🖤سناریو تکیو روینجرز🖤 وقتی دارن نا امید میشن و تو سرشونو بغل میکنی و میزاری رو سینه هات...
مایکی (کاواییییییییییی)
بعد از مرگ اما مایکی واقعا افسرده
بود و ات عاشق مایکی هست ولی بهش
نمیگه...
مایکی روی یه صندلی تو پارک نشسته بود
و به یه خواهر و برادرش که داشتن بازی
میکردن نگاه میکرد که ات هم داشت قدم
میزد که مایکی رو دید و متوجه شد که
چه حالی داره مایکی چشم های بی روحش
رو به بچه ها دوخته بودو نمیتونست درک کنه که اما مرده...
ات: سلام مای...
که با صدای مایکی حرف ات قطع شد*
مایکی: سل. ام...
ات میشینه پیش مایکی* ات: مایکی_کون
حالت خوبه؟
مایکی: ...
ات: مایکیییییییییی
مایکی: ..............
ات ناراحت میشه و پا میشه میره یه
دوریاکی میخره بعد میره پیش مایکی
ات: نگااااااا مایکییی دوریاکی خریدمم بیا بخوریممممممممممممممممممممممممممممممم
مایکی: ات چان... قلبم... درد میکنه... نمیخوام...
ات پا میشه و سر مایکی رو رو سینه سمت چپش میزاره و مایکی چشاش گرد میشه
ات یه لحظه میترسه که تپش قلبش بالا میره
ولی مایکی فقد به صدای قلب ات گوش میده
و این براش آرامش بخشه...
مایکی یه دستشو رو کمره ات میزاره*
مایکی ات رو بو میکنه*
مایکی: ات... چ.. ان... ممنون...
ات سرخ میشه*
مایکی چشاشو میبنده و غرق آغوشه ات میشه...
مایکی: ات دوسم داری؟
ات: ع... ها؟ خ.. ب آر. ه
مایکی: پس دوریاکیم میشی...
چیفویو
بعد از مرگ باجی چیفویو تنها سرگرمیش
کتاب خوندن بود... ات هم دیگه خسته شده
بودو میخواست دل چیفویو رو به دست بیاره
چیفویو تو اتاقش نشسته بود و یه کتاب درباره عه................. میخوند. ات سورت چیفیو رو با دستاش قالب میکنه*
ات: سرخ میشه * چی.. فویو تا کی.. میخوای خودتو ب. ا کتاب خوندن آروم کن... ی؟
چیفویو: نمیخوام دیگه... باجی تنها دل خوشی عه من بود...
ات: داد میزنه*چیفیووو!بس کننن باجی سان باجی سانننتو حال زندگی کن به مرده فکر نکنن
چیفویو چیزی نمیگه و گریه میکنه
ات تا میفهمه اونم به چیفویو آسیب زده
سر چیفویو رو میزاره رو سینه هاش
چیفویو تا ات بغلش میکنه دستاشو دوره
کمره ات حلقه میکنه و گریش شدت میگیره
و داد میزنه... خودشو خالی میکنه...
چیفویو: اتتتتت چاننننن تو تنها دارایی منییی
منننن میترسمم تو برییی... اگر مثل باجیی ولم ک...
ات: من ولت نمیکنممممممممممم
چیفویو: لبخند میزنه*میدونستم...
چیفویو بغل ات خوابش میبره...
چیفویو
من همیشه فکر میکردم که باید به یه
نفر وابسته شد و با اون موند...
ولی اگر نخوادت یا فقد دوست داشته باشه
کافی نیست! عشق یه چیزه دیگس...
خوب شده 😿
تیو حداااا بوگو خوب شدهههههههه 🥲
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وضعیت: ویرایش شده
بعد از مرگ اما مایکی واقعا افسرده
بود و ات عاشق مایکی هست ولی بهش
نمیگه...
مایکی روی یه صندلی تو پارک نشسته بود
و به یه خواهر و برادرش که داشتن بازی
میکردن نگاه میکرد که ات هم داشت قدم
میزد که مایکی رو دید و متوجه شد که
چه حالی داره مایکی چشم های بی روحش
رو به بچه ها دوخته بودو نمیتونست درک کنه که اما مرده...
ات: سلام مای...
که با صدای مایکی حرف ات قطع شد*
مایکی: سل. ام...
ات میشینه پیش مایکی* ات: مایکی_کون
حالت خوبه؟
مایکی: ...
ات: مایکیییییییییی
مایکی: ..............
ات ناراحت میشه و پا میشه میره یه
دوریاکی میخره بعد میره پیش مایکی
ات: نگااااااا مایکییی دوریاکی خریدمم بیا بخوریممممممممممممممممممممممممممممممم
مایکی: ات چان... قلبم... درد میکنه... نمیخوام...
ات پا میشه و سر مایکی رو رو سینه سمت چپش میزاره و مایکی چشاش گرد میشه
ات یه لحظه میترسه که تپش قلبش بالا میره
ولی مایکی فقد به صدای قلب ات گوش میده
و این براش آرامش بخشه...
مایکی یه دستشو رو کمره ات میزاره*
مایکی ات رو بو میکنه*
مایکی: ات... چ.. ان... ممنون...
ات سرخ میشه*
مایکی چشاشو میبنده و غرق آغوشه ات میشه...
مایکی: ات دوسم داری؟
ات: ع... ها؟ خ.. ب آر. ه
مایکی: پس دوریاکیم میشی...
چیفویو
بعد از مرگ باجی چیفویو تنها سرگرمیش
کتاب خوندن بود... ات هم دیگه خسته شده
بودو میخواست دل چیفویو رو به دست بیاره
چیفویو تو اتاقش نشسته بود و یه کتاب درباره عه................. میخوند. ات سورت چیفیو رو با دستاش قالب میکنه*
ات: سرخ میشه * چی.. فویو تا کی.. میخوای خودتو ب. ا کتاب خوندن آروم کن... ی؟
چیفویو: نمیخوام دیگه... باجی تنها دل خوشی عه من بود...
ات: داد میزنه*چیفیووو!بس کننن باجی سان باجی سانننتو حال زندگی کن به مرده فکر نکنن
چیفویو چیزی نمیگه و گریه میکنه
ات تا میفهمه اونم به چیفویو آسیب زده
سر چیفویو رو میزاره رو سینه هاش
چیفویو تا ات بغلش میکنه دستاشو دوره
کمره ات حلقه میکنه و گریش شدت میگیره
و داد میزنه... خودشو خالی میکنه...
چیفویو: اتتتتت چاننننن تو تنها دارایی منییی
منننن میترسمم تو برییی... اگر مثل باجیی ولم ک...
ات: من ولت نمیکنممممممممممم
چیفویو: لبخند میزنه*میدونستم...
چیفویو بغل ات خوابش میبره...
چیفویو
من همیشه فکر میکردم که باید به یه
نفر وابسته شد و با اون موند...
ولی اگر نخوادت یا فقد دوست داشته باشه
کافی نیست! عشق یه چیزه دیگس...
خوب شده 😿
تیو حداااا بوگو خوب شدهههههههه 🥲
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وضعیت: ویرایش شده
۲.۵k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