فرشته ی زیبایی های من (پارت اخرر)
از زبان ا/ت
جونگکوکا؟؟ چیکار میکنی؟؟...
چرا منو لبه ی پرتگاه گرفتی؟؟....خواهش میکنم ولم نکن ... خواهش میکنم :)...
گریم گرفته بودو تا حد مرگ داشتم گریه میکردم ...
جونگکوک: ببخشید ا/ت ... :)
چی؟.... م..منظورت چیه؟؟ کوک خواهش میکنم ولم.. نهههه..
از زبان لیونا
یه صدایی از تو اتاق ا/ت شنیدم با سون جه و جونگ هیون رفتیم بالا سرش که دیدیم ا/ت داشت گریه میکرد
تکونش میدادم تا از خواب پاشه و یهو بهت زده از جاش پرید
ا/ت:* با گریه شدید* جونگکوکا!...
لیونا: هیسسسس ا/ت اروم باش چیشده؟؟؟
ا/ت: جونگک..جونگکوک؟؟ الان باهاش بودم دستمو گرفته بود!
لیونا: هه... حتما باید خواب اونو ببینی؟؟؟
سون جه : ا/ت خوبی؟؟؟ لیونا چیشده؟؟
لیونا: خانوم خواب عشق مثلا واقعیشو دیده داره براش گریه میکنه نگا لباسشو خیسه خیس عرق سرد کرده مگه کیه که بخاطرش بخوای اینجوری خودتو زجر بدی؟؟..
ا/ت: شماها چیزی نمیفهمین....
از زبان راوی:
خلاصه ۳ سال بعد ا/ت بلاخره تونست جونگکوکو فراموش کنه و به جاش با دوستاش خوش بگذرونه
ا/ت با سون جه صمیمی تر شده بودو حتی میخواستن باهم باشن ولی بیشتر دوست داشتن جاست فرند باشن
پس تو این مدت یه روز ا/ت و اکیپشون رفته بودن بالای برج نامسان تا باهم خوش بگذرونن
ا/ت: بچه هااااا بیاین اینجا یکی بره سوجو بخره بیارههه
سون جه: من میرم وایسینااا غذا رو تموم نکنی...
جونگ هیون: ببند بابا گشنمونهههه
لیونا: عهههه بچه ها هیسسس مثلا اومدیم خوش بگذرونیمم
۱ ساعت بعد*
از زبان ا/ت همه مست بودن به غیر از من چون زیاد نخورده بودم و بقیه بچه ها که سرگرم بودن یه مرد خوش هیکل مو خرمایی با یه دختر کنارش وایساده بودن ...چقدر شبیه ...همون جونگکوک..، باورم نمیشه الان یادم افتاد اون کی بوده..
خواستم برم دسشویی که وقتی اونجا بودم یکی اومد تو امون مرده بود که یهو ازش صدایی شنیدم که اسممو بهت زده صدا زد
(درست فکر میکنین جونگکوکه 🌚👍🏻🔪)
جونگکوک: ا/..ت؟.... خودتی قشنگم؟؟؟.... :))))))
نمیتونستم برگردم ببینم کیه... چون... امادگیشو نداشتم و یهو کشیده شدم به عقب و باهاش چشم تو چشم شدم
جونگکوک: ا/ت من... واقعا تویی؟؟
بغلم کرد ولی محکم هولش دادمو بغض کردم
ا/ت: چطور میتونی بعد ۳ سال انقدر معمولیو رمانتیک بغلم کنی؟....چطور میتونی بعد ۳ سال خیانت اینجوری باهام مهربون باشی؟؟ میدونی چقدر برات زجه زدم؟؟ :)... اره میدونی؟؟؟
جونگکوک فقط نگام میکرد و با چشای قهوه ایش بهم نگاه میکرد
من: من تا الان فراموشت کرده بودم...لطفا دوباره نیا تو زندگیم و داغونم نکن...
جونگکوک پوزخندی زدو قدم به قدم میومد جلو ..
جونگکوک: توعم میدونی چقدر دنبالت گشتم؟....چقدر وسایلمو شکوندم اونم از سر عصبی بودن بخاطر تو؟؟
جونگکوکا؟؟ چیکار میکنی؟؟...
