هم ریخته بود مرتب کرد و گفت: باشه
جونگ کوک قبل از رفتن روبه جیهوپ گفت:آهای تو! دختر مش پی دی نیمی درسته؟ اگه به بابات نگفتم امروز چی دیدم بهش میگم داشتی با پسر حاج لی سومان لاس میزدی
جیهوپ با ترس گفت:غلط کردم!توبه میکنم!
جونگ کوک گفت:پس باید بیای کمک ما تا تهیونگو پیدا کنیم
حاج آقا نامجون و مفسدین(😂)
امروز تو مسجد حاج بنگتن جشن ولادت یکی از اماما بود.
برادر تهیونگ درحالی که داشت حیاط مسجدو آب و جارو میکرد رو به برادر سوکجین گفت:برادر همشو خوردی که!یکمم برای مردم بزار بمونه.
برادر سوکجین با لبخندی بهشتی گفت:برادر میدونی به سری که زنده است میگن چی؟میگن سرزنده یاع یاع
تهیونگ با دیدن دوتا نامحرم که به سمتشون می اومدن سریع یقه لباسشو کامل بست و به برادر سوکجین اشاره کرد که پاچه های شلوارشو که تا زده بود بکشه پایین
جیمین و جیهوپ درحالی که چادر گل گلی پوشیده بودن بهشون نزدیک شدن.
جیمین:سلام برادر!میخواستم بدونم حاج آقا نامجون تشریف دارن؟
تهیونگ:سلام خواهرم باهاشون چیکار دارید؟
جیهوپ جواب داد:سوال شرعی داشتیم
جین رو به جیهوپ گفت:خواهرم اون شراره های آتشین رو برگردون داخل روسریت.
جیهوپ:"ای وای خاک عالم"و سریعا روسریشو جلو کشید
تهیونگ:اشکال نداره شماهم جای خواهر ما!خب خواهرم سوالتونو از من بپرسید!من شمارمو بهتون میدم می تونید سوالارو بفرستید تا من از حاج آقا بپرسم
جیمین مشغول شماره دادن به تهیونگ شد.
جین موزی از تو میوه ها برداشت و رو به جیهوپ گفت:موز بخور!
جیهوپ با خجالت گفت:نه ممنون
-بخور میگم
و به زور موزو تو دهن جیمین فرو کرد:/
تهیونگ رو به جیمین با صدای اروم گفت:ببخشید خانم شما پاییزید؟
جیمین:چی؟پاییز؟
تهیونگ با لبخند ادامه داد:"چون دیدمتون دچار برگ ریزون شدم"و بعد چشمکی زد
جیمین لبخند دلبرانه ای زد.
مشغول صحبت شدن
جین که حسابی با جیهوپ گرم گرفته بود گفت:"ببین خواهرم به اندازه سال تولدت سکه مهرت میکنم!ماه عسل هم میریم مشهد هم فاله هم تماشا هم تفریح هم زیارت. بعدش بچه دار میشیم اسمشو میذاریم ابولفضل . یا مثلا محمد . اسم دخترمونو هم میزاریم فاطمه سادات"
جیهوپ:فقط من یه سگ دارم اسمش میکیه
جین:آخه آبجی نمیشه سگ نگه داشت
لبای جیهوپ آویزون شد و سرشو پایین انداخت .
جین دستشو زیر چونه جیهوپ برد و سرشو بالا گرفت و گفت:"نبینم غمتو!...
ای وای خدا ببخشه منو آبجی" و سریعا دستشو عقب کشید و تسبیحشو از جیبش دراورد و تو دستش گرفت . و ادامه داد:"اشکال نداره سگتم بیار"
جیهوپ با شنیدن این حرف لبخند درخشانی زد و باعشق به جین خیره شد .
جیمین و تهیونگ حسابی باهم گرم گرفته بودن که جونگ کوک از در مسجد وارد شد(نه پس میخواستی از دیوار وارد شه:/)
تهیدنگ با دیدن جونگ کوک سریعا خودشو تو حوض آب وسط مسجد پرت کرد .
جونگ کوک چادرشو دور کمرش بست و دمپاییشو درآورد و کنار حوض وایساد .
داد زد:"جرئت داری بیا بیرون!باز داشتی با یکی دیگه لاس میزدی هاااااااا؟!من میدونم و تو انقد اونجا بمون تا خفه شی انگار نه انگار من زنشم...
جیمین رو به جونگ کوک گفت:شما زنشین؟
جونگ کوک با عصبانیت گفت:بله که زنشم گیس بریده چش سفید،شوهر دزد
جیمین هم صداشو بالا برد و گفت:درست صحبت کنا!من اعصاب مصاب ندارم میگیرم جرت میدمااا
-غلط کردی
و یهو موهای همدیگه رو گرفتن و شروع به گیس و گیس کشی کردن تهیونگ از فرصت استفاده کرد و از دیوار مسجد فرار کرد
جین رو به جیمین و جونگ کوک گفت:خواهرا دعوا رو بس کنید صلوات بفرستید
جیهوپ:برادر سوکجین ! شما که زن ندارین درسته؟
-نه عزیز دل برادر ! زن چیه
جونگ کوک چادرو محکم تر دور خودش پیچوند و رو به جیمین گفت:بیا بریم این مرتیکه تهیونگو پیدا کنیم کل کتکش بزنیم بعد بیاریمیش پیش حاج آقا نامجون تا آدمش کنه
جیمین چادرشو که حالا به هم ریخته بود مرتب کرد و گفت: باشه
جونگ کوک قبل از رفتن روبه جیهوپ گفت:آهای تو! دختر مش پی دی نیمی درسته؟ اگه به بابات نگفتم امروز چی دیدم بهش میگم داشتی با پسر حاج لی سومان لاس میزدی
جیهوپ با ترس گفت:غلط کردم!توبه میکنم!
جونگ کوک گفت:پس باید بیای کمک ما تا تهیونگو پیدا کنیم
۳.۲k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.