نظر یادتون نره
نظر یادتون نره
Super Stars:
بخش بیست و هشتم:
جونگمین آروم آروم از پله ها اومد پایین.
خداحافظی کرد و برگشت خونه شون.
دخترا رفتن داخل اتاقشون و به کاراشون رسیدن.
سوریو دز آزامش کافی،کتاباشو در اورد و شروع به درس خوندن کرد.
هیوری نمونه تمرزیناشو در اوزد و گذاشت روی میز و شزوع به نقاشسی کشیدن کزد.
یوری هم سازش رو در اورد،برگه نت ها رو گذاشت جلوش و شروع به زدن کرد.صدای ساز یوری همه جا رو برداشته بود.
شین جونگ هم برگه دیالوگ هاش توی دستش بود و این طرف و اونطرف راه میرفت و دیالوگاش رو حفظ میکرد.
همه در حال تمرین بودن که زنگ در به صدا در اومد.
هیچکس متوجه صدای زنگ در نشد.
سورا خسته بود،خیلی گریه کرده بود.
بی حال سمت در رفت و در رو باز کرد.
هیونگ دم در بود و میخواست با یوری صحبت کنه.
سورا:بفرمایید داخل بشینید تا صداش کنم:)
-ممنونم،مزاحمتون نمیشم،فقط میخوام یه چیزی بهش بدم.
-بسیار خب کمی صبر کنید تا برم بهش بگم بیاد.
سورا رفت سمت اتاق یوری و در زد،چند بار در زد اما نشنید.
در اتاق رو باز کرد.
یوری کارش رو متوقف کرد و گفت:چرا در نزدی؟
سورا:من در زدم خانوم:)شما نشنیدی!
-خب اشکال نداره،حالا چیکارم داری؟
-هیونگ دم دره میخواد یه چیزی بهت بده!
وقتی داشت از دم در میومد بیرون با خودش میگفت:نمیدونم چرا تاحالا جونگمین تاحالا چیزی به من نداده!!!دلم میخواست خو!اما حالا دیگه دیر شده.
یوزی بدو بدو رفت سمت در و گفت:سلام*_*
هیونگ کیف پول یوری رو اورد بالا و گفت:سلام،اینو داخل ماشین جا گذاشتی!
یوری یکم فکر کرد و گفت:او!راستی،خیلی ممنون که اوردیش(=^‥^=)
سوریو که درسش تموم شد زودی اومد بیرون و گفت:اوف،چقدر زیاد بودن!خسته شدم.
یوری هم که تازه از هیونگ خداحافظی کرده بود،به در تکیه داده بود و غرق فکرای خودش بود.
سوریو خندید اومد جلو و آروم زد به یوری و گفت:داری به چی فکر کجمیکنی دمختر؟
یوری خودشو جمع وکرد و کفت:هیچی،هیچی،داشتم به آهنگم فکر میکردم،راستی کی قراره بریم برای تمرین؟
سوریو:اوخ،راستی،سومین آهنگمون،سه تا دیگه میمونه!نمیدونم،اما حتما زنگ میزنن خبر میدن دیگه!
شین جونگ با هسجان اومد بیرون و گفت:دخترا!(◉Θ◉)
یوری:چیشده؟
شین جونگ:فردا میریم تمرین!تازه از اونجا هم قراره بریم برای ضبط یه برنامه ای که باهامون مصاحبه کنن،تازه برنامه همون شب هم زنده پخش میشهꉂ (๑¯ਊ¯)σپسرا هم هستن
هیوری زودی از اتاق اومد بیزون و گفت:چی؟برنامه؟نههه.
سوریو:این که خوبه!مردم بیشتر با ما آشنا میشن.
اونا با هیجان روز بعد روزشون رو به پایان رسوندن.
صبح زود موقع رفتن:
یوری رفت بالا و با سورا صحبت کرد:سورا،امروز میریم برای برنامه،میخوام ازت اونجا عادی باشی،به روی خودت نیار چیشده!چه اتفاقی افتاده،بخند،یه چیز دیگه هم هست!
سورا به یوری نگاه کرد و پرسید:پسرا هم هستن؟/(=∵=)\
یوری:همین رو الان میخواستم بهت بگم،اونا هم هستن.
-عیب نداره.
