بررسی اینکه چرا کوروش یهودیان را از بند اسارت آزاد کرد. (
بررسی اینکه چرا کوروش یهودیان را از بند اسارت آزاد کرد. (شرح کامل را میتوانید در کتاب فوق مطالعه نمایید).
ارتش کوروش در سال 546 قبل از میلاد وارد منطقه کوهستانی توروس (تبریز) شد. دو روز بعد از اینکه قشون ایران از گردنه رواندوز گذشت، یعنی در روز هفدهم بهار سال 564 قبل از میلاد به کوروش اطلاع دادند که پیرمردی که ریش سفیدش به کمرش میرسد و به زبان بابلی صحبت می کند در خواست دارد پادشاه را ببیند. کوروش اجاز ه ورود داد و طولی نکشید که پیرمرد که عصایی به دست داشت نمایان شد و با گام های آهسته خود رابه کوروش رسانید. کوروش به زبان بابلی از او پرسید ای مرد سالخورده تو که هستی و چه می خواهی بگویی؟
پیرمرد گفت ای پادشاه بزرگ! من دندان ندارم و پوزش می خواهم که نمی توانم به خوبی صحبت کنم.
کوروش گفت سالخوردگان نزد من محترم هستند، من حاضرم که به سخنان توگوش دهم.
پیرمرد گفت نام من زوروبل است و یهودی می باشم و چهل و یکسال است در این کوهستان تنها زندگی می کنم، و نمی توانم در جای دیگری زندگی نمایم زیرا اگر مرا بشناسند مرا خواهند کشت. کوروش پرسید چگونه ممکن است پیرمردی چون تورا به هلاکت برسانند...چند سال از عمر تو می گذرد؟ و اهل کجا هستی؟
پیرمرد گفت پادشاها یکصد و یک سال از عمرم می گذرد و اهل اورشلیم هستم و تا چهل و یک سال پیش از این متولی هیکل (معبد بزرگ یهودیان در اورشلیم که حضرت سلیمان ساخته بود) بودم و زمانی که نبوکد نصر(بخت النصر) پادشاه بابل به اورشلیم حمله کرد وتمام کودکان سالخوردگان را کشت و کتاب آسمانی ما تورات را آتش زد و زن ها و مرد های جوان را اسیر نمود و هیکل را بعد چپاول ویران کرد. در آن هنگام من در اورشلیم نبودم و برای معالجه بیماریم در صور زندگی می کردم.
کوروش پرسید نام کسی که هیکل شما را ساخت که بود؟
پیرمرد گفت او به نام حضرت سلیمان خوانده می شد و پادشاه و پیغمبر ما بود. ای پادشاه بزرگ اکنون ۴١ سال است که مردان و زنان یهودی دربابل برده هستند و آنها را به گاو آهن و سنگ روغن کشی و دولاب می بندند. اما قوم یهود تمام این بدبختی ها را تحمل کرده به امید روزی که هیکل ساخته شود. ای پادشاه بزرگ اگرمن امروز به اینجا آمده ام برای این نیست که بدبختی های قوم خودرابه اطلاع شما برسانم، بلکه آمده ام به شما بشارت دهم که شما بر قارون پیروز خواهی شد.
کوروش گفت تو چگونه با این اطمینان می گویی که من برقارون غلبه خواهم کرد؟
پیرمرد گفت ای پادشاه من در خواب دیدم که اشعیا نبی به من گفت برو و بر پادشاه ایران بشارت ده که او پیروز خواهد شد و درعوض بشارت این را از آن پادشاه بخواه که قوم یهود راازبردگی نجات داده و کمک نماید که بتوانیم هیکل را از روی نقشه سلیمان نبی بازسازیم. کوروش گفت ای پیرمرد تو چون این مژده را به من دادی من به تو وعده می دهم که بعد از غلبه برقارون یهودیانی راکه امروزدر بابل برده هستند را آزاد کنم و به زادگاهشان برگردانم تا اینکه معبد خودرا بازسازند. زروبل گفت ای پادشاه بزرگ، پیغمبران ما پیشبینی کرده اند که در پایان دوره دربدری و بردگی یهودیان قبل ازاینکه آنها نجات پیدا کنند یک واقعه هولناک در دنیا اتفاق خواهد افتاد و جهان طوری تکان خواهد خورد که گویی ویران خواهد گشت، بزرگان ما گفته اند آن واقعه امسال هشتاد روز بعد از آغاز بهار رخ خواهد داد. کوروش گفت ای پیرمرد، ازاین حرف ها زیاد ده اند و بین ما هم کسانی هستند که همواره خبراز بلا می دهند. مرد سالخورده گفت ای پادشاه این که من می گویم غیراز آن است که دیگران می گویند. این واقعه اتفاق می افتد و من از این جهت به تو گفتم که قبل از اتفاق آگاه باشی و به سرداران خود بسپاری که به سربازان بگویند که از آن واقعه وحشت نکنند و از فرط بیم نگریزند.