چرا منو لبه ی پرتگاه گرفتی؟؟....خواهش میکنم ولم نکن ... خواهش میکنم :)...
گریم گرفته بودو تا حد مرگ داشتم گریه میکردم ...
جونگکوک: ببخشید ا/ت ... :)
چی؟.... م..منظورت چیه؟؟ کوک خواهش میکنم ولم.. نهههه..
از زبان لیونا
یه صدایی از تو اتاق ا/ت شنیدم با سون جه و جونگ هیون رفتیم بالا سرش که دیدیم ا/ت داشت گریه میکرد
تکونش میدادم تا از خواب پاشه و یهو بهت زده از جاش پرید
ا/ت:* با گریه شدید* جونگکوکا!...
لیونا: هیسسسس ا/ت اروم باش چیشده؟؟؟
ا/ت: جونگک..جونگکوک؟؟ الان باهاش بودم دستمو گرفته بود!
لیونا: هه... حتما باید خواب اونو ببینی؟؟؟
سون جه : ا/ت خوبی؟؟؟ لیونا چیشده؟؟
لیونا: خانوم خواب عشق مثلا واقعیشو دیده داره براش گریه میکنه نگا لباسشو خیسه خیس عرق سرد کرده مگه کیه که بخاطرش بخوای اینجوری خودتو زجر بدی؟؟..
ا/ت: شماها چیزی نمیفهمین....
از زبان راوی:
خلاصه ۳ سال بعد ا/ت بلاخره تونست جونگکوکو فراموش کنه و به جاش با دوستاش خوش بگذرونه
ا/ت با سون جه صمیمی تر شده بودو حتی میخواستن باهم باشن ولی بیشتر دوست داشتن جاست فرند باشن
پس تو این مدت یه روز ا/ت و اکیپشون رفته بودن بالای برج نامسان تا باهم خوش بگذرونن
ا/ت: بچه هااااا بیاین اینجا یکی بره سوجو بخره بیارههه
سون جه: من میرم وایسینااا غذا رو تموم نکنی...
جونگ هیون: ببند بابا گشنمونهههه
لیونا: عهههه بچه ها هیسسس مثلا اومدیم خوش بگذرونیمم
۱ ساعت بعد*
از زبان ا/ت همه مست بودن به غیر از من چون زیاد نخورده بودم و بقیه بچه ها که سرگرم بودن یه مرد خوش هیکل مو خرمایی با یه دختر کنارش وایساده بودن ...چقدر شبیه ...همون جونگکوک..، باورم نمیشه الان یادم افتاد اون کی بوده..
خواستم برم دسشویی که وقتی اونجا بودم یکی اومد تو امون مرده بود که یهو ازش صدایی شنیدم که اسممو بهت زده صدا زد
(درست فکر میکنین جونگکوکه 🌚👍🏻🔪)
جونگکوک: ا/..ت؟.... خودتی قشنگم؟؟؟.... :))))))
نمیتونستم برگردم ببینم کیه... چون... امادگیشو نداشتم و یهو کشیده شدم به عقب و باهاش چشم تو چشم شدم
جونگکوک: ا/ت من... واقعا تویی؟؟
بغلم کرد ولی محکم هولش دادمو بغض کردم
ا/ت: چطور میتونی بعد ۳ سال انقدر معمولیو رمانتیک بغلم کنی؟....چطور میتونی بعد ۳ سال خیانت اینجوری باهام مهربون باشی؟؟ میدونی چقدر برات زجه زدم؟؟ :)... اره میدونی؟؟؟
جونگکوک فقط نگام میکرد و با چشای قهوه ایش بهم نگاه میکرد
من: من تا الان فراموشت کرده بودم...لطفا دوباره نیا تو زندگیم و داغونم نکن...
جونگکوک پوزخندی زدو قدم به قدم میومد جلو ..
جونگکوک: توعم میدونی چقدر دنبالت گشتم؟....چقدر وسایلمو شکوندم اونم از سر عصبی بودن بخاطر تو؟؟
۴.۴k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.