Super Stars:
بخش بیست و هشتم:
جونگمین آروم آروم از پله ها اومد پایین.
خداحافظی کرد و برگشت خونه شون.
دخترا رفتن داخل اتاقشون و به کاراشون رسیدن.
سوریو دز آزامش کافی،کتاباشو در اورد و شروع به درس خوندن کرد.
هیوری نمونه تمرزیناشو در اوزد و گذاشت روی میز و شزوع به نقاشسی کشیدن کزد.
یوری هم سازش رو در اورد،برگه نت ها رو گذاشت جلوش و شروع به زدن کرد.صدای ساز یوری همه جا رو برداشته بود.
شین جونگ هم برگه دیالوگ هاش توی دستش بود و این طرف و اونطرف راه میرفت و دیالوگاش رو حفظ میکرد.
همه در حال تمرین بودن که زنگ در به صدا در اومد.
هیچکس متوجه صدای زنگ در نشد.
سورا خسته بود،خیلی گریه کرده بود.
بی حال سمت در رفت و در رو باز کرد.
هیونگ دم در بود و میخواست با یوری صحبت کنه.
سورا:بفرمایید داخل بشینید تا صداش کنم:)
-ممنونم،مزاحمتون نمیشم،فقط میخوام یه چیزی بهش بدم.
-بسیار خب کمی صبر کنید تا برم بهش بگم بیاد.
سورا رفت سمت اتاق یوری و در زد،چند بار در زد اما نشنید.
در اتاق رو باز کرد.
یوری کارش رو متوقف کرد و گفت:چرا در نزدی؟
سورا:من در زدم خانوم:)شما نشنیدی!
-خب اشکال نداره،حالا چیکارم داری؟
-هیونگ دم دره میخواد یه چیزی بهت بده!
وقتی داشت از دم در میومد بیرون با خودش میگفت:نمیدونم چرا تاحالا جونگمین تاحالا چیزی به من نداده!!!دلم میخواست خو!اما حالا دیگه دیر شده.
یوزی بدو بدو رفت سمت در و گفت:سلام*_*
هیونگ کیف پول یوری رو اورد بالا و گفت:سلام،اینو داخل ماشین جا گذاشتی!
یوری یکم فکر کرد و گفت:او!راستی،خیلی ممنون که اوردیش(=^‥^=)
سوریو که درسش تموم شد زودی اومد بیرون و گفت:اوف،چقدر زیاد بودن!خسته شدم.
یوری هم که تازه از هیونگ خداحافظی کرده بود،به در تکیه داده بود و غرق فکرای خودش بود.
سوریو خندید اومد جلو و آروم زد به یوری و گفت:داری به چی فکر کجمیکنی دمختر؟
یوری خودشو جمع وکرد و کفت:هیچی،هیچی،داشتم به آهنگم فکر میکردم،راستی کی قراره بریم برای تمرین؟
سوریو:اوخ،راستی،سومین آهنگمون،سه تا دیگه میمونه!نمیدونم،اما حتما زنگ میزنن خبر میدن دیگه!
شین جونگ با هسجان اومد بیرون و گفت:دخترا!(◉Θ◉)
یوری:چیشده؟
شین جونگ:فردا میریم تمرین!تازه از اونجا هم قراره بریم برای ضبط یه برنامه ای که باهامون مصاحبه کنن،تازه برنامه همون شب هم زنده پخش میشهꉂ (๑¯ਊ¯)σپسرا هم هستن
هیوری زودی از اتاق اومد بیزون و گفت:چی؟برنامه؟نههه.
سوریو:این که خوبه!مردم بیشتر با ما آشنا میشن.
اونا با هیجان روز بعد روزشون رو به پایان رسوندن.
صبح زود موقع رفتن:
یوری رفت بالا و با سورا صحبت کرد:سورا،امروز میریم برای برنامه،میخوام ازت اونجا عادی باشی،به روی خودت نیار چیشده!چه اتفاقی افتاده،بخند،یه چیز دیگه هم هست!
سورا به یوری نگاه کرد و پرسید:پسرا هم هستن؟/(=∵=)\
یوری:همین رو الان میخواستم بهت بگم،اونا هم هستن.
-عیب نداره.
۲.۶k
۲۹ خرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.