.
.
نماز شب پر ماجرا
سرش می ر فت نماز شبش نمی رفت. هر ساعتی بر می خواستیم در حال راز و نیاز و سوز و گداز بود. گریه می کرد مثل ابر بهار، با بچه ها صحبت کردیم. باید یه فکر چارها ی می ا فتادیم، راستش حسودیمان می شد. ما نماز صبح را هم زورمان می آ مد بخوانیم آن وقت او نافله به جا میآ ورد. تصمیم مان را عملی کردیم. در فرصتی که به خواب عمیقی فرو
رفته بود یک پای او را به جعبه مهمات که پر از ظرف قاشق و چنگال بود گره زدیم. بنده خدا از همه جا بی خبر، نیمه شب
از جایش بر می خیزد که برود تجدید وضو کند تمام آن وسایل که به هیچ چیز گیر نبود با اشارها ی فرو می ریزد روی دست و پایش. تا به خود بجنبد از سر و صدای آنها همه سراسیمه از جا برخاستیم و خودمان را زدیم به بی خبری:
-برادر نصف شبی معلوم است چه کار می کنی؟
-دیگری: چرا مردم آزاری می کنی؟
- آن یکی: آخر این چه نمازی است که می خوانی؟
- و از این حرف ها.
.
#طنز
#جبهه
#نماز#نماز_شب#بسیج#بسیجی#رزمنده
نماز شب پر ماجرا
سرش می ر فت نماز شبش نمی رفت. هر ساعتی بر می خواستیم در حال راز و نیاز و سوز و گداز بود. گریه می کرد مثل ابر بهار، با بچه ها صحبت کردیم. باید یه فکر چارها ی می ا فتادیم، راستش حسودیمان می شد. ما نماز صبح را هم زورمان می آ مد بخوانیم آن وقت او نافله به جا میآ ورد. تصمیم مان را عملی کردیم. در فرصتی که به خواب عمیقی فرو
رفته بود یک پای او را به جعبه مهمات که پر از ظرف قاشق و چنگال بود گره زدیم. بنده خدا از همه جا بی خبر، نیمه شب
از جایش بر می خیزد که برود تجدید وضو کند تمام آن وسایل که به هیچ چیز گیر نبود با اشارها ی فرو می ریزد روی دست و پایش. تا به خود بجنبد از سر و صدای آنها همه سراسیمه از جا برخاستیم و خودمان را زدیم به بی خبری:
-برادر نصف شبی معلوم است چه کار می کنی؟
-دیگری: چرا مردم آزاری می کنی؟
- آن یکی: آخر این چه نمازی است که می خوانی؟
- و از این حرف ها.
.
#طنز
#جبهه
#نماز#نماز_شب#بسیج#بسیجی#رزمنده
۶۷۳
۰۱ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.