کوروش چند سکه زر به پیرمرد داد و زروبل گفت ای پادشاه بزرگ احتیاجات من به قدری کم است که احتیاج به زر ندارم اما عطیه یک پادشاه بزرگ مانند شما را نمی توان رد کرد. از خدا می خواهم که به من آن قدرعمر بدهد که بعد از غلبه شما بر قارون مرتبه ای دیگر شما راببینم.
کوروش گفت ای پیرمرد امیدوارم که تو آنقدر زنده بمانی که بتوانی آزادی یهودیان را ببینی. زروبل گفت ای پادشاه بزرگ ، من یقین دارم که تا آن موقع زنده نخواهم ماند، ولی امیدوارم که بعدا از غلبه شما بر قارون زنده بمانم. یهودی سالخورده رفت وکوروش به تمام افسران عالی رتبه قشون سپرد تا اینکه به سربازان بگویند که روز هشتادم بعد ازآغاز بهار، ممکن است که دنیا به شدت تکان بخورد و طوفان شود و آنها نباید از آن واقعه بیم داشته باشند. امروزمی دانیم که آن حادثه در واقع نزدیک شدن سیاره ایکاروس به زمین بوده که هر نوزده سال یکبار اتفاق می افتد. ایکاروس هر سیزده ماه یکبار به دور خورشید می چرخد و نزدیک شدن آن به زمین باعث لرزش
ارتش کوروش در سال 546 قبل از میلاد وارد منطقه کوهستانی توروس (تبریز) شد. دو روز بعد از اینکه قشون ایران از گردنه رواندوز گذشت، یعنی در روز هفدهم بهار سال 564 قبل از میلاد به کوروش اطلاع دادند که پیرمردی که ریش سفیدش به کمرش میرسد و به زبان بابلی صحبت می کند در خواست دارد پادشاه را ببیند. کوروش اجاز ه ورود داد و طولی نکشید که پیرمرد که عصایی به دست داشت نمایان شد و با گام های آهسته خود رابه کوروش رسانید. کوروش به زبان بابلی از او پرسید ای مرد سالخورده تو که هستی و چه می خواهی بگویی؟
پیرمرد گفت ای پادشاه بزرگ! من دندان ندارم و پوزش می خواهم که نمی توانم به خوبی صحبت کنم.
کوروش گفت سالخوردگان نزد من محترم هستند، من حاضرم که به سخنان توگوش دهم.
پیرمرد گفت نام من زوروبل است و یهودی می باشم و چهل و یکسال است در این کوهستان تنها زندگی می کنم، و نمی توانم در جای دیگری زندگی نمایم زیرا اگر مرا بشناسند مرا خواهند کشت. کوروش پرسید چگونه ممکن است پیرمردی چون تورا به هلاکت برسانند...چند سال از عمر تو می گذرد؟ و اهل کجا هستی؟
پیرمرد گفت پادشاها یکصد و یک سال از عمرم می گذرد و اهل اورشلیم هستم و تا چهل و یک سال پیش از این متولی هیکل (معبد بزرگ یهودیان در اورشلیم که حضرت سلیمان ساخته بود) بودم و زمانی که نبوکد نصر(بخت النصر) پادشاه بابل به اورشلیم حمله کرد وتمام کودکان سالخوردگان را کشت و کتاب آسمانی ما تورات را آتش زد و زن ها و مرد های جوان را اسیر نمود و هیکل را بعد چپاول ویران کرد. در آن هنگام من در اورشلیم نبودم و برای معالجه بیماریم در صور زندگی می کردم.
کوروش پرسید نام کسی که هیکل شما را ساخت که بود؟
پیرمرد گفت او به نام حضرت سلیمان خوانده می شد و پادشاه و پیغمبر ما بود. ای پادشاه بزرگ اکنون ۴١ سال است که مردان و زنان یهودی دربابل برده هستند و آنها را به گاو آهن و سنگ روغن کشی و دولاب می بندند. اما قوم یهود تمام این بدبختی ها را تحمل کرده به امید روزی که هیکل ساخته شود. ای پادشاه بزرگ اگرمن امروز به اینجا آمده ام برای این نیست که بدبختی های قوم خودرابه اطلاع شما برسانم، بلکه آمده ام به شما بشارت دهم که شما بر قارون پیروز خواهی شد.
کوروش گفت تو چگونه با این اطمینان می گویی که من برقارون غلبه خواهم کرد؟
پیرمرد گفت ای پادشاه من در خواب دیدم که اشعیا نبی به من گفت برو و بر پادشاه ایران بشارت ده که او پیروز خواهد شد و درعوض بشارت این را از آن پادشاه بخواه که قوم یهود راازبردگی نجات داده و کمک نماید که بتوانیم هیکل را از روی نقشه سلیمان نبی بازسازیم. کوروش گفت ای پیرمرد تو چون این مژده را به من دادی من به تو وعده می دهم که بعد از غلبه برقارون یهودیانی راکه امروزدر بابل برده هستند را آزاد کنم و به زادگاهشان برگردانم تا اینکه معبد خودرا بازسازند. زروبل گفت ای پادشاه بزرگ، پیغمبران ما پیشبینی کرده اند که در پایان دوره دربدری و بردگی یهودیان قبل ازاینکه آنها نجات پیدا کنند یک واقعه هولناک در دنیا اتفاق خواهد افتاد و جهان طوری تکان خواهد خورد که گویی ویران خواهد گشت، بزرگان ما گفته اند آن واقعه امسال هشتاد روز بعد از آغاز بهار رخ خواهد داد. کوروش گفت ای پیرمرد، ازاین حرف ها زیاد ده اند و بین ما هم کسانی هستند که همواره خبراز بلا می دهند. مرد سالخورده گفت ای پادشاه این که من می گویم غیراز آن است که دیگران می گویند. این واقعه اتفاق می افتد و من از این جهت به تو گفتم که قبل از اتفاق آگاه باشی و به سرداران خود بسپاری که به سربازان بگویند که از آن واقعه وحشت نکنند و از فرط بیم نگریزند.
کوروش چند سکه زر به پیرمرد داد و زروبل گفت ای پادشاه بزرگ احتیاجات من به قدری کم است که احتیاج به زر ندارم اما عطیه یک پادشاه بزرگ مانند شما را نمی توان رد کرد. از خدا می خواهم که به من آن قدرعمر بدهد که بعد از غلبه شما بر قارون مرتبه ای دیگر شما راببینم.
کوروش گفت ای پیرمرد امیدوارم که تو آنقدر زنده بمانی که بتوانی آزادی یهودیان را ببینی. زروبل گفت ای پادشاه بزرگ ، من یقین دارم که تا آن موقع زنده نخواهم ماند، ولی امیدوارم که بعدا از غلبه شما بر قارون زنده بمانم. یهودی سالخورده رفت وکوروش به تمام افسران عالی رتبه قشون سپرد تا اینکه به سربازان بگویند که روز هشتادم بعد ازآغاز بهار، ممکن است که دنیا به شدت تکان بخورد و طوفان شود و آنها نباید از آن واقعه بیم داشته باشند. امروزمی دانیم که آن حادثه در واقع نزدیک شدن سیاره ایکاروس به زمین بوده که هر نوزده سال یکبار اتفاق می افتد. ایکاروس هر سیزده ماه یکبار به دور خورشید می چرخد و نزدیک شدن آن به زمین باعث لرزش
۵.۸k
۰۶ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